با یاد سفر بیبازگشت معمار
با همدردی بسیار برای خانوادهی صارمی و خانوادهیحائری و همکاران دفترتجیر؛ با مهر و احترام برای عزیزان هایده، ثمر، صدف، سپهر و نوین؛ خود را شریک کوچکی در غم بزرگ شما میدانم. آرزو میکنم که این نشستها و گفتگوها تسلای خاطری برای شما عزیزان باشد.
در جامعه معاصر معماری ایران، چهرهی حرفهای دکتر صارمی، بیشتر شناختهشده و بیشتر معرفیشده است. پشتوانهی این چهرهی حرفهای بسیار مطبوع را خصلتها و رفتارهایی تضمین میکنند که موضوع گفتگوی مرا شکل میدهند. در لابلای تفکر دربارهی این خصلتها مشابهت عمیقی پیدا کردم با اندیشههای رودکی، فردوسی و مولوی. شعرائی که نمایندهی تفکر و تمدن و رفتار اقوام ایرانی هستند. البته شعرای دیگری هم هستند که در این چند روز گذشته شعر آنها را با صدای گرم آقای جنتی و آوای پرخروش و پر مهر ثمر صارمی خوانده شدند. این شعر رودکی را در کتابهای درسی خواندهایم …یادتان هست؟
ای آنکه غمگنی و سزاواری/ وندر نهان سرشگ همی باری
رفت آنکه رفت، آمد آنکه خواهد آمد / بود آنکه بود خیره چه غم داری
هموار کرد خواهی گیتی را/ گیتی است کی پذیرد همواری
شو تا قیامت آید زاری کن/ کی رفته را به زاری باز آری
گوئی گماشته است بلائی او/ بر هر که تو دل بر او بگماری
…
رودکی این گونه مرگ را پذیرا شده و میتوان چنین حال و هوایی را نیز در تفکر دکتر صارمی و خانوادهی ایشان نسبت به مرگ و زندگی دنبال کرد.
خانمها، آقایان، همکاران و دوستان ارجمند …
در سالیان گذشته وقتی دربارهی شخصیتهایی مثل هادی میرمیران، فرخ قهرمانپور، نادر خلیلی و بهروز احمدی اندیشه و گفتگو میکردم، بیشتر متوجه کنش حرفهای این معماران برجسته بودم. البته بهنوعی به جوانمرگی در معماران معاصر ایران همفکر میکردم؛ معمارانی که همچون علیاکبر صارمی در اوج پختگی، بار سفری بیبرگشت را بستند و رفتند. اما امروز دربارهی علیاکبر صارمی- ایشان را علی جان صدا میکردیم- به خاطر نزدیکی و آشنایی بیشتر، میخواهم از تجربههای زیستهی او بگویم. تجربههایی که برای همهی ما آموزنده و لذتبخش است. وقت کوتاه است و من به ۴ مورداشاره میکنم.
یک پرسش اساسی
در ابتدا پرسشم از خودمان است، واقعاً چه معنا دارد …چه فایدهای دارد….که در هر نشستی و مکثی و عکسی از کرامات و مقامات کسی که از میان ما رفته بگوییم و بعد هیچ در رفتار و گفتار و کردار خودمان تجدیدنظر نکنیم. هزار تعارف و بهبه و چهچه از “درگذشته” بگوییم و ذرهای تغییر نکنیم؟ چه فایده؟ هی بگوییم علیاکبر صارمی معلم اخلاق و بعد خودمان بیاخلاقی را ادامه دهیم؟ این شیوه از رفتار یعنی چه ؟ یعنی اینکه جایی از کارمان لنگ میزند و آن هیچ جایی نیست جز درون ما، آنجایی که میلنگد ماییم و درون ماست که در کلام چیزی میگوئیم و در عمل چیز دیگری انجام میدهیم.
چهار خصلت مورداشاره این گفتوگو متعلق به علیاکبر صارمی عبارتاند از:
اول- مواجهشدن با پدیده با کمترین میزان قضاوت و پیشداوری؛
دوم- تفکر و احساس را به قلم بستن، شوق نوشتن، اهلقلم بودن، تشریح جزییات زندگی بین خود و قلم؛
سوم – کشف روابط میان پدیدهها از منظر طنزهای نهفته در آنها؛
چهارم- دست و دلباز بودن در ارائه دانستهها و داشتهها.
بر اساس این چهار خصلت عنوانی را که برای این گفتار انتخاب کردهام عبارتاند از: قلم و قضاوت، طنز و سخاوت در تجربههای زیستهی علیاکبر صارمی.
این چهار خصلت هر انسانی را اهل میکند و به قول شازده کوچولو اهلی میکند. علی صارمی اهل زندگی بود و از اهالی ایران و اهلی خانوادهاش؛ و به خاطر این خصلتها مردن در کارش نیست. بیاهمیتی مرگ را مولوی اینگونه برای فرزندش شرح میدهد:
بهروز مرگ چو تابوت من روان باشد/ گمان مبر که مرا درد این جهان باشد
برای من مگری و مگو دریغ دریغ/ به دوغ دیو در افتی دریغ آن باشد
جنازهام چو ببینی مگو فراق فراق/ مرا وصال و ملاقات آن زمان باشد
مرا به گور سپاری مگو وداع وداع/ که گور پردهی جمعیت جنان باشد
فرو شدن چو بدیدی بر آمدن بنگر/ غروب، شمس و قمر را چرا زیان باشد
ترا غروب نماید ولی شروق بود/ لحد چو حبس نماید خلاص جان باشد
کدام دلو فرو رفت و پُر بردن نامه/ ز چاه، یوسف جان را چرا فغان باشد
کدام دانه فرو رفت در زمین که نرسُت/ چرا به دانهی انسانت این گمان باشد
ما همه می توانیم از همین لحظه، علاوه بر همهی آنچه از دکتر صارمی آموختهایم، تفکر و عمل به این دستاوردهای انسانی را آغاز کنیم: در مواجهه با پدیدهها، قضاوت را مهار کنیم بگذاریم که جهان آنگونه که هست خود را به ما عرضه کند. واژگان خوب، بد ، زشت غلط و درست را کمتر بکار ببریم و بنویسیم و بنویسیم حالت هائی را که در طول روز در اثر مواجهه با پدیدهها بر ما عارض میشوند.
دکتر صارمی در سال گذشته و نیمهی اول سال جاری، در اوج مبارزه با بیماری، قلم از دستشان دور نشد به چه زحمتی مینوشتند، ترسیم میکردند و حیات را خط به خط با هر کلمه مینوشیدند…
این خاصیت نوشتن است، معجزهی نوشتن است، … کافی است بخواهیم و قلمبهدست بگیریم … وقتی ما مینویسیم قبل از حرف زدن و قضاوت کردن بر موضوع متمرکز میشویم و با خودمان خلوت میکنیم و میشکافیم…پردهها را کنار میزنیم …
چیزی که سالهاست مرا رنج میدهد و آن ناتوانی ما معماران معاصر ایران از نگارش است. بسیار کم مینویسیم و بسیار زیاد حرف میزنیم. در حرف زدنهای بسیارمان جدی و سخت و متعصب میشویم … نوشتن ما را به سکوت پرمعنا به تفکر به شناخت بیشتر دعوت میکند و این روحیه ایست که دکتر صارمی در آن رشد یافت. روحیهای که در مواجهه با پدیدهها و روابط تازه، قضاوت در آن به حداقل میرسید و طنز همواره جریان داشت. در همهی جریانها و ماجراهای زندگی نکتههای طناز وجود دارد. کافی است با شیوهای از “تربیتِ تفکر” آنها را کشف کنیم و محدودهای را رعایت کنیم که به تمسخر نی انجامد. تصور کنید در دیدارهای خانوادگی، رابطه با دوستان، با آشنایان، با همکاران آدمی بتواند به کشف طنزهای نهفته در گفتارها و کردارها نائل آید. در این صورت کیفیت رابطه و گفتگو بهکلی دیگر میشود، شعفانگیز و جستجوگر میشود.
در سال پیش هنگامیکه به همت ترانه یلدا قرار شد بهاتفاق علی صارمی در یک پنل مشترک حضورداشته باشیم. دکتر یلدا مرا مسئول پنل و مسئول معرفی دکتر صارمی نمودند چنین کردم و پس از معرفی دکتر صارمی بهعنوان یک معمار برجستهی اهلقلم و اهل کتاب و رساله، اضافه کردم ” اما دکتر صارمی در یک مورد حق مرا رعایت نکردهاند”. این موضوع در آن جمع کاملاً غافلگیرکننده بود. توضیح دادم که ایشان با دخترعموی من ازدواجکردهاند و همه میدانند که عقد دخترعمو و پسرعمو را در آسمانها بستهشده است و ایشان این حق را نادیده گرفتهاند ….خندهی حضار… نوبت به ایشان رسید و به جایگاه سخنران آمدند و بهرسم ادب از همهی مسئولین و از ترانه و از محمدرضا تشکر کردند و افزودند اما محمدرضای عزیز باید بداند که حق گرفتنی است و اگر فکر کند که از آسمان به زمین میافتد و برش میدارد اشتباه کردهاست …خندهی شدیدتر حضار…
مکان و زمانِ به دنیا آمدن، رشد کردن، درس خواندن، عاشق شدن زیستن در قلمرو حرفه در سرزمین آبا و اجدادی، همهی اینها را دکتر صارمی در کتاب تاروپود هنوز به قلم بسته است، این کتاب از معروفترین زندگینامههای یک معمار معاصر ایران است ..از خواندن کتاب بیشتر معماری میآموزیم …
شاید تنها دویدن نادر خلیلی نیز از زندگینامههای نادر معماران معاصر است که به قلم خود معمار نوشتهشده است. مستندسازی و روایت زندگینامه معماران معاصر ایران بهتوسط شاگردان و علاقهمندانشان از پروژهای کمتر محبوب و کمتر رایج است و جای کار بسیار دارد.
دکتر صارمی را همهی شما به خوشقریحه بودن و مهربان بودن میشناسید. برایتان بگویم که ایشان خانوادهدوست، دوستباز، دست و دلباز، اهل معاشرت و عشرت بودند و یاد ندارم که عشرت امروز را به فردا موکول کرده باشند. آنچه میگویم محصول تجربههای دستاول یک آشنایی طولانی است که از قبل از انقلاب شروع شد و به لطف حضور دخترعمو خانم هایده حائری، هنرمند برجسته تئاتر تداوم یافت. در آغاز آشناییمان با مختصر زبان فارسی و انگلیسی که میدانستم در ترجمهی پایاننامهی ایشان همکاری کردم و بعد درست در اوایل انقلاب در سال ۱۳۵۹یک کلاس آموزش معماری بهاتفاق یک دوست نقاش تأسیس کردیم و دکتر صارمی بنا به درخواست، تمام کروکیهایشان را که از برجستهترین نمونههای کروکی شاگردان هوشنگ سیحون به شمار میآید در اختیارمان قرارداد و سراسر فضاهای کلاس آموزشی را با این کروکیها مزین کردیم و پز دادیم…
خوب ….دوستان عزیز …. زمان گذشت و بهسرعت چهار خصلت از “علی جان” را برشمردم:
- تأخیر در قضاوت، تعویق قضاوت پس از شناخت؛
- اهل قلم بودن، اهل کتاب و صاحب رساله بودن؛
- طنز پردازی آگاهانه و مداوم؛
- سخاوت و بلند نظری در داشتهها و دانستهها؛
در این چند روز دوستانی که در مراسم تشییع و تدفین بودند و یا برای دلگرمی به نزد خانواده رفتند دریافتند که مضمون عزاداری نزد خانوادهی صارمی مصداق دیگری دارد که ریشه در فرهنگ و تاریخ ایران دارد. در این ریشه، اندیشهی مرگ پایان زندگی نیست مرگ عزا و غصه نیست و همه میدانیم که ریههای خوشبختی و پر اکسیژن مرگ است. رویارویی ما ایرانیان با مرگ هرگز بااینهمه شیون و دادوفریاد توأم نبوده. گورستان در فرهنگ ایرانی مکانی است برای زندگان؛ و حکیمان شاعرمان معتقد بودند که بر سر تربتشان بی دف و مطرب منشینیم … کلامم را با نظر فردوسی دربارهی مرگ به پایان میبرم. فردوسی میپرسد:
اگر مرگ داد است بی داد چیست/ ز داد اینهمه بانگ و فریاد چیست
از این راز، جان تو آگاه نیست/ بدین پرده اندر، ترا راه نیست
دم مرگ چو آتش هولناک/ندارد ز برنا و فرتوت باک
جهانا چه بد مهر و بد گوهری/ که خود پرورانی و خود بشکری
جوانی و پیری به نزدیک مرگ/ یکی دان چو اندر بدن نیست برگ
شکاریم یکسر همه پیش مرگ/ سری زیر تاج و سری زیر برگ
اگر مرگ داد است، بی داد چیست/ ز داد این همه بانگ و فریاد چیست
و بعد خود پاسخ می دهد:
چنان دان که دادست و بیداد نیست/ چو داد آمدش جای فریاد نیست
هر آنکس که زاد او ز مادر به مرد/ ز دست اجل هیچکس جان نبرد
همان مرگ خوشتر به نام بلند/ از این زیستن با هراس و گزند
همه کارهای جهان را در است/ مگر مرگ را کان در دیگرست
جهان یادگار است و ما رفتنی/ ز مردم نماند جز از گفتنی
به نام نکو گر بمیرم رواست/ مرا نام باید که تن مرگ راست
پنجشنبه ۷ بهمن ۱۳۹۵- باغموزه زندان قصر
محمدرضا حائری