آنچه ساختمان را غیر طبیعی می کند آن است که ساختمان پروسه طبیعی رشد را طی نمی کند. به عبارت دیگر ساختمان مونتاژ می شود و دست اختیار آدمی، بنا را عرصه ی خواسته ها و داشته هایش می کند. با اینکه شهر را ساختمان ها می سازند اما تمایز شهر و ساختمان در همین پروسه رشد است. شهر رشد می کند. و این رشد آهنگ ثابتی نیز ندارد. چنانکه گاه منفی می شود و شهر تقلیل می رود. می توان این گونه گفت که هر چه ساختمان بنا بر ثبات دارد اما شهر بنایش بر رشد و کاهش است. شکوفایی زیستی آدمی در جامعه و اقتصاد، کالبدی برای بیان می خواهد که سبب رشد شهر می شود. همین افول نیز چهره اش را در بافت های فرسوده و رو به افول آشکار می کند. اگر رشد را پدیده ای وابسته به زمان بدانیم، قابل درک خواهد بود که تفاوت مدیریت ساخت یک بنا با مدیریت شهری تا چه حد فاحش است. زمان در شهر بر خلاف ساختمان به آسانی کنترل نمی شود. چنین است که خطای مدیریتی در شهر طبعاتی متفاوت از یک بنا دارد. چه اگر خطایی در احداث بنایی رخ دهد با هزینه و زمان قابل جبران است اما این هزینه و زمان در مقیاس شهر تصاعدی نجومی دارد. وضعیت فعلی ارگ تبریز اگر چه مسئله ای مربوط به یک بناست اما با ورود این مشکل به مقیاس شهری، دیگر امید و توان برطرف کردن آن بسیار بعید و دست نیافتنی است.
از هشت قرن پیش که بنای مسجد علیشاه متشکل از مسجد و مدرسه و خانقاه و دیگر خرده کاربریها احداث شد، همواره در نگاه مردم جایگاهی مذهبی داشته است. مقیاس عظیم آنکه در تبریز فعلی نیز بهچشمآمدنی است چه به لحاظ الگوی بصری آن و چه به لحاظ تداعی معانی شهری، نمادی از پایداری و ایستایی در ذهن متبادر میکند. هنوز بر بدنههای ارگ جای گلولههای توپ مستبدین دیده میشود. این بنا هم زخم مخالفان مشروطه را بر پیکره دارد و هم زخم مهاجمان روس را. هرچند زلزله کالبد بنا را از حافظهی بصری نسلهای تبریز پاک کرد اما حضور بنا در ساحت معنا همواره تداوم داشت. چنین بود که در طی سالیان تجربیات تاریخی لایه به لایه به بنا اضافهشده و تکوین پیداکرده است. زمانی که عباس میرزا به سبب وسعت و جایگاه و جرزهای محافظ مسجد علیشاه را زاغهی مهمات و ادوات جنگی کرد، نام ارگ بر کالبد مسجد نشست و جز معنای مذهبی، مفهومی از پایداری اجتماعی و ملی را نیز بر آن مضاعف کرد. اگر دخالت در این بنا را به اولویت تاریخی بررسی کنیم میتوانیم وضعیت امروزی آن را بازخوانی کنیم. اگرچه تعجیل در احداث بنا در زمان ساخت به روایت حمدالله مستوفی سبب ریزش سقف عمارت شد اما زلزله جدیترین ضربه را به پیکره آن وارد کرد تا عملکردهای مربوط به مسجد آسیب ببیند. پسازآن استفاده بهعنوان زاغه مهمات، ماهیت بنا را دگرگون کرد، چنانکه نام بنا را. در دوره مشروطه سنگر مجاهدین شد و نماد استواری تبریز. سپس در دوره رضاخانی با احداث سالن تئاتری در مجاورت بنای ارگ و تبدیل آن به باغ ملی ماهیتی لائیکتر بدان داد. پس از انقلاب نیز در دهه ۶۰ بخشی از بنای ارگ و سالن کنار آن تخریب شد که آه و فغان متخصصین را در پی داشت. در دهه اخیر نیز بنای مصلی تبریز در کنار آن احداث شد.
اگر این خط سیر را بازخوانی کنیم درمییابیم که روند استحالهی مسجد علیشاه به ارگ علیشاه و سپس باغ ملی و سالن تئاتر جدیترین دلیلی بوده است که لایههای مذهبی جامعه و حاکمیت را در برابر این بنا قرار داده است. چنان چه در ابتدای دهه ۶۰ شهرداری، استانداری و امامجمعه بر سر تخریب آن همداستان شدند. نتیجه امر آن بود که بجای بازیابی آن دیاگرامهای ازیادرفته و احیای مسجد، آن را بهعنوان لکهای ننگ دانسته و مایل به حذف آن بودند. هرچند موفق به حذف کالبدی کامل این بنا نشدند اما احداث مصلی و کیفیت آن سبب حذف ارگ از حیات شهری تبریز شد.
آنچه امروز از ارگ بهجای مانده، پیکرهای اسیر در داربستهای فلزی عملیات متوقفشده مرمرت است که دیگر به بخشی از ماهیت بصری آن تبدیلشده است. کاربریهای خصوصی و دولتی تا هر چه که میشده پیشآمدهاند و ارگ بههیچوجه حریمی بصری برای ادراک بصری مخاطب ندارد. دسترسیهای شهری نیز دید جامعی از آن به دست نمیدهند و ارگ را مخفی کردهاند. از همه نپذیرفتنیتر هیبت غولآسای مصلی تبریز است که دسترسی و دید و منظر مناسبی برای خودش تدارک دیده و ارگ را به حاشیه رانده. آنچه در عمل به چشم میآید بنایی نوپا با پشتیبانی حاکمیت است که پیکرهی پیر ارگ را تحقیر میکند. همین رفتار نیز سبب تنزل جایگاه ارگ در موقعیت بین الملی و ملیاش به لحاظ حقوقی است. میراث فرهنگی که در دادگاه محکوم شد و عنان اختیار ارگ را از دست داد و صاحبان فعلی نیز حفظ آن را به رودربایستی برگزار میکنند.
آنچه مراجعهکنندهی امروزی ارگ با آن مواجه است عبور از درب فلزی بی نگهبانی در خیابان امام خمینی است که با عبور از مجموعهای از نخالهها و مصالح ساختمانی در صورت متعرض نشدن مسئولین نظامی مستقر در محل، خودش را به دیوار قبلی مسجدی قرن هشتمی میرساند که عظیمترین محراب کشور و شاید تمام جهان اسلام را در خود جایداده است. بی محافظ و راهنما و تابلوی اخطاردهندهای که او را از خندق دور ارگ که سولههای پشت ارگ را از ،حریم که نه، کالبد ارگ جدا میکند مطلع سازد. پرسشی که مطرح میشود آن است که آیا این امکان و یا نگاه تخصصی وجود نداشت که این محراب عظیم و دیوار آنکه سمت درستی نیز بهسوی قبله دارد بهعنوان مصلی شهر تبریز قرار داده شود و با سازهای مکمل مبتنی بر اصول مرمت معماری و مرمت شهری، یکی از برجستهترین مصلی های ایران و جهان گردد؟ چه چیز مانع از این شد که بهجای احیای این مسجد تاریخی، آن را بمیرانیم. نفرتی از سر جهل به تاریخ؟ سود ساختوساز جدید؟ و یا سپردن کار به ناکارآمدانی که فرصتی تاریخی را به فاجعهای ابدی تبدیل کردند؟ ابدی از آن نظر که اصلاح وضع موجود با توجه به وضعیت مدیریت شهری در ایران امروز بعید مینمایاند. مدیریتی که بههیچوجه توان انجام چنین امر مبارکی را در کارنامه خود ندارد و آداب صلهی رحم با تاریخ و فرهنگ را نمیشناسد. شاید این نمایش از ارگ بیش ازآنچه خود ارگ به ما میآموزد، به ما بیاموزد.
[divider]پانوست[/divider]
* با سپاس از خانم مهندس زهرا عبدلی بابت تهیه تصاویر