احساس و معماری

 

نویسنده: تیموتی بریتین-کتلین[۱]| مدرس معماری دانشگاه کنت[۲] است. آخرین کتاب او «خانه‌های دلگیر: شکست و ناامیدی در معماری (۲۰۱۴)» است. وی در کانتربری[۳] انگلستان زندگی می‌کند.
ویرایش: سَم درِسر[۴]
مترجم: الیاس کهن‌سال


مشکل اجتناب‌ناپذیر فرهنگ معماری معاصر این است که در اکثر بحث‌های نقادانه‌ی آن، به ساختمان‌هایی که همه‌ی ما به صورت روزمره می‌بینیم، پرداخته نمی‌شود. چطور می‌توان از منظر جریانات مهم و تاثیرگذار تاریخ معماری، در مورد آن آپارتمان زشتی که به تازگی در همسایگی‌مان ساخته شده، حرف بزنیم؟ بسیار کار سختی خواهد بود. و علتش هم این است که در فضای نشریات انتقادی [معماری] فقط یکسری ایده‌های از مد افتاده حکم‌فرما هستند که اکثرشان به اواسط قرن بیستم یا خیلی قبل‌تر برمی‌گردند. ساختمان‌ها باید هیجان‌انگیز، پیشرو و ساختارشکن باشد تا ارزش بحث کردن [در این مجلات] را داشته باشد. بله، چنین ساختمان‌هایی وجود دارند و مردم به‌حق تحت‌‌تاثیر آنها قرار می‌گیرند. ولی به عنوان معیاری برای قضاوت در مورد خیل عظیم ساختمان‌هایی که روز به روز برپا می‌شوند و احتمالاً خیلی هیجان‌انگیز نیستند، ما راه مناسبی برای صحبت در مورد دل‌خوشی‌ها و دل‌سردی‌های ناشی از آنها در اختیار نداریم.

معمارها عادت دارند از شیوه‌ی بیان کارفرمایان و منتقدشان تقلید کنند چرا که خودشان معمولاً افرادی بصری و حسی هستند که محرک اصلی آنها خود سوژه است و نه توصیف آن. همیشه همینطور بوده است: معمارانِ [جنبش] احیای گوتیک با شور و شوق در مورد حقیقت و اخلاقیات صحبت می‌کردند چرا که این‌ها واژگانی بودند که کلیساسازانی که آنها را به کار می‌گرفتند، دوست داشتند بشنوند. و این مسئله هیچ‌وقت فروکش نکرد: ساختمان‌ها هنوز «خوب» و «بد» دارند یا «صادقانه» یا «تقلیدی» هستند. ساختمان‌های «بد»، به نوعی، از لحاظ اخلاقی «غلط» هستند و معمارانشان به این خاطر کوچک شمرده می‌شوند. این موضوع – و کل قضیه‌ی قضاوت کردن‌های تک‌جانبه مربوط به زبان دوره‌ی اولیه‌ی ویکتورایی است و این واژه‌ها در مورد اکثر ساختمان‌ها کاملاً بی‌معنی هستند.

در واقع معماران می‌توانند از داستان‌نویس‌ها چیزهایی یاد بگیرند و احتمالاً به طور خاص از نویسندگان داستان‌های کودکان؛ چرا که در توصیف ساختمان‌ها به نحوی که به زندگی واقعی مربوط باشد، مهارت دارند. آنها به جای ارائه‌ی ساختمان در قالب «کانسپت‌ها» – که روشی مربوط به اواسط قرن پیش است – معمولاً از طریق توصیف تصویری [از محل]، دیدی اجمالی از خصوصیات کلی مکان‌ها در اختیار می‌گذارند: ورودی، تالار، اتاق، چشم‌انداز و بقیه را به تخیل خوانندگان وا‌می‌گذارند، همان طور که شنوندگان درام‌های رادیویی خوب، شخصیت‌ها را بیشتر در ذهن خودشان مجسم می‌کنند.

این روش می‌تواند در مورد تاریخ و نقد معماری هم به کار گرفته شود. درسی [که باید از این مسئله گرفت]، این است: این تفکر که فقط یک راه برای توصیف یک ساختمان وجود دارد را کنار بگذاریم و به جای آن برای ادای حق مطلب در مورد یک ساختمان، به منابع مختلفی روی بیاوریم که از آنها برای ارزیابی [مسائل مربوط به] فرهنگ استفاده می‌کنیم. برای رمان‌نویسان برجسته، ساختمان یک نقش واحد را بازی نمی‌کند – ساختمان جنبه‌های مختلفی دارد که هر کدام نمایانگر [جنبه‌ای از] داستان و بازه‌ای از روایت هستند. وقتی برای اولین بار با رمان‌نویس فرانسوی، انوره دو بالزاک[۵]، آشنا شدم، استفاده او از توصیفات بسیار دقیق خانه‌ها در داستان‌هایش، هم به عنوان زمینه و هم به عنوان نماد، مرا تحت‌تاثیر قرار داد. تعامل رضایت‌بخشی بین شخصیت‌ها و اتاق‌های باشکوه یا محقری که در آن حضور دارند یا اماکنی که در پی آن هستند، وجود دارد. در «اوژنی گرانده (۱۸۳۳)[۶]» و به خصوص در «بابا گوریو (۱۸۳۵)[۷]» که شخصیت‌هایی بسیاری هم دارد، این مسئله را در مورد نقش فضاها و حتی در چیدمان مبلمان حس می‌کنید. برای من جای تعجبی نداشت که این رمان‌ها درست زمانی نوشته شده‌اند که انقلابی بزرگ در معماری در شرف وقوع بود.

 

اکثر مردم ساختمان‌ها را دقیقاً به همین شکل «تصویرِروایی» تجربه می‌کنند؛ از کنار یا از درون آنها رفت‌وآمد می‌کنند و به شکل لحظه‌ای، یا در شرایط گوناگون ولی مشخصی، از زوایای متفاوت ساختمان‌ها را می‌بینند. این بدین معنی است که شما در حال نگاه کردن به چیزی واقعی – در، پنجره، دیوار یا دیتیل خاص – خواهید بود نه در حال تماشای یک «ایده». سوال این است که چگونه می‌توان این داستان‌ها را به شکلی منسجم، در کنار هم، تعریف کرد. معماری پست‌مدرنیست بریتانیا و بازخوردهای دهه ۱۹۸۰ نسبت به آن، به وضوح نشان می‌دهد که ناتوانی نقد معماری در پاسخ به غنای زندگی واقعی، چه تاثیرات غیرمتمدنانه‌ای خواهد داشت.

مسئله‌ی اصلی پست‌مدرنیسم در معماری این بود که ساختمان‌ها دیگر قرار نبود شجاعانه، مفتخرانه و فرجام‌گرایانه به سوی آینده‌ای رژه بروند که توسط منتقدان اواسط قرن بیستم پیش‌بینی شده بود؛ که سبک‌های تاریخی و تزئینات دیگر غیرقابل احیا نبودند؛ که خوبی ساختمان نباید عمدتاً مربوط به کانسپت باشد – بلکه باید با تعاملات و تجربیات فرهنگی روزمره ارتباط برقرار کنند. برای مثال، پروژه بازسازی کُمین چینگ[۸] در سِوِن دایِلز[۹] در نزدیکی کاوِنت گاردن[۱۰] در لندن، اثر تری فارِل[۱۱] در سال‌های ۱۹۷۸-۱۹۹۱، نمونه‌ای بسیار ظریف از بافتن موتیف‌های تاریخی، چه بزرگ مقیاس و چه کوچک، در لایه‌های یک بلوک شهری قدیمی بود ولی در آن زمان، اکثر منتقدان نمی‌توانستند توصیف مناسبی از آن ارائه کنند. چرا که آنها از آینده خبر نداشتند و در آن زمان هنوز نمی‌دانستند که این پروژه چقدر تاثیرگذار خواهد بود؛ و چرا که چیزی مثل آن وجود نداشت و در هیچ یک از الگوهای ذهنی مرسوم جای نمی‌گرفت، آنها هیچ حرفی برای گفتن نداشتند. به جای این کار، به آن نگاه کنید و هر چیزی را که واقعا می‌بینید، شرح دهید. این مسئله‌ای پدیدارشناسی نیست، جستجویی برای زندگی واقعی است.

طرح‌های پیشنهادیِ جدید برای بازسازی، کُمین چینگ و بسیاری دیگر از ساختمان‌های فارِل را در معرض خطر قرار داده‌اند و طرفداران حفظ آثار تاریخی در حال هم‌صدا شدن برای تلاش در راستای نجات آن هستند. این کار، امری دست‌یافتنی شده است: ما بسیار جلوتر از ساده‌انگاری رایج در گفتمان نقد معماری دهه‌ی ۱۹۸۰ هستیم. البته هنوز راه زیادی پیشِ رو داریم و نویسندگان معماری باید بسیار تلاش کنند تا [به همگان] توضیح دهند که چرا نه فقط ساختمان‌ها و مناظر غیرمعمول، بلکه معماری‌های روزمره هم ارزشی دارند که به راحتی قابل توصیف یا بیان در قالب «کانسپت» نیست.

با وجود اینکه ساختمان‌های تاریخی بسیار بزرگ و گران هستند و حتی با اینکه جامعه‌ی ما کم‌کم نسبت به هدر رفت [منابع] و پایداری [آن ها] آگاه‌تر از قبل می‌شود، باز هم این ساختمان‌ها در معرض خطر دائمی‌اند. تا زمانی که یک زبان مشترک، گفتمانی متشکل از صداهای مختلف، برای ساختمان‌ها وجود نداشته باشد، بسیار بعید است که استانداردهای طراحی غالبِ ساختمان‌ها بهبود یابد و نیازی نیست که به دنبال یک دلیل واحد برای مهم بودن یک ساختمان باشیم. ارزشمند است که صداهای مختلف و بعضاً متضادِ افراد با هم شنیده شود؛ افرادی که از آن ساختمان‌ها لذت می‌برند یا حس خاصی نسبت به آنها دارند که حتی ممکن است احساسشان هیچ ربطی به معماری ساختمان‌ها نداشته باشد.

[divider]پی‌نوشت[/divider]

[۱] Timothy Brittain-Catlin
[۲] University of Kent
[۳] Canterbury
[۴] Sam Dresser
[۵] Honoré de Balzac
[۶] (Eugénie Grandet (1833  
[۷] (Père Goriot (1835
[۸] Comyn Ching
[۹] Seven Dials
[۱۰] Covent Garden
[۱۱] Terry Farrell

[divider]منبع[/divider]

[button color=”white” size=”normal” alignment=”none” rel=”follow” openin=”samewindow” url=”https://aeon.co/ideas/feelings-are-a-better-way-to-discuss-architecture-than-concepts”]aeon[/button]

مطلبی دیگر
باز (کردن) یا بسته (ماندن): تصمیمی برای پیاده‌راهِ بی‌پیاده «۱۷شهریور» تهران