فریب عکس‌ها را نخورید، من در «شوشتر نو» زیسته‌ام!

زمینه‌گرایی علیه زمینه: نقد پروژه «شوشتر نو»، اثر «کامران دیبا» که در معرض تخریب قرار گرفته است

شهرک مسکونی «شوشتر نو» اثر کامران دیبا، پروژه‌ای پرحاشیه و اختلاف برانگیز است. جریان اصلی معماران و شهرسازان مرکزنشین آن را می‌ستایند و در کلاس‌های درس بارها به آن ارجاع داده می‌شود این درحالی است که ساکنینش با آن در ستیز و درگیری‌اند. شنبه ۲۷ اردیبهشت نیز با خبر تخریب یکی از واحدهای شهرک «شوشتر نو»، بار دیگر نام این اثر سر زبان‌ها افتاد؛ تخریب بهانه‌ی طعن و اعتراض میراث‌دوستان مرکزنشین شد، وزارت میراث فرهنگی از ثبت در اسرع وقت این اثر نوید داد و امروز نیز خبر پیگیرد تخریب‌گران منتشر شد.
اخبار جدید از شورش رادیکال ساکنین شوشتر نو علیه کالبد آن، بهانه‌ای برای تحلیل پروژه از موضع ذی‌نفعان و ساکنین آن است؛ کاربرانی که همواره در تحلیل‌ها نادیده انگاشته شدند یا به دلیل عدم سپاس‌گذاری در برابر این اثر مورد طعن و کنایه بوده‌اند. نگارنده‌ی این جستار انتقادی از قضا در این پروژه زیسته و شرایط آن را به صورت ملموس تجربه کرده است.
این جستار انقادی پیش از این در شماره ۴۷ (زمستان ۹۶) فصلنامه «هنر معماری» نیز منتشر شده است.

تجارب روان‌درمان‌گری نشان می‌دهد که در مواجهه با تابوها دو مسیر اصلی موثر وجود دارد. یکی چشاندن تجربه عبور از تابو به شخص گرفتار و دیگری بحث منطقی و عقلانی با او، چرا که تابوها در اوهام و خیالات لانه می‌کنند. نگارنده این متن که یک سال در محله شوشترنو ساکن بوده است و خود نیز تبار از همان سامان دارد، مسیر اول را تجربه کرده است. اما چون چشاندن مسیر اول به همه خوانندگان این یادداشت ممکن نیست، مجبور است مسیر دوم را انتخاب کند تا در انتهای متن به آنها بفهماند که چرا شوشترنو پروژه بدی است ولی اگر عاقل باشیم و عبرت بگیریم می‌تواند تجربه‌ای خوب و آموزنده باشد. بر این اساس در چهار محور به نقد این پروژه فریبا از دیبا می‌پردازیم: مسترپلان از منظر اقلیمی، امنیتی و عملکردی؛ منازل از منظر اقلیمی، انسان شناسی کاربران و زیبایی شناسی مجموعه.

هندسه شهری

هسته اصلی طرح دیبا که یک چلیپای متراکم است، همان بخشی از طرح کلی است که کاملاً ساخته شده و تحقق پیدا کرده است. چهار خیابان در محورهای شمالی-جنوبی و شرقی-غربی چهار قطاع را تشکیل می‌دهند. یک تقسیم هندسی کامل با تقارنی بدون نقص که در هیچ کجای سنت طراحی شهری ایرانی سابقه‌ای ندارد، جز برخی قلعه‌های مسکونی که بنا به ضرورت‌های بسیار پیچیده‌شان نیازمند چنین تقسیم بندی برای سازماندهی درونی بوده‌اند و یا در مقیاس‌های خردتر کاخ‌ها و یا باغ ها.

هسته مرکزی شوشتر نو

اگر طرح کلی این چلیپا را با بافت سنتی معماری شوشتر مقایسه کنید در خواهید یافت که در چنین اقلیمی با حداکثرها و حداقل‌های حرارتی و رطوبتی رادیکال، خیابان‌ها باید از منطقی اقلیمی پیروی کنند. در این طرح بدون اینکه جهت جغرافیایی را لحاظ کنیم، صرفاً با توجه به هندسه مورد استفاده، نیمی از خیابان‌های طرح به طور قطع فاقد مزیت اقلیمی هستند و عبور از آنها در هوای شوشتر جانکاه و طاقت فرسا خواهد بود. همچنین اگر به مقایسه این دو تصویر دقیق‌تر شویم در می‌یابیم که میزان پر و خالی در بافت مسکونی به وضوح در پروژه دیبا تغییر کرده است.

خانه در زیست شوشتری امان‌گاهی از اقلیم نامهربان است و تلاش می‌شود تا فضای پوشیده‌اش حداکثری گردد و چون رطوبت هوا بالاست، برخلاف الگوهای گرم و خشک، میان‌سرایی گشوده برای حضور حوض و باغچه لازم ندارد. برای آنکه بهتر این مساله را درک کنید باید توجه شما را به این نکته جلب کنم که فضای عمومی شوشتر نو بسیار گشوده‌تر و خوش‌عکس‌تر از فضای بافت تاریخی شوشتر است. پر و خالی‌های فرمالیستی هوشربایی که در شوشتر نو دیده می‌شود در بافت تو سری خورده اما زیست‌پذیر سنتی شوشتر وجود ندارد.

ذهن شما در پاسخ به ساباط‌های خوش تناسب متنوعی اشاره می‌کند که در طرح دیبا موجود است. اما گمان می‌کنید این سرکش‌های بلندپروازانه و هزینه‌زا چه پراکنشی و چه فراوانی در کل شوشتر نو دارند؟ نسبت عمق به دهانه‌شان پرسپکتیو هیجان انگیزتری ایجاد می‌کند یا سایه‌ای بیشتر؟ تفاوت سایه در یزد و شوشتر آن است که به خاطر شرجی بالا، کیفیتی به نام سایه فریبی بیش نیست. فریبی که همان نیز در طراحی شهری شوشترنو محقق نمی‌شود.

امنیت بافت

دیبا در جایی خود اذعان می‌کند که برای ایجاد حریم‌های اجتماعی فعال که محل بازی کودکان و تعامل خانواده‌ها باشد، کوچه‌های بن بست بسیاری را در پروژه طرح کرده است. اگر سری به این کوچه‌ها بزنید میزان تحقق این رویا را مشاهده می‌کنید. نا امن‌ترین و آلوده‌ترین فضاهای ممکن که مثل زخم‌های روباز عفونت‌کرده‌ای که جز با محصور کردن با تیغه راه دیگری برای رفع‌شان نیست، امکان تحقق یک محله امن زیست‌پذیر را به شدت کاهش داده‌اند. در سالهایی که دیبا در ایران، دروازه فرنگ محسوب می‌شد، در خود فرنگ، طراحان شهری بر سر این موضوع تفاهم داشتند که فضا باید قابل دفاع باشد. فضا نیازمند چشمی ناظر است که در تیپولوژی مسکن شوشتر نو، چنین چشم ناظری در عمل محقق نمی‌شود.

پیاده مداری

شوشترنو بافتی پیاده‌مدار است. در آنجا برای خانواده‌ها امکانی برای بهره گیری از خودرو و یا حتی پارک خودرو در فاصله‌ای معقول در نظر گرفته نشده است. برای آنکه ایراد کار را بفهمید سری به نقشه آنلاین شهر شوشتر بزنید و فاصله شوشتر نو را که در زمان احداث فاقد این بافت پیرامونی معاصر بود، از هسته اصلی شهر ملاحظه کنید. یک خانواده شوشترنویی بدون خودرو در یک مجموعه زیستی با فاصله ۴۵ دقیقه پیاده روی تا لبه شهر اصلی شوشتر چگونه خواهد بود؟ آیا شوشترنو قرار بود مجموعه‌ای تا این حد بی‌نیاز از خود شوشتر باشد؟ در برنامه اصلی چنین به نظر نمی‌آید. چه آنکه خود دیبا اصرار کرده بود تا شهرک از میان بیابان به شهر نزدیک شود تا از امکانات شهر بهره بگیرد. اما اقدامات بعدی دیبا در طراحی بدون خودروی بافت این امکان را باطل کرد. نکته خارق‌العاده دیگر آن است که محل کار ساکنان فرضی نیز تا شوشترنو فاصله‌ای چندین برابر فاصله تا شهر است. نتیجه اینکه شوشترنو در تله فضایی انسداد گرفتار شده است. مشکلی که حتی هنوز نیز دامن‌گیر ساکنان آن است.

بازارچه شوشترنو که نگین طراحی دیبا در مجموعه محسوب می‌شود تنها چند باب دکان دارد. مجموعه‌ای از نظر مساحتی بسیار محدود که نمی‌تواند پاسخگوی نیازهای روزمره همه ساکنان پیاده‌مدار خود باشد. نسبت بین فضاهای خدماتی و تجاری به پهنه مسکونی به شدت پایین است. به همین سبب که ارگانیسم بازار در این نقطه نمی‌تواند تشکل یابد و از ویژگی خودبسندگی تجاری برای مجموعه، بهره‌ای ندارد. کلیت بازار فاقد اعتبار و جایگاه اجتماعی قابل اتکایی است. نتیجه امر اینکه علی‌رغم نیاز بسیار، معمولاً این بازارچه کم‌رونق و همیشه چند باب از داکان‌هایش برای دوره‌های طولانی تعطیل است. این وضعیت نتیجه فقدان برنامه‌ریزی شهری موثر و آگاهانه بر روی پروژه است.

طراحی اقلیمی منازل

نظام خانه سنتی شوشتری

تقریباً در هر یادداشتی که درباره شوشتر نو بخوانید، نویسنده به این مباهات می‌کند که دیبا چگونه به خوبی توانسته است با سنت رابطه برقرار کند. از سوی دیگر اگر جستجویی اندک درباره‌ی گونه‌ی مسکونی رایج در شوشتر و دزفول داشته باشید در خواهید یافت که بارزترین، شاخص‌ترین و منحصر به فردترین ویژگی معماری مسکونی شوشتر، شوادان‌ها و حیات زیر سطحی این شهر گرمسیری است.

در زیر شهر شوشتر، شهری دیگر نهفته است که در بخش زیادی از سال محل واقعی سکونت اهل آن سامان بوده است. ولی دیبای طراح، در چنین پروژه مهمی به هیچ وجه این بارزه را ندیده است. طرح فاقد هرگونه توسعه زیر سطحی است. گویی دیبا تنها در پلان طراحی کرده و هیچ تاملی روی برش صورت نپذیرفته است. این مساله آنقدر موثر و عمیق است که می‌توان آن را با آپارتمان سازی در بافت تاریخی یزد مقایسه کرد. اینکه بارزترین شأن یک گونه را به جا نیاوری، یعنی تمام سنت زیستی معطوف به آن گونه را از رسمیت خارج کرده‌ای.

وسعت حیاط خانه‌های دیبا به نسبت حیاط خانه‌های شوشتری زیادتر است. نتیجه آنکه در بخش موثری از روز آفتاب به شدت آزاردهنده و فضای حیاط ناکارآمد است. همچنین جهت گیری توسعه حیاط و نحوه پخشایش عملکردها در گرد آن، با توجه به عدم رعایت هیچگونه رون شهری موثر از سوی طراح و قرینه سازی‌های هندسی در پلان، سبب شده است که بعضی از اتاق‌ها کارایی خود را از دست داده و در عمده باغچه‌های این خانه‌ها هیچ گونه گیاه بومی به خاطر آفتاب سوختگی رشد نداشته باشد.

انسان شناسی ساکنان

در عمده یادداشت‌ها و یا سخنرانی‌هایی که بر کالبد شوشترنو مرثیه‌خوانی می‌کنند، ذکر این مصیبت فراموش نمی‌شود که اگر ساکنین اصلی بافت که قرار بود چنین و چنان باشند در آن ساکن می‌شدند شاهد این وضعیت نبودیم. باید پرسید ساکنان اصلی بافت چه کسانی بودند و اکنون چه کسانی هستند؟

عمده کارگرانی که در صنایع نفت و صنایع توسعه‌ای دیگر مانند کشت و صنعت جنوب جذب می‌شدند، عشایر بختیاری ساکن در خوزستان بودند. کسانی که بدون پیشینه زیست شهری یا حتی روستایی، در الگوی سکونت کوچ نشینی، وابسته به خوشه‌های خانوادگی، در کنار هم تشکیل یک کلونی کالبدی داده و روابط اجتماعی خود را منطبق با آن وضعیت سامان می‌بخشیده‌اند. جدا کردن این قشر از بستر خانوادگی و اجتماعی خود و تبعید آنها به کالبدهای بسته و محدود خانه‌های شرکتی، که تضاد کالبدی، فرهنگی و کارکردی توامانی را ایجاد می‌کرد، تجربه‌ای است که برون پاشیدگی‌های آن را می‌توان در منازل کارگری مسجد سلیمان و آبادان نیز مشاهده کرد.

این ساکنین موعود شوشترنو، همین امروز نیز در آن ساکنند. در شوشترنو لهجه شوشتری شنیده نمی‌شود و همگان با گویش بختیاری سخن می‌گویند. ساکنین امروز نیز خانواده‌های عشایری بریده از بستری هستند که به واسطه کار در هر سازمان دولتی یا خصوصی، خود را در کالبد فعلی پروژه محصور یافته‌اند. این انسان مکان‌زدایی شده، انسان مناسبی برای خلق کردن یک جامعه جدید پویا که از فضاهای خوش هندسه کامران دیبا لذت ببرد، نیست. روابط همسایگی او نه مبتنی بر ارتباط بلکه بر اساس دفاع و صیانت شکل گرفته است. چرا که عرق به طایفه و خاندان برای ساکنین این بافت، بر هویت فعلی رجحان دارد.

نتیجه آن که همسایه روبرویی، نه یک هم‌محله‌ای و هم‌درد، بلکه غریبه‌ای از طایفه‌ای دیگر است. خانه‌ها برخلاف تمام خانه‌های بافت تاریخی شوشتر، در مواردی بر یکدیگر مسلط هستند و دید دارند. پشت بام‌ها به سبب هم‌ترازی، برای استراحت شبانه امنیت ندارد. حد بالای نزاع خیابانی و تنش‌های اجتماعی باعث شد نیروی انتظامی یک کلانتری اختصاصی بر این محل بگمارد. مستقل از آن است که ساکنین بافت را به سبب آنکه کارکنان شرکت توسعه نیشکر نیستند و در جای دیگری شاغلند، عامل این مشکلات دانسته و نقش وضعیت زیستی حاکم بر آن منطقه را عدم حضور آن ساکنین مریخی وعده داده شده بپنداریم.

زیبایی شناسی فقر

این انسان عشایری کوچ‌رو، چرا الگوی زیست خود را رها کرده و به استخدام شرکت معظم توسعه کشت نیشکر درآمده است؟ جز آنکه رؤیایی داشته است؟ رؤیایی که هرگاه بتواند، با سفید کردن دیوارها و مداخله در نمای غمگین و یاس‌آلود خانه‌های شوشترنو آن را تعبیر می‌کند. طراحی برای کسانی که در جایی ساکنند که به آن علاقه دارند و یا کسانی که در جستجوی گذشته‌ای در مکانی ساکن شده‌اند، با طراحی برای کسانی که رو به آینده و با اشتیاق و رویا در جایی ماوا گزیده‌اند، کاملاً متفاوت است.

همان ویژگی‌هایی که برای ذائقه معمارانه ما پروژه شوشترنو را به چنین امام‌زاده‌ای تبدیل کرده است، یکی از عوامل عدم مطلوبیت بصری از دیدگاه ساکنان آن است. در نگاشته‌های بسیاری از جامعه معماری، این موضع شرم‌آور به چشم می‌خورد که ساکنین این بافت، آدم‌های مناسبی برای آن نیستند و ای کاش کسانی در آن زندگی می‌کردند که ارزش آن را درک می‌کردند. این نگاه استعماری به ما تذکر می‌دهد که معماری فرادستان برای فرودستان نمی‌تواند فرمایشی نباشد.

گاهی در نگرشی همه‌چیز انگارانه به طراحی شاندیگار و بینالود ختم می‌شود و گاهی دیگر که معماران قصد می‌کنند زمینه را ببینند، زمینه را با تعریف خودشان می‌بینند: تعریفی فرادستانه. نتیجه این وضعیت دوم پروژه‌هایی مانند شوشتر نو کامران دیبا است که بدون سلسله مطالعات دانشگاهی مدون، همچنان از سوی تربیت یافتگان شکل‌پرست و فرم‌زده، به عنوان اثری بدیع و موفق یاد می‌شود.

یک پروژه نوسازی که با استخدام ادبیات طراحی پروژه‌های بهسازی و میان‌افزا، کالبدی را خلق می‌کند که تماشای پلان آن، عدم انطباق هول‌انگیزش را با الگوهای زیستی‌ای که مورد ارجاع شکلی‌اش بوده‌اند را آشکار می‌کند. بافتی که شبیه هیچ بافت دیگری در آن منطقه نیست اما رنگ و لعاب دانه‌هایش به خانه‌هایی ارجاع دارد که به نظر می‌رسد ربطی به همان منطقه دارند. البته، فقط به نظر می‌رسد.

تاثیری که بازنمایی‌های متفرعنانه از پروژه دیبا بر جامعه معماری نهاد، تئوریزه کردن مفهومی بود که کم کم خودش را تحت عبارت «زیبایی‌شناسی فقر» صورت‌بندی کرد. در این زیبایی‌شناسی، بر خلاف آنچه به نظر می‌رسد بنا بر این نیست که پروژه ارزان تمام شود، بلکه بنا بر این است که با استفاده از عناصر بومی و یا غیربومی، یک زیبایی‌شناسی مینی‌مالیستی مدرن، با آرایه‌ها و انگاره‌هایی که به نظر می‌رسد با بستر پروژه مرتبطند خلق شود تا بتواند پاسخگوی فانتزی‌های طراحانه باشد.

در چنین وضعیتی زمینه فدای زمینه‌گرایی می‌شود. زمینه‌گرایی نه به مثابه خردی خودبنیاد که مساله‌ای ایرانشهری را برای خود تعریف کرده است، بلکه به مثابه انگیزشی وارداتی تلاش دارد تا اعتباری در میان هم صنفی‌ها کسب کند. پروژه هایی که جنگل‌های شرق آسیا یا آمریکای جنوبی را می‌تراشند و سپس با بام سبز و نمای سبز، جایزه بنیادهای تجاری اما به ظاهر علمی مانند LEED را تصاحب می‌کنند از همین قماش اند.

جمع بندی

باید صریح و صادقانه سخن گفت. تلاشی که دیبا در پروژه شوشترنو داشته، جستجویی عاشقانه است. اهتمامی رو به جلوست که تلاش می‌کند تا آنچه را درست می‌پندارد محقق سازد. به هیجان او در فیلم بزرگداشتش از سوی جایزه معمار فکر می‌کنم وقتی که درباره مبلمان نرم در خانه‌های ایرانی سخن می‌گفت و این را همانند کشفی با مخاطب در میان می‌گذاشت. معصومیت او در آن صحنه تحسین برانگیز و هم زمان محل تأسف و تأثر است. خاصه برای مخاطبانی که خود عمری بر سر سفره روی زمین نشسته‌اند، و بر تشک‌های پهن شده روی زمین خوابیده‌اند، اما اشاره به تا پذیر بودن این عناصر از سوی دیبا برایشان نکته‌ای قابل تأمل محسوب می‌شود.

باید این واقعیت را پذیرفت که نگاه ما به زیستگاهمان بیش از حد تحمل شرق‌شناسانه و استعماری است. معماران ایرانی جسمی در ایران و ذهنی در فرنگ دارند، که وقتی به ایران می‌اندیشد، آن را کشوری بسیار دور و ناشناخته فرض می‌کند. بدیهی‌ترین صورت مسأله‌هایش را فراموش می‌کند و به راه‌حل‌هایی وارداتی و بسته‌بندی شده فکر می‌کند که باید برای خرج کردنشان به هر رو فرصتی و موقعیتی بیابد. فاجعه‌ای مانند شوشتر نو هنوز مورد تأمل و مطالعه جدی قرار نگرفته اما همواره با عباراتی تکراری و عاریه‌ای مورد تمجید قرار گرفته است. ما چشمی برای دیدن آن و شناختن آن نداریم. پس بهتر آن است که بگوییم فعلاً از شوشترنو نیاموزیم.

دیگر تصاویر

مطلبی دیگر
«فرهنگ» بدون «جامعه» | فضاهای جمعی، همزاد گم‌شده فضاهای فرهنگی تهران