نویسنده: محمدرضا جعفری
چشماندازی از نخلهای بیسر، تیرهوتار در قاب عکسی سیاهوسفید، جایی در جنوب جهان، آبادان؛ میان دو رود حماسهساز – اروند و بهمنشیر- بیانی از جنگ و جنگزدگی و پایان یک برهه خانمانسوز از تاریخ. عکسهای ناصر تقوایی از این نخلها همزمان هم سبزاسبزِ نخل و نور و جشن آب را به یادمان میآورد و در همان حین یک ویرانی، یک بیسرانجامی ِ تلخ را در گزارشی عکاسانه بازمینماید؛ نخلهایی که حالا، در غیاب یک کنش اصیل در بازسازی و بازیابی روزگار برافراشتگی، کلیشهوار، نماد ایستادگی در عینِ زخم خوردن شدهاند و پایداری مرام و منطقه و مردمان. اما در روندی تصنعی، در دستکاری ناساز طبیعت، این نخلها از جنگ هشتساله بازماندهاند تا به جنگی دیگر بروند: جنگ آب و نبرد با ریز گردها.
در کاهش دبی و شوری آب رودخانه اروند و پیشروی خلیجفارس، بسیاری از انشعابات رودخانه در روستاها و باغهای منطقه، برای جلوگیری از نفوذ آبشور دریا کور شده یا خشکیدهاند و آب جایگزین کفاف نخلستانهای موجود را نمیدهد و درعینحال، از میان کاری محصولاتی مانند لیمو، زیتون و بامیه خبری نیست. از مساحت نخلستانها و کیفیت خرمای تولیدی کاسته شده و بهرهوری هر نخل به یکسوم کاهشیافته و درنتیجه این تغییرات، ناامیدی از تأمین معیشت باعث مهاجرت کشاورزان شده است.
این مردم، قربانی گاه ناخواسته و گاه پیشبینی پذیر سیاستهایی شدهاند که در سه دهه گذشته و با پایان جنگ، نویددهنده روزهایی باشکوه در دورانی موسوم به سازندگی در آیندهای نزدیک بودند؛ سیاستهای توسعهای، که بر مبنای تجربههای منسوخشده غرب مبتنی بر تفکرات کلان سازهای و توسعه صنایع سنگین آببر و افزایش سطح زیر کشت محصولات کشاورزی، بر پایه آمارهایی گاه غلط و گاه خوشبینانه و با نگاهی به طبیعت، بهعنوان منبعی بیانتها، شکل گرفتند و بر بستری از ناآگاهی، سوء تدبیر و محاسبات غلط مدیریتی در کنار سوداگری پنهان به سمتی پیش رفتند که امروز آب بهصورت مسئله، معضل یا بحرانی جدی مطرحشده و نگاه منتقدان و مجریان پروژههای شکستخورده پیشین را به خود معطوف کرده است؛ مجریانی که اینک با مستمسک قرار دادن آب بهعنوان بحران جدی کشور، دستبهکار طرحهای پرهزینه و ویرانگری مانند انتقال برون حوزهای و شیرین سازی آب شدهاند، فارغ از اینکه نه دانش کارشناسان این حوزه و نه نتایج تجربیات جهانی و نه پیامدهای جبری توسعه ناپایدار داخلی، تأییدکننده چنین پروژههای کلانی نبوده و نیستند.
باید توجه داشت دراختیارگرفتن طبیعت بهعنوان منبع لایزالِ در دسترس، بدون توجه به ارتباط انداموار بخشهای مختلف آن و اتکا به آمارهایی که فارغ از مؤلفههای متغیر آبوهوایی، در کوتاهمدت و تغییرات درازمدت اقلیمی تولید شدهاند، اگرچه زمینه مساعدی را برای شیوع و اجرای این طرحها فراهم کرد، اما بیتوجهی به هشدارهای آگاهان این حوزه و مشارکت نکردن گروههای مرجع در غیاب نظارت مردمی و غیر شفاف بودن فرایندهای تصمیم سازی و البته جابهجایی رقمهای نجومی مالی، تداومدهنده روالی شده که اینک نشانههای آن حتی در گفتار مقامات دولتی نیز قابل ردگیری است؛ گفتاری که اما بدون بازبینی مسیر طی شده، با وام گرفتن آمارهای کاهش بارندگی و افزایش متوسط دمای ناشی از خشکسالی و تغییرات اقلیمی -که پیش از موعد و بالاتر از پیشبینیهای جهانی، عوارض خود را در خاورمیانه نشان داده است – همچنان توسعهطلبانه و فنسالارانه و گاه تجاوزکارانه نسبت به طبیعت و حقوق مردمان بومی، با نگاهی اقتدارگر، سعی در انحراف مسیر اذهان عمومی به سمت زمینهسازی پذیرش طرحهای انتقال آب برآمده است.
از این نکته نباید غافل بود اگرچه واقعیت عینی مسئلهدار بودن حوزه آب را تأیید میکند، اما خشکسالی مقطعی که درروند ِ بلندمدتِ معنادار به خشکیدگی میرسد و تغییر الگوی بارشها از برف به باران و کاهش شدت بارندگی که از عمق نفوذ آب به سفرههای زیرزمینی میکاهد، فقط در صورتی به شکل معضل اساسی درمیآید که ما را مواجه با «کمآبی» و به تعبیری، «ورشکستگی آبی» کند، یعنی مقدار برداشت ما از مجموعه آبهای تجدیدپذیر و سفرههای زیرزمینی، به هر روش و بهانهای، از حالت تعادل و نُرم خارج شود و نیازها و تعریف نیازهای جدید در اثر عطش توسعه ناپایدار بدون توجه به توان اکولوژیکی و گنجایش طبیعی، از موجودی آب پیشی گیرد. اینجاست که عوارض خشکسالی و خشکیدگی سرزمین تشدید شده و در اثر نادیده انگاری مزمن و کالاپنداری طبیعت، موجب تخریب بازگشتناپذیر سرزمین میشود؛ جایی که جلوگیری از جریان طبیعی رودها با هیجان سدسازی، هجوم به سفرههای آب زیرزمینی با افزایش بهرهبرداری و حفر چاههای بیشمار و توسعه بیضابطه کشاورزی ناکارآمد و بیبازده و احداث صنایع سنگین در فلات مرکزی خشک، شیره سرزمینی را بکشد که قرنها به یمن سازههایی مانند قنات، با خشکی و میرایی مقابله کرده است.
روز روشن، وقتی به ناگاه تیره میشود و نفس بند میآید، خاکی که بر برف قلههای زاگرس و برگهای بلوط مینشیند. آبی که با حصر در پشت سدها روزبهروز آلودهتر و بیرمقتر میشود در تغذیه سفرههای زیرزمینی، که شتابان تبخیر میشود و رطوبتی که دیگر به خاک نمیماند. اگر دست تقدیر یا حتمیت تغییر اقلیم را همچون سرنوشتی از پیش تعیینشده بپذیریم، راه به خطا بردهایم. این درست که میانگین بارش باران حتی در استانهای بهظاهر پرآبی مانند چهارمحال و بختیاری کاهش داشته و میانگین دمای خوزستان بیش از متوسط جهانی افزایشیافته و نرمه بادی توان تولید حجم زیادی ریزگرد را داراست؛ اما مجموعه عواملی، که هم شامل تغییر رویکرد زیربنایی و رادیکال به بحث توسعه و جانمایی مختصات توسعه پایدار در چشمانداز تدوینی مدیران ارشد، تغییر سیاستهای کلان در شیوه تولید و محاسبه نرخ رشد، افزایش تعامل با جهان و هم تقویت جامعه مدنی در فهم و تقویت مؤلفههای زیستمحیطی سبک زندگی و مشارکت در روندهای قانونگذاری و تصمیم سازی و نظارت و کنترل جمعی میشود، توان تابآوری و انطباقپذیری جامعه و بهبود شاخصهای اکولوژیکی را در شرایط فعلی ممکن دارد.
تقویت عدالت اجتماعی و توزیع منصفانه درآمدهای ملی در استانهای برخوردار از منابع طبیعی و نابرخوردار از بخشی از مواهب زندگی، تأثیراتی خوشایند در ساختارهای اجتماعی و همبستگی انسانی خواهد گذاشت. آنها که میل به مهاجرت از خوزستان دارند و آنها که در بلداجی ِ چهارمحال و بختیاری در مقاومت در مقابل انتقال آب به اعتراض برمیخیزد، بیش از هرچیز میل به پایداری زمین و تداوم حیات در شرایطی انسانی و تقویت جایگاه فرودستانهشان دارند.
در تلألؤ چشمنواز زردکوه بر جنگلهای بلوط، همنشین با آب برآمده از سرچشمههای زاگرس و در کنار زهره و جراحی، کرخه و کارون، آنچه ناامیدکننده است، آبرسانی با تانکر به بیش از ۲۵۰ روستا در چهارمحال و بختیاری و ممنوعیت کشت تابستانه در خوزستان است. در این نوار کوهستانی، با چشماندازهایی بدیع و بکر، خشکسالی چه هیدرولوژیکی باشد و چه سالِ خشک اجتماعی، ازآنچه فکر میکردیم و میکنیم، به ما نزدیکتر و جانفرساتر است.
این یادداشت ابتدا در شماره ۲۶۹۳ روزنامه شرق منتشر شده است.