انقلاب و میراث فرهنگی  

به‌بهانه‌ی انتشار ⁣⁣نامه‌ی جمعی از شخصیت‌ها به سران قوا درباره وضعیت بافت پیرامونی حرم مطهر رضوی

میراث فرهنگی همانند هر چیز دیگری که دیگران آن را آفریده‌اند و به کسانی می‌رسد که در آفرینش آن نقشی بر عهده نداشته‌اند، برای تبدیل به ثروت باید فرایندی معقول را که در قرآن «سعی» نامیده شده، طی کند.

میراث یا هر چیز دریافت شده، تنها از طریق سعی، تبدیل به ثروت و «ماللإنسان» می‌شود؛ لیس للإنسان إلا ما سعی، و در اینجا فرقی میان گذشته و اکنون و آینده نیست؛ و مداخلات از هرگونه در آنچه ثروت تولیدشده انسان نیست، مداخلات غاصبانه است. مگر آنکه میراث تبدیل به ثروت و ماللإنسان شود و بتوان طبق قواعدی، آن را حفظ کرد یا به باد داد!

انقلاب ایران در سال ۱۳۵۷، نه بازگشتی به گذشته بود نه جهش به‌سوی آینده. بلکه تلاشی بود بشری و ایرانی، برای بازخوانی معاصر زندگی ایرانی و همخوان سازی آن با اقتضائات جهانی از یک‌سو و وفاداری به اصالت فرهنگی و مذهبی از سوی دیگر.

جایگاه میراث فرهنگی با خوانش انقلابی در چنین بازخوانی بنیادی و درعین‌حال سازگاری – فارغ از رویدادهای ناگزیر تاریخی- می‌باید در ذیل همین خوانش تعریف شود. نمی‌توان هر چه را از گذشته باقی‌مانده است، صرفاً به سبب بازماندگی از گذشته ارزشمند و قابل حفاظت شمرد و همچنان با نهاد سلطنت که یکی از کهن‌ترین، فرسوده‌ترین و ناکارآمدترین نهادهای فرهنگی و اجتماعی ایران است، مخالف بود.

نگرش منطقی و بر اساس منافع ملی و جمعی، با تعهد به رشد و تعالی فردی و اجتماعی ایرانیان، انقلاب را در دهه ۵۰ اجتناب‌ناپذیر ساخت و همگان -یعنی کسانی که به ایران می‌نگریستند- این موضوع را دانستند. در همین نگرش منطقی مبتنی بر سازگار شدن با تحولات جهانی در عین پای بندی به اصالت‌های تاریخی و فرهنگی، ماندگارترین نهاد و میراث فرهنگی ایرانی یعنی نهاد سلطنت براثر انقلاب در سال ۱۳۵۷ سست شد و فروافتاد و نگرش‌های مبتنی بر آن نیز، امید می‌رفت که اندک‌اندک از ذهن و دل ایرانیان در جایگاه حکمران یا مردم، رخت بربندد.

انقلابی بودن و انقلابی ماندن به معنای همین است که آنچه از گذشته باقی‌مانده و آنچه از جهان معاصر به ما عرضه می‌شود، می‌باید نه همچون ارزش‌های غیرقابل گفتگو و پرسش، بلکه همچون امور نقدپذیر در بوته خرد و وجدان، دریافت شود. همان‌طور که اجزای شعوری جامعه ایرانی در سال ۱۳۵۷ به این نتیجه رسیدند که به سلطنت، نه همچون نهادی ارزشمند و میراث گذشتگان و بنیادی استوار و بی‌چون‌وچرا، بلکه همچون ساختاری فرسوده و ازکارافتاده و مانع رشد و تعالی و محمل بازتولید گفتمان استبدادی و راهگشای کنش‌های استعماری بنگرند و خواستار سرنگون شدنش باشند.

اینک در ادامه مستند داستانی دراماتیک تعزیه «نسیان» به نامه‌ای که اخیراً با امضای بیشتر از ۳۰۰ نفر از نخبگان (خود را این‌گونه نامیده‌اند) درباره بافت شهری پیرامون حرم مطهر رضوی منتشرشده است، بنگرید. آیا نشانی از انقلابی بودن و انقلابی ماندن و بازماندگان گذشته را به این معنا در ترازوی خرد و وجدان گذاشتن و سنجیدن و منصفانه در میان مردمانی که نفع شخصی فوری خود را بر منفعت‌های طولانی جمعی ترجیح می‌دهند داوری کردن و حتی پاس زبان پارسی را داشتن، می‌بینید؟ و الله که نه!

اگر طنّازانه بگوییم با استدلال‌های مندرج در همین نامه، می‌توان انقلاب را کنشی تخریب‌گر دانست که میراث فرهنگی ایرانی یعنی سلطنت و خرده نهادهای وابسته به آن را اول فرسوده نامیده و بعد ویران کرده است.

البته پیداست که حتماً درگذشته، چیزهای ارزشمند و بسیار ارزشمند و جانمایه فرهنگ و اندیشه و دین و شعور و خرد، بوده است و بازهم معلوم است که بخشی از آن‌ها برای ما باقی‌مانده و میراث فرهنگی قابل‌تبدیل به ثروت ماست. همان‌طور که عادت‌ها و آداب‌ورسوم و سنت‌هایی هم از گذشته به‌جای مانده که بلای جان ما و آفت عقل ما و رهزن دنیا و آخرت ماست.

همان‌طور که پیداست که آنچه از جهان معاصر شرق و غرب به ما عرضه می‌شود، نه یکسره بدخواهانه و رذیلانه است، نه تماماً خیرخواهانه و فاضلانه. آنچه این‌ها را از هم جدا می‌کند همان نقد بنیادی و سنجش همه‌چیز در ترازوی عقل و وجدان است؛ و در ضرورت سنجش و داوری خردمندانه هر چیزی که بر ما وارد می‌شود، هیچ فرقی نیست میان میراث فرهنگی و واردات اندیشه‌ای.

با نگرش انقلابی به میراث فرهنگی، نگاهی دیگر لازم است و محتوای آن نامه مذکور در بالا باید بازنگری شود و از نوعی دیگر نوشته شود. وگرنه با همین استدلال‌های مشابه مکتوب، می‌توان از سلطنت هم دفاع کرد! و پیداست که قصد آشکار و خودآگاه نویسندگان این مکتوب این نبوده، هرچند ممکن است که دل‌بستگی‌هایی به مناسبات سلطانی در ایشان باشد که این‌گونه بروز یافته است.

مطلبی دیگر
نخل‌های بی‌سر، سؤالات بی‌پاسخ؛ تأملی در برگزیدگان بخش عمومی جایزه معمار ۱۳۹۵