دقیقاْ چه چیزی یک محیطِ انسانساخت را «خانه» میکند؟ چه نوع محرومیت یا خطری قدرت این را دارد که فرد را به ترک خانهاش وادارد؟ چگونه یک شخص میتواند پس از مهاجرت به اجتماع و سرزمینی غریب، همچنان هویت و ارتباط اجتماعی را احساس کند؟ آیا فرآیند ساکن شدن در یک شهر جدید – هر چقدر هم طولانی- لزوماْ به تشکیل «خانه» میانجامد؟ آیا بعد از سالها نزاع، ویرانی، و دوری از سرزمین مادری، امکانی برای بازگشت به «خانه» وجود دارد؟ میتوان آنچه از دست رفته را باز هم کشف کرد؟ آن هم در مکانی که دیگر قابل تشخیص نیست. ادامه متن