آیا باید منتظر پلاسکوی تازه باشیم؟

مالک ساختمان پلاسکو، بنیاد مستضعفان، وعده‌ی ساخت بنایی تازه به جای ساختمان ویران‌شده‌ی پلاسکو داده است. پرسش این است که آیا این وعده درست و ممکن است؛ یا باید راه‌حل‌های دیگری هم جست. دورشدن از فضای احساسی -هیجانی کنونی، ردشدن از شعارها و وعده‌هاست و هر چه دورتر شویم تصمیم‌ها و انتخاب‌های مناسب‌تری خواهیم داشت. در چنان وضعیتی به نظر می‌رسد ساختن دوباره‌ی بنا فروکاستن مسئله به ناایمن بودن ساختمان و فرسودگی آن باشد که بدیهیست تمام موضوع را پوشش نمی‌دهد. مسلم است در رخدادهای مشابه آنچه در پلاسکو پیش آمد، پای زنجیره‌ای از علت‌های چندمقیاسی با سهم‌های نابرابر و اثر بازخوردی و تصاعدی در میان است که کهنگی بنا جزیی از آن و نه همه‌ی آن است. به نظر می‌رسد تغییر ادبیات گفت‌وگو درباره‌ی این حادثه و تبیین سیاهه‌ای از علت‌ها و سهم آن‌ها، هم وعده‌ی شتاب‌آلوده‌ی ساخت دوباره را دور می‌کند و هم فرصت یگانه‌ایست که اگر چه با هزینه‌ی گزاف ویرانی پلاسکو به دست آمده است، اما برای پرهیز از تکرار آن بسیار راهگشا خواهد بود. جای خالی پلاسکو می‌ماند برای همیشه تا مدام به یاد آورد که بهای تیمارنکردن شهر و ساختمان، آشفتن بافت و انباشتن کاربری‌ها چقدر هولناک است. حالا هر بار نگاه به این تهی‌شدگیِ قاب‌گرفته هشدار می‌دهد تا هوای شهرمان، هوای خودمان، را بیشتر داشته باشیم تا آلودگی گلویش را نفشرد و بحران زیرِ پوستش نخزد. البته که در نساختن/ساختن باید چاره‌جویی درستی برای مالکان، کارکنان و ساکنان ساختمان داشت که این چاره می‌تواند بنای تازه نباشد.
از طرفی می‌دانیم که در درمانِ هر بیماری، اگر حتا به ریشه‌کنیِ درد بی‌انجامد، گاه ردِ جراحت می‌ماند. زخمِ پلاسکو این چنین است و بر تنِ شهر می‌ماند تا نشانِ شتاب‌زده رفتن، به‌آشوب اندیشیدن و هل‌دادنِ شهر به تاریکی و فشردگی باشد. برایِ گام برداشتن در روشنایی نیاز به مرورِ آن سیاهه است که چگونه کالایی‌شدنِ مناسباتِ اجتماعی، بر کالبدِ شهر اثر می‌گذارد؛ که چگونه سوداگری روحِ قانون و جانِ ضابطه‌ها را می‌گیرد؛ که چگونه ناکارآمدیِ استانداردها و ضمانت نداشتنِ اجراشدنِ آن‌ها مانند موریانه شهر و ساختمان هایش را می‌خورد؛ که چگونه تجهیزنکردن و آماده نبودنِ زیرساخت‌ها اساس نگهداری و بهره‌برداری را به هم می‌ریزد؛ که چگونه پراکندگیِ نامناسبِ کاربری‌ها بیهوده دلِ شهر را ریش می‌کند؛ که چگونه زیاده‌خواهی بر بناها و کالبدهای موجود فشار می‌آورد؛ که چگونه نظارت نکردنِ مداوم از درون شهر را می‌پکاند؛ که چگونه نیاموختنِ آمادگی در برابرِ بحران، گورِ شهر می‌شود.
آشکار است که برایِ پایدارکردنِ شهر باید از راهِ رفته بازگشت و دندانِ طمعِ جبران را به هر روش را کشید. باید نشست و اندیشید. باید قانون‌گذاشت و مجریانش را قوت بخشید. باید نظارت کرد و مطالبه…

مطلبی دیگر
قصه‌های آشپزخانه