این یادداشت به قلم سیدهشیرین حجازی| دانشجوی مطالعات معماری ایران در دانشگاه تهران در وبگاه کوبه منتشر شدهاست و در پایگاه رویدادهای معماری بازنشر میشود.
«من در صحن مطهر حضرت عبدالعظیم، سخنرانی پرشوری ایراد کردم و گفتم دورۀ قرارگرفتن بناهای زشت و زیبا در کنار هم، پس از انقلاب اسلامی ایران، دیگر به پایان رسیده و مردم مسلمان ایران نمیتوانند در کنار مزار شهیدان بهخونخفته و چهرههای درخشان تاریخ اسلام، مانند حضرت عبدالعظیم، مقبرۀ جنایتکارانی مانند رضاخان، ناصرالدین شاه قاجار و حسنعلی منصور و دودمان پهلوی را تحمل نمایند. باید به هر وسیلهای که شده، مقبرههای سردمداران کفر و الحاد تخریب شود.
مردم لحظهبهلحظه تکبیر میگفتند و ابراز شادی میکردند. من حدود سه ربع ساعت برای مردم صحبت کردم و صحن حرم مملو از جمعیت شد.
با صدور فرمان حرکت بهسوی مقبرۀ پهلوی، مردم بسیج شدند. آنها در همان دقایق اولیه خیلی تلاش کردند، ولی در عمل مشاهده شد که مقبره بهقدری محکم ساخته شده که هیچ بیل و کلنگی به آن کارگر نیست. البته، مواد منفجره و سایر لوازم را هم تهیه کرده بودیم. از طرف سازمان رادیو و تلویزیون هم آمده بودند تا فیلمبرداری کنند.
مردم ستمکشیده از دست این دودمان، بهویژه سالخوردگان حضرت عبدالعظیم، بیاندازه فعالیت میکردند یکی سنگها را میشکست و دیگری پلهها را میکند و سومی به در و پنجره حمله میکرد و خلاصه، هر کس کاری میکرد.
سرانجام، کار به گریدر و بلدوزر و جرثقیل و وسایل قوی مکانیکی کشید. ساعت، حدود ۴:۳۰ بعدازظهر بود که از طرف بنیصدر پیام آوردند، مبنیبر اینکه از تخریب مقبره دست بردارید. من اعتنا نکردم، ولی کمکم، کار جدی شد و جناب آقای میرسلیم، سرپرست وزارت کشور، نامۀ رسمی مرقوم و اعلام نمود که دستور از طرف شورای انقلاب و شخص آقای بنیصدر است و شما باید به هر نحو که شده، دست از تخریب بردارید، وگرنه مجبوریم طبق مقررات با شما عمل کنیم، یعنی شما را توقیف میکنیم.
من دیدم که دیگر جای تأمل نیست. لذا گفتم که به آقای بنیصدر بگویید هرچه میخواهد، طبق مقررات انجام دهد و ما هم اینجا هستیم و تا مقبره را با خاک یکسان نکنیم، از اینجا خارج نخواهیم شد.
اطراف مقبره را گروه مسلح فداییان اسلام در محاصره داشتند و پاسداران هم مواظب اوضاع بودند. سرانجام، شب فرا رسید، ولی ما نتوانستیم مقبره را بخوابانیم، اگرچه خسارت زیادی به آن زدیم و به صورت مخروبه درآوردیم. ساعت حدود ده شب، برای استراحت، محل مقبره را ترک کردم».
مردم ایران برای تخریب غیرقانونی مقبرۀ اولین شاه حکومت پهلوی، با اولین حاکم شرع در دادگاههای انقلاب اسلامی همراه شدند. برای جلب «رضایت خدا و رسول و ائمۀ اطهار» دست به کار تخریب مقبره و شکستن سنگ قبرهای اطراف آن شدند. برای انجام یک فعل غیرقانونی با مرد قانون همراه شوی و برای جلب رضایت خدا، به هتک حرمت مقبرهای مشغول.
آیتالله خلخالی در جایی در دنبالۀ همین خاطره نوشتهاند که تخریب مقبره که استحکام آن را مانعی برای پیشرفت کار شمردهاند، بیست روز طول کشید. بیست روز زمان زیادی است برای اینکه عدهای دست از این کار بکشند. جای تعجب است که جامعۀ مذهبی و سنتی ایران، به تخریب قبور عدهای مسلمان راضی شدهاند. علمای فقه دربارۀ نبش قبر، به دو موضوع «مسلمانبودن» و «هتک حرمت» بیش از همه صحه گذاشتهاند. تا جایی که حتی جایزدانستن نبش قبر هم منوط به هتک حرمت فرد مسلمان دانستهاند. برای مثال نبش قبر را برای کسی که در گورستان کفار و یا زبالهدان بهقصدِ بیاحترامی دفن شده باشد، جایز دانستهاند.
تخریب مقبرۀ رضا پهلوی و همزمان، کندن سنگ قبر ناصرالدین شاه قاجار از نوعی خصومت علیه هر که «دیگری» پنداشته میشود خبر میدهد. چه اگر لزومی بر از بین بردن مقبرۀ شاهان پیشین بود، شخص پادشاه پهلوی پیش از به خاک سپرده شدن در جوار حرم حضرت عبدالعظیم، کار سنگ قبر شاهان پیش از خود را یکسره میکرد.
البته نشانههای خصومت با اموات، منحصر به از بین بردن نشانههای قدرت پیشین نبوده و نیست. در سالهای پس از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، گورستان اقلیتهای مذاهبِ اصطلاحاً غیررسمی، بارها در شهرهای مختلف تخریب و یا پوشانده شده است.
مشابه آنچه با مقبرۀ رضاخان پهلوی به دست آیتالله خلخالی صورت گرفت در سالهای پایانی قرن هشتم و سالهای آغازین قرن نهم هجری توسط میرانشاه پسر تیمور هم رخ داده است. دولتشاه سمرقندی در گزارش خود از تغییر حالات و قصور دِماغ میرانشاه پس از افتادن از اسب اشاره کرده است. او همین کمعقلی را دلیل فجایعی میداند که میرانشاه در دوران حکومتش بر آذربایجان رقم زده است و از آن جمله بیحرمتی به جنازۀ خواجه رشیدالدینفضلالله است:
«چنانکه جسد خواجه رشید را از مقبرۀ او که در رشیدیه تبریزست بیرون کرد. فرمود تا به گورستان جهودان استخوان او را دفن سازند» (سمرقندی، ؟، ۳۳۰).
بسیار محتمل است که از قرار گرفتن چنین شخصی در موضع قدرت، اعمال خشونتباری نظیر تخریب مقابر و گورستانها، بدون هیچ دلیلی که حتی با نوعی جهانبینی (ولو نادر و نامتعارف) قابل توجیه باشد، انجام شوند.
آرامگاههای مورد هجمه بدون دستهبندی ویژهای، سیاستمداران، حکام، ورزشکاران، پیروان ادیان و اهالی فرهنگ و هنر را شامل میشود و هجمهها، با نظم مشابهی علنی و غیرعلنیاند. گویی مزارها تنها مکانهایی برای نمایش خشم، ابراز مخالفت و برائت از چیزی در دنیا، که متوفی به آن وابسته است، هستند.
مصادیق آراء نامتعارف برای دستزدن به این اعمال، نمونههای تخریب سنگ مزار ورزشکاران دستازجهانبریده است. هیکل بیصورت غلامحسین مظلومی بر روی سنگ مزارش، درحالیکه یک دستش را برای ادای منظوری بالا برده است، تصویری گویا از اوضاع خفتگان مورد هجمه در خاک است.
سنگ قبر مدیا کاشیگر، نویسندۀ معاصر که در تابستان ۹۶ به خاک سپرده شده بود را هم شکستند و گویا فهمیدن این که اختلاف نظرها و دشمنیها مربوط به جهان اینسوی سنگ است، هنوز برای عدۀ زیادی معادلهای دشوار و حلنشدنی است. احمد شاملو، محمدعلی سپانلو، هوشنگ گلشیری و حتی سهراب سپهری هم از این خشونت مصون نماندند.
در سال ۱۳۵۸ پس از پیروزی انقلاب و برای ادای نمادین وصیت دکتر مصدق مبنیبر دفنشدن در ابنبابویه، بنای یادبود کتیبهداری در این قبرستان و در نزدیکی مدفن شهدای سیام تیر ساخته شد که در همان روزهای اول واژگون شد. در سال جاری هم بنای یادبود دیگری منتسب به محمد مصدق در دماوند تخریب شد.
تاریخ تخریب مقابر، حتی به عوامل «اشخاص»، «ادیان» و «احزاب» هم محدود نمیشود و دامنگیر اموات بسیار پیشازاین هم شده است. مردگان در گورستان تاریخی خالد نبی در استان گلستان، در سالهای اخیر انگشت حیرت به دهان فرو بردهاند و هیچ تصوری از چرایی بینشانشدنشان ندارند. عجیب زمانی بود که خبر سوزاندن گورستان و شکستن برخی سنگقبرها در سال ۹۶ منتشر شد. عدۀ زیادی از شنیدن این خبر متأسف شدند و برای کسر بزرگی از آن عدۀ زیاد، پیشبینی یا پذیرش این خبر کار چندان سختی هم نبود. تصور هجوم گروهی «ناشناس» افراطی به سنگ مزارهایی که نشانههایی مبتنیبر تفاوت جنسیت، آنها را از یکدیگر متمایز میکرد، دور از ذهن شنوندگان نبود. مجسم کنید گروهی تصمیم به تخریب شبانۀ آثار تاریخی میگیرند و همه در انجام این کار با هم اتفاق نظر دارند که بله! مبرهن است که این سنگها بیش از این نباید روی زمین سبز باشند.
به این ترتیب کشف انگیزۀ اعمال خشونت علیه مردگان صرفاً محدود به سیاست نیست و مقابر سیاستمداران و یا وابستگان به حکومتها، تنها بخشی از قربانیان این خشونتاند.
انگار حقیقتاً هیچ دلیل واحدی برای دستزدن به چنین کاری وجود ندارد و ترس از پیگرد و محکومیت قانونی هم مانع بزرگی نیست (یا شاید پیگردی، محکومیتی، ترسی و در نتیجه مانعی نیست). مرتکبین از صاحبمنسبان، هواداران دوآتشه، بیکارماندگان، شوخطبعان(!) و متعصبین تشکیل میشوند و علیرغم اختلافات فراوان در جایگاه اجتماعی، سبک و نیتشان در انجام کار، همگی در دو ویژگی مشترکند و آن، همان قصور دِماغ و میل شدید به آزاردادن بازماندگان و علاقهمندان این مردگان است.
شاید ارتکاب به تخریب مقابر، از آنجا که پیامد جدیای در بر ندارد، مکرراً در حال وقوع است. تکرارپذیری-چنانکه اکثر ما توقع داریم- و دامنۀ این وقایع، این احتمال را زنده میکند که شاید حتی «پیامد»، بسته به معیارهای «خودی» و «دیگری» جامعه، متعلق به تأیید و یا ردکنندگان آن باشد.