مترجم: سیدمجید میرنظامی | دبیر پروندهی «معماری و سیاست»
کتاب «معماری و سرمایهداری: از ۱۸۴۵ تا امروز» به ویراستاری پگی دیمر، مورخ معماری آمریکایی، حاصل گردآوری مجموعهمقالاتی است که به ارتباط دو امر معماری و سرمایهداری در بستر جوامع غربی پرداختهاند. پس از برگزاری جلسهی رونمایی این کتاب، راس ولف، وبلاگنویس و منتقد، در گزارشی از این جلسه آرای سخنرانان را نقد کرد. کیلیان ریانو، یکی از سخنرانان آن رویداد، متنی در پاسخ به ولف نوشت و تلاش کرد منظور خود را روشن کند. او در نوشتهاش توضیح میدهد که منظورش از «سیاسیبودن کل طراحی» چه بوده است. راس ولف در یادداشت دیگری با عنوان «آیا بهراستی کل معماری سیاسی است؟» به ادعای ریانو پاسخ میدهد. نظر به ارتباط این مباحثهی پربار با موضوع پرونده، هرسه مقاله ترجمه شدهاند.
[cbtabs][cbtab title=”معماری و سرمایهداری”]
گزارش جلسهی رونمایی از کتاب «معماری و سرمایهداری: از ۱۸۴۵ تا کنون»
نویسنده: راس ولف | مورخ و منتقدمعماری
جلسهی رونمایی از کتاب «معماری و سرمایهداری: از ۱۸۴۵ تا کنون» جمعیت انبوهی را به «استورفرانت فور آرت اند آرکیتکچر» در منهتن جنوبی کشاند۱. بااینحال معلوم نبود که این رویداد چه ربط وثیقی داشت با مجموعهی تازهای که راتلج منتشر کرده است. از میان چهار سخنران اصلی جلسه (توماس انگاتی۲، پگی دیمر۳، کیلیان ریانو۴ و مایکل سورکین۵) فقط دیمر و سورکین بودند که در نگارش قطعاتی از این مجلد سهم داشتند. دیمر، باعث و بانی اصلی کتاب «معماری و سرمایهداری»، مقدمهاش را نوشته است؛ سورکین هم نتیجهگیری موجز و چهارصفحهای کتاب را قلمی کرده است. از اینها که بگذریم عملا در آخر بحث بود که درونمایههای کتاب بهنحوی عمدتا ضمنی وارد بحث شدند و بیشتر بحث به گفتوگو دربارهی کلیات
محدود شد.
بعضی از موضوعاتی که سخنرانان روی آن تمرکز کردند کمابیش آشنا بود – تاملات متداول کنونی در باب نقش معماری در جامعه. البته آنان به جایگاه بهغایت متزلزل معمار در نظام موجود بازتولید سرمایهداری نیز ارجاع میدادند. سورکین و انگاتی با توجه به قیدوبندهای حاضر که حرفهی معماری با آن روبهرو است، متذکر شدند که طراحان نوعا گرفتار هوسهای کارفرمایند و آن قدرت و نفوذ اندکی هم که میتوان در فرایند ساخت به دست آورد معمولا تابعی از «اسمورسمداربودن۶» شرکتشان است. از این که بگذریم معماران در تعیین اینکه تصوراتشان آخرسر چگونه محقق میشود تقریبا بیاختیارند؛ مگر آنکه در قراردادشان ضمانتهای مشخصی را پیشاپیش قید کرده باشند [که البته این کار در وهلهی نخستْ بستن قرارداد را سخت و سختتر میکند]. اگر از دستورها پیروی نکنند یا انتظارات کارفرمایان خود را برآورده نسازند، در بیشتر موارد بودجه بهتمامی قطع میشود و سفارش هم از دست میرود. دراینباره پرسشهایی هم دربارهی تعهدات اخلاقی معمار به میان آمد: آیا معماران نباید از پذیرفتن انواع خاصی از پروژههای ساختمانی تن بزنند؟ سورکین زندانهایی با سلول انفرادی و تاسیسات نظامی دارای شکنجهگاه را از مصادیق بارز این پروژهها دانست. دیمر اما از اوضاع هولناک بهرهکشیای یاد کرد که کارگران ساختمانی مهاجر از آن در رنجاند، برای نمونه کارگران آسمانخراشهای درخشان در دوبی. ریانو بهنحوی تقریبا مبهم اضافه کرد که جز این «کار زنده۷»، در برپاشدن این ساختمانها «کار مرده۸»ی متبلور در مصالح ساختمانی هم نقش دارد.
گذشته از این ملاحظات پراکنده، به بحثهای نظریتر نیز اشاره کردند. از جمله بحث دربارهی رابطهی بین «زیربنا»ی مادی تولید اجتماعی و «روبنا»ی ایدئولوژیکی که آن را پشتیبانی میکند – همان استعارهی مناقشهآمیزی که مارکس ۱۵۰ سال پیش از معماری وام گرفته بود. سورکین این اندیشه را بازماندهی مارکسیسم عامیانه میدانست و بههمین دلیل چشمبسته ردش کرد؛ اما در مقابلْ دیمر [این استعاره را واجد حقیقتی دانست و] اظهار کرد که برحسب فهمی که رشتهها از خود داشتهاند، نوعی تناظر در کار بوده است که بر مبنای آن شهرسازی به «زیربنا» نزدیکتر است و معماری به «روبنا». هرچند انگاتی و ریانو جدایی تمامعیار معماری و شهرسازی را رد کردند و متذکر شدند که این دو حوزه بر یکدیگر تاثیر میگذارند، نتوانستند به اصل مدعای دیمر پاسخ دهند. گرچه میشد دیمر استدلالش را قویتر از اینها صورتبندی کند، لب کلام او به تمایزی بنیادی میان شهرسازی و معماری اشاره دارد. کوششی که در معماری برای رسیدن به خودآیینی به چشم میخورد، در شهرسازی دیده نمیشود. بهرغم اینکه توهمات عجیبوغریب دلپذیری دربارهی توانایی شهرسازی در نقشآفرینی به نفع عموم وجود دارد، این حوزه نسبت به معماری بهنحوی سرراستتر با واقعیتهای بیپردهی اقتصادی املاک و مستغلات و تجمع سرمایه در مقایس شهری سروکار دارد. بهراستی معماری در جستوجویش برای رسیدن به خودآیینی به هنر نزدیکتر است تا به شهرسازی؛ اگرچه، نسبت به هنر، برای تحقق هدفش محتاج بسیج منابع بسیار بیشتری است.
معماری بیشتر از برنامهریزی شهری به فرم و ساختمانشناسی محض و ملاحظات سبکشناختی توجه میکند. به این نکته هم اشاره شد که در سرمایهداری نئولیبرالْ اصول ساختوساز اولویت یافتهاند؛ همانطور که در قوانین منطقهبندی زمینهسازی برای افزایش قیمت زمین در املاک مجلل در اولویت است. به طرحهای پیشنهادی چشمگیری که در مرکز شهر واقع شده باشند عنایت ویژهای میشود؛ ازآنرو که این محوطهها مستعد انباشت سرمایهاند. سورکین بارها از تمایل معماران به «از آب کرهگرفتن۹» ابراز نگرانی کرد؛ کاری که معماران با تشویق بورسبازان به سرمایهگذاری در ساخت بناهای پرهزینهای انجام میدهند که ایبسا پیش از بازگشت سرمایه سالهای سال خالی میمانند. پیشنهاد سورکین برای اصلاح این روندِ مخربْ تدوین سیاستهایی است که بتوانند نابرابری درامدی را از طریق مالیات تصاعدی کاهش دهند و آییننامهی ساختمانی را برای خدمترسانی بهتر به شهروندان دگرگون کنند.
بااینحال، با تمرکز هرچهبیشترِ اظهارات اعضای پنل بر موضوعات مشخص، اندکاندک آثار ناخشنودی در چهرهی برخی مستمعان ظاهر شد. سخنرانان وقتی بر اهمیت «اتوپیا» بهمنزلهی راهی برای تفکرِ بیرون از محدودههای تحمیلشده از جانب سرمایهداری تاکید میکردند، تا به آن حد کم آوردند که یکی از آنها اصطلاح «اتوپیا» را بهنحوی سرسری «نام دیگری برای آنچه سوسیالیسم مینامیم» معنا کرد. هنگام پرسش و پاسخْ یکی از حضار در واکنش به این لغزش فرویدی۱۰ آشکار، سخنرانان را به پرسش گرفت: «آیا ممکن نیست بتوانیم برای کاهش زشتیهای جهانْ درون سرمایهداری فعالیت کنیم؟ آیا یک سرمایهداری کمی زیباتر ممکن نیست؟»
توماس ونسینگ، معمار هلندی که در میان حضار بود، بلافاصله اضافه کرد: «سرمایهداران همین الآن هم آن را دارند. نامش اُ.ام.ای۱۱ است.»
در کل کیفیت سخنرانیهای آن روز بسیار نامتوازن بود. بیشک سورکین گل سرسبد مجلس بود. او بهتنهایی قادر بود جوهر پرسشها را بیرون بکشد و با ایجاز پاسخهایی بدهد. دیمر، حین بیشتر گفتوگوها، ناشی و دستپاچه بود و ریانو هم به نظر جز بیان حرفهای کلیشهای و کلی کاری از پیش نبرد (ازجمله این ترجیعبند شرمآور که «کل معماری سیاسی است»). تازه معلوم نیست که معیارهای مد نظر سورکین واقعا چیزی ورای سرمایهداری را نشانه رفته باشند: بعید است که بازیدادن تعداد بیشتری معمار و شهرساز در تصمیمات سیاستآفرینْ اوضاع را بهتر کند؛ درهرحال سرمایهداری را که نمیتوان طراحی کرد۱۲! درست به همین دلیل بعید است تصمیم برخی معماران برای کنارهگیری از سوداگریهای زشت و ناخوشایند موجب تغییر آن مشکلاتی شود که بیشتر ساختاری یا سیستماتیک هستند. در خوشبینانهترین حالت این کنارهگرفتن میتواند موجب شود شبها با عذاب وجدان کمتری سر بر بالین بگذارند. متاسفانه طفرهرفتن اعضای پنل از پاسخگویی تنها چیزی نبود که از اینهمه سخنرانی عایدمان شد. به احتمال زیاد امر ناراحتکنندهترْ درک تلویحی این نکته بود که ظاهرا بنبست فعلی معماری (و بهطور کلی جامعه) راهحلی عملی و ممکن ندارد. انگاتی هم آخر بحثْ کمابیش همین حرف را زد: «در دههی شصت میلادی، یا از آن بهتر، در دههی سی، یعنی زمانی که جنبش واقعی کارگری وجود داشت، ما برای پرسش «چه باید کرد» پاسخ حاضر و آمادهای داشتیم. امروزه دیگر چنین چیزی وجود ندارد.» سخنرانان از «پرسش» طفره نمیرفتند، بلکه داشتند از «فقدان پاسخ» میگریختند – همین و بس!■
[divider]پینوشت[/divider]
۱. شاید، در نگاه اول، برگرداندن گزارشی از یک نشست نقد و بررسیِ کتاب کاری بیهوده به نظر آید: چرا نکات مهم را نگه نداریم و وجه گزارشی این نوشته را حذف نکنیم؟ پاسخ ما آن است که شکل برخورد نگارنده با یک جلسهی نقد و بررسی کتاب، صراحت و بیپرواییاش در دستوپاچلفتی خواندن این نویسنده و مهملباف خواندن آن یکی و خلاصه تکهپارهنکردن تعارفات مرسوم در میان ما، خودش الگویی است برای نقد: نقد تعارف برنمیدارد.
دیگر آنکه گزارشی است از جلسهای که مشابهش را در ایران بسیار دیدهایم و خواهیم دید. شکل برخورد مخاطبان با محتوای بحث و صراحت آنها هم از آن صفات قیمتی اما متاسفانه سخت نایاب جامعهی معماری ماست که بیشتر به «حفظ پیوند ظاهری» و خرابنشدن روابط میان معماران و بتسازیِ هرچه بیشتر از ایشان مایل است تا نقد راستین. این گزارشْ گزارشِ طبیعیترین شکل برخورد با نویسندگان و معماران است.
۲. Thomas Angotti
۳. Peggy Deamer
۴. Quilian Riano
۵. Michael Sorkin
۶. Name recognition
۷. living labor
۸. dead labor
۹. Monetize air
۱۰. Parapraxis
خطایی جزئی در کنش یا سخن، مانند لغزش زبان یا قلم، که براساس روانکاوی فروید حاکی از امیال فروخورده و سرکوبشده است (فرهنگ روانکاوی آکسفورد).
۱۱. OMA (Office for Metropolitan Architecture)
دفتر معماری واقع در هلند که رم کولهاس از موسسان آن است – م.
۱۲. تاکید نگارنده نخست بر آن است که وقتی سرمایهداری به همهچیز شکل میدهد، شهر و ساختمان نیز در درجهی اول محصول سرمایهداریاند و نمیتوان با این و آن سیاستْ جریان کلی تولید فضا را تغییر داد. دوم آنکه معمارانْ طراحاند و دخلی به سیاستگذاری ندارند. این دو نکته که در جوف یک جمله کار گذاشته شدهاند، شاید مهمترین پیام این متن به مخاطب ایرانی باشند؛ ازآنرو که در ذهن بسیاریْ اگر مدیریت شهر به دست معماران بیفتد، شهر بهتر خواهد شد و آنچه راس ولف میگوید، درست خلاف این باور عمومی است – م.
[/cbtab][cbtab title=”تلقی طراحی بهمنزلهی کنشی سیاسی”]
نویسنده: کیلیان ریانو۱ | مدرس معماری
«گفتهاند که از نظر تاریخی رابطهی معماری و سرمایه چندان رازآلود نبوده است؛ معماران در گذشتهی نهچندان دور (اروپا) حرفهشان را حول طبقهی اقتصادی خود، که بهوضوح مدونشده بود، شکل میدادند. » ( از مقدمهی پگی دیمر۲ بر کتاب معماری و سرمایهداری: از ۱۸۴۵ تا امروز۳)
هفتهی پیش در خلال گفتوگویی عمومی در «استورفرانت فور آرت اند آرکیتکچر۴» به مناسبت انتشار کتاب «معماری و سرمایهداری . . . » گفتم «سرتاسر طراحی کنشی سیاسی است. » این جمله باعث شد که راس ولفِ۵ وبلاگر نقدی دربارهی آن رویداد در سایت کوادرنس۶ بنویسد. آقای ولف در نقدش پیوسته سیاقی۷ را که رویداد در آن برگزار شده بود و سخنان متعددی را که در آن بعدازظهر بیان شد، نادیده گرفت. بااینحال من از این فرصت استفاده میکنم تا سیاق نظراتم را مشخص کنم و منظورم را شرح دهم.
نخست، همه را دعوت میکنم تا کل گفتوگو را به صورت آنلاین ببینند و یادداشت کوتاهی را که بعد از جمعبندی رویداد نوشتم بخوانند.
رئیس جسله، پگی دیمر، گفتوگو را با پیشکشیدن ادعایی آغاز کرد که با عنایت به تمایز مارکسیستی بین زیربنا۸ و روبنا۹ در کتابش مطرح کرده بود. او در مقدمه ادعا میکند که معماری در وهلهی اول در روبنا عمل میکند، معماری در «قلمروی فرهنگ، به سرمایه اجازه میدهد کارش را بیآنکه تاثیراتش فهمیده و موشکافی شود، پیش ببرد.» در خلال گفتوگو او این سوال را طرح کرد که آیا شهرسازی، بهخاطر وابستگی واضحتری که به اقتصاد دارد، بیشتر در زیربنا جای نمیگیرد؟ همهی اعضای پنل بیدرنگ دوگانهی معماری / شهرسازی را به علت اینکه کمکی به بحث نمیکند و شاید حتی خطرناک باشد، رد کردند. من در بخشی از پاسخم گفتم حواسمان باشد که هر دو فرم معماری و شهری محصول نیروهای سیاسی و اقتصادیاند.
هرچه بحثمان دربارهی این گفته جلوتر رفت، بیشتر روشن شد که همهی ما با این معضل که چقدر نقش سرمایه در فعالیت معمارانه مبهم است، دستبهگریبانیم. در دفاتر معماری، طراحان هر روز تصمیمگیری میکنند، بیآنکه به نتایج سیاسی محتمل آن توجه کنند، مانند اثرات آن تصمیمها بر شرایط کار یا محیط. سپس دربارهی نیاز به مقابله با این تجاهل صحبت کردیم.
وقتی گفتم «سرتاسر طراحی، کنشی سیاسی است»، این جمله هم اظهار نظر بود و هم تلنگری برای دامنزدن به بحث بیشتر. چرا باید نکتهای بهظاهر اینچنین مبرهن را بیان کنم؟ زیرا دربارهی معماری معمولا اینگونه بحث نمیشود، بهویژه در محافل علمی یا در حرفهی معماری. من اغلب به جلسات بازبینیای میروم که در آنها دانشجویان و استادان با نادیدهگرفتن همهی شرایط اجتماعی و سیاسیای که اثر تولید میکند یا به اثر امکان تحقق میدهد، فقط دربارهی جنبههای صوری پروژهها گفتوگو میکنند. این واقعیت تا حدودی نتیجهی ایدههای پسا-کارکردگرایانهای است که پیتر آیزنمن رواج داد و امروزه در مدارس معماری ایدئولوژی مسلط است. این ایدئولوژی، بهویژه در آمریکا، مدعی است که معماری فقط باید در چارچوب گفتمانهای فرمال کار کند و هرگونه گفتمان سیاسی را بر این اساس که میتواند به عنوان واکنشی افراطی به شکست گفتمانهای اومانیستی قهرمانانهی مدرنیسم متاخر قلمداد شود، رد میکند. آیزنمن تا بدانجا پیش رفته است که ادعا میکند «دیدگاههای لیبرال هرگز چیز ارزشمندی نساختهاند». این دیدگاهها در معماری چنان ریشه دواندهاند که طراحانِ نوظهور نیز آنها را بهمنزلهی حقایق بدیهی قلمداد میکنند؛ همانطور که اخیرا خیمنس لای۱۰ در مصاحبهای گفته است: «هنگامیکه برخی میگویند که میخواهند فراتر از یک معمار باشند، یعنی در حل دیگر مشکلات جهان مشارکت کنند (خانههای ارزان، انتشار کربن، شهرسازی منظر۱۱) به نظر من، آنان عملا دارند آن چیزی را که باید متخصصش باشند قربانی میکنند. اگر ما فرمالیسم را نپروریم، چه کسی این کار را خواهد کرد؟»
افزون بر این، اغلب استادان و معماران با بیطرفی مسخرهای دربارهی فرایندهای سیاسی گستردهتر سخن میگویند، که زمانی شیوهی کار یکی از برجستهترین دفاتر معماری بود: آفیس فور متروپولیتن آرکیتکچر۱۲ متعلق به رم کولهاس. جستار «شور غیرعقلانی: رم کولهاس و دههی ۹۰» به قلم الن دانام جونز۱۳ یکی از جستارهای محبوب من در کتاب «معماری و سرمایهداری … » است- شما میتوانید خلاصهی آن را در «پِلیسِس ژورنال» بخوانید. دانام جونز در آن جستار دربارهی لاسزدن تمسخرآمیز رم کولهاس با سرمایهداری مینویسد:
«بااینهمه، در طول این دهه، نوشتهها و طرحهایش بهروشنی در انحراف گفتمان طراحی از نظریهی انتقادی بهسوی پژوهش بیطرفانه و پساانتقادی، و از خودمختاری بهسوی تعهد، موثر بودهاند؛ البته تعهد به نخبگان ذینفع در «اقتصاد نوین۱۴»، کسانیکه امروزه به «یکدرصدیها» شهرت دارند. از منظر معاصر بهتر است بپرسیم: میراث کولهاس در زمینهی فعالیت پیشرو چیست؟»
در سیاق کنونی تولید معماری، سیاست یا بهطور کلی نادیده گرفته میشود و به نظر آنها در تولید فرم اهمیتی ندارد یا با تمسخر به آن نگاه میکنند که هیچ پیامد واقعیای ندارد.
چیزی که برای من اهمیت دارد راههایی است که در آن میتوانیم پرسشهای سیاسی را در استودیوهای معماری، محافل علمی و در عمل آغاز کنیم. مسلم میدانم که قدم اول در این راه تاکید مجدد بر این است که هر معماریای به ایدئولوژیها و نیروهای پنهان فرم میبخشد. نظری مشابه این را اسلاوی ژیژک با شوخطبعی و ایجاز در مصاحبهای با وایس بیان میکند. هنگام بحث دربارهی کمپانیهای پستمدرن و رؤسای آنها که میکوشند بهمدد لباس و رفتارِ بیتکلفْ قدرتشان را پنهان کنند، ژیژک میگوید: «اولین قدم در راه آزادسازی این است که او [رئیس] را مجبور کنیم همچون یک رئیس رفتار کند. با من مانند دوست برخورد نکن و به من دستور بده.» به همین قیاس، شناسایی قدرت سرمایه یکی از اولین قدمهایی است که باید در مسیر آزادسازی برداریم تا مبادا کسی فریب حال و هوای ظاهرا خودمانی بوتیک حرفهی معماری۱۵ و آرایشگاهِ شهرسازی تاکتیکی۱۶ را بخورد. تنها پس از این قدم است که میتوانیم دربارهی اینکه معماری چگونه میتواند بدیلهای این وضعیت را صورتبندی کند گفتوگو کنیم.
در حال حاضر به معمارانی که دربارهی نقش سرمایه پرسشگری میکنند انگ معماران سیاسی یا مبارز میزنند. چنین القابی این واقعیت را پنهان میکند که همهی ما در فرایندهای پیچیدهی سرمایهدارانه که تولیدکنندهی ساختمان، فضا و شهرند، درگیریم. هیچیک از کسانی که در کار خلق فرماند، نمیتواند ادعای بیگناهی کند.
پس آیا ما باید از فعالیت معماری دست بشوییم؟ هرگز!
شناخت اینکه فعالیت معمارانه به فرایندهای سرمایهدارانه گره خورده است میتواند دوباره گفتمان سیاسی را به رشتهی معماری بازگرداند. بسیاری از معماران، هنرمندان و طراحان به فعالیتهایی روی آوردهاند که آرمانشهرباوری بلندپروازانه۱۷ را رد میکنند و به جای آن نظامهای فعلی قدرت را به مبارزه میطلبند. آنها به مدد این فعالیتها نظامهای فعلی قدرت را شناسایی و شفاف میکنند تا از این طریق بتوانند تغییرش دهند. استرایک دبت۱۸ پروژهای است که میکوشد از بیرون معماری چنین تغییری را ایجاد کند. این پروژه که هنرمندان به راه انداختهاند، در نظام وام و بدهی دخالت موثری دارد.
این پروژه به توانایی بالقوهی فعالیتهای طراحانهای اشاره میکند که تحت فشار نیروهای سیاسی شکل گرفتهاند و طوری طراحی میشوند که در برابر آن نیروها مقاومت کنند و آنها را عقب برانند. این که در آن رویداد در «استورفرانت» جای نشستن نبود، نشانهی آن است که معماران، درواقع، خواستار درگیرشدن با گفتمانهای سیاسی انتقادیاند. شاید همچنین نشانهی ناخشنودی آشکارِ معماران از این عقیده باشد که در برابر نظام پیچیدهی سرمایهداری جهانی هیچ کاری از دست آنها ساخته نیست. به بیان دیگر، واکنشی علیه این عقیده است که ما قادر به فعالیت منتقدانه در شهر نیستیم. شاید زمان اتفاقی کاملا اتوپیایی (یک انقلاب) فرا برسد؛ اما فعلا میتوانیم از طراحی برای برملاکردن نظامهای قدرت استفاده کنیم و روی آنها اثرات راهبردی بگذاریم■
[divider]پینوشت[/divider]
۱. Quilian Riano
۲. Peggy Deamer
۳. Architecture and Capitalism: 1845 to the Present
۴. Storefront for Art and Architecture
«استورفرانت فور آرت اند آرکیتکچر» نهادی است که در سال ۱۹۸۲در نیویورک تاسیس شد. هدف این نهاد پیشبرد ایدههای خلاقانه و انتقادی در تلاقیگاه معماری و هنر و طراحی است.
۵. Ross Wolfe
۶. Quaderns
۷. context
۸. base
۹. superstructure
۱۰. Jimenez Lai
۱۱. Landscape Urbanism
۱۲. Office for Metropolitan Architecture
۱۳. Ellen Dunham-Jones
۱۴. New Economy
اقتصاد نوین به اقتصادی گفته میشود که از تولیدمحوری به خدماتمحوری تغییر یافته است.
۱۵. نویسنده در این جمله حرفهی معماری را به بوتیکی پرزرقوبرق تشبیه کرده است ــ م.
۱۶. Tactical Urbanism
این اصطلاحِ فراگیر برای توصیف طیفی از تغییرات کمهزینه و موقتی بهمنظور ایجاد محیطی مطلوب به کار میرود. نویسنده این رویکرد را به آرایشگاهی تشبیه کرده است که جز بزککردن شهر توانایی دیگری ندارد ــ م.
۱۷. Unrealizable utopianism
۱۸. Strike Debt
[/cbtab][cbtab title=”آیا بهراستی کل معماری سـیاسی است؟”]
پاسخ راس ولف به یادداشت «طراحی بهمنزلهی کنشی سیاسی»
نویسنده: راس ولف۱ | مورخ و منتقدمعماری
کیلیان ریانو۲ قطعهی کوتاهی با عنوان «طراحی بهمنزلهی کنشی سیاسی» در سایت کوادرنس۳ نوشته است. او در آن قطعه به برخی از نظرات انتقادی من که در بررسی رویداد اخیر نوشته بودم، پاسخ میدهد و سپس روشن میکند که منظورش از این مدعا که «کل معماری سیاسی است» چه بوده است.
ریانو شرح میدهد که قصدش از این اظهار نظر نهتنها بیان واقعیت (هرچند با قید یکی دو ملاحظه ی نیمبند بر واقعیبودن آن اصرار میورزد)، بلکه تصحیح آموزش (نادرست) فرمالیستیای است که بیشتر معماران در دورهی آموزشیشان تجربه میکنند. او بیشتر تقصیرها را به گردن پیتر آیزنمنی میاندازد که دیدگاه پساکارکردگرایانهاش منکر هرگونه نقش سیاسی برای طراحی است. از این نظر، ریانو بابت شکاکیتش نسبت به دیدگاههای آیزنمن بیتردید در مسیر درستی قرار دارد. بااینهمه قدیمیترین ضبط ایدئولوژی، قاطعانه بر سرشت غیرسیاسی یا غیر-ایدئولوژیک آن پافشاری میکند.
بااینحال من نظری جز این ندارم که ریانو در تاثیر تصحیحکنندهی [اظهارنظرش] غلو کرده است. دقت این ادعا که «کل طراحی سیاسی است»، بیشتر از این ادعا نیست که «طراحی بههیچوجه سیاسی نیست». در هر دو حالت، دعوی متقابلْ کلیتی انتزاعی و عاری از محتوا را بیان کرده است – تقریبا به همان شیوهای که نزد هگل در «علم منطق»، پُری هستیشناختی (که همهچیز را در بر میگیرد) و خلأ هستیشناختی (که هیچچیز در آن قرار نمیگیرد) از حیث مفهومی اینهماناند. همان ژیژکی که ریانو به مصاحبهاش با مجلهی وایس استناد میکند، احتمالا از این قیاس خوشش میآمد. از قرار معلوم این ادعاهای متضاد، اگر در این حد از انتزاع باقی بمانند، به یک اندازه از واقعیت بهدورند. به قول معروف، ریانو بیتردید «از آن سوی بام افتاده است».
دفاع از شخصی که معمولا احساس میکنی آدم نچسب و نامطبوعی است، اما عقیده داری که کارش را ناعادلانه نقد کردهاند، آدمی را در بد مخمصهای میاندازد. حالا ماجرای ما و آیزنمن هم همین است. یاد آن سخن داگلاس مورفی۴ میافتم که چند ماه پیش به من گفته بود. مورفی که در نخستین اثرش، «معماری ناکامی۵»، بیرحمانه آیزنمن را نقد کرده بود، به من گفت اخیرا دریافته است که «اگرچه آیزنمن پیرمرد مرتجع وراجی است، خود را علیه این اتهام که او (و فقط او!) در سی سال گذشته آموزش معماری را یکتنه نابود کرده است، مدافع او میدانم.» آیزنمن به آن اندازه که نتیجهی سیاستزدایی از معماری است، عاملش نیست.
قطعا نخستین قدم این است که به شراکت فرد در شیوهی تولید مسلط ـ و امروزه جهانی ـ سرمایهداری اذعان کنیم. این آن نکتهای را که دیمر در دفاع از آن استدلال کرده بود رد نمیکند (گرچه دیگر اعضای پنل آن را نپذیرفتند): شهرسازی به «زیربنا»ی تولید اجتماعی نزدیکتر به نظر میرسد و معماری به «روبنا». بهطور کلی، به نظر من ریانو و دیگران، حتی سورکین۶، کل تمایز زیربنا-روبنا را مخدوش کردهاند. حتی اگر عدهای از این تمایز بهصورت ناپخته، خطی و مکانیکی استفاده کنند، نباید آن را کنار گذاشت. سورکین احتمالا به این دلیل که گاهوبیگاه از کلمات «زیربنا» و «روبنا» غلط استفاده میشود، عبارت «آگاهی کاذب» را ترجیح میدهد؛ عبارتی که انگلس در نامهای به مرینگ در سال ۱۸۹۳ به کار برد. بهرغم این، فکر میکنم میشود از صورتبندی اصلی مارکس در «درآمدی بر نقد اقتصاد سیاسی (۱۸۵۹)۷» دفاع کرد؛ اما این کار را باید گذاشت برای یادداشت دیگری.
فعلا به این بسنده میکنم که ریانو را به خاطر بصیرت درستی که در قطعهی زیر نشان داده است، بستایم:
«در حال حاضر بر معمارانی که دربارهی نقش سرمایه پرسشگری میکنند، برچسب معماران سیاسی یا مبارز میخورد. این القاب پنهانکنندهی این واقعیت است که همهی ما در فرایندهای پیچیدهی سرمایهدارانهای که تولیدگر ساختمان، فضا و شهرند درگیریم. هیچ فردی که در کار خلق فرم است نمیتواند ادعای بیگناهی کند.»
معمولا آرمانهای والا یا، بهاصطلاح، تعهدات اجتماعی آدمی است که خیال باطلِ بیگناهبودن را در او زنده نگه میدارد. ریانو کاملا محق است خاطرنشان کند که معمار یا طراح فقط هنگامی قادر به فعالیت است که ناگزیر با فرایندهای اقتصادی «همدستی» کند. هیچ چیز احمقانهتر از این نمیتواند باشد که کسی خیال کند میتواند کاملا بیرون از این شبکهی دادوستد عمل کند. بااینهمه امکان دارد که این استدلال درحقیقت بهتمامی سطحی و گمراهکننده باشد و بنابراین باید علیهاش موضعگیری کرد.
به بیان دیگر، در نگاه اول چنین اعترافی ممکن است ظاهرا مدعای اولیهی ریانو (این که کل معماری سیاسی است) را تقویت کند. اگر بر خطاکاری سیاسی معمار در هر وهله از بهرهکشی، سلب مالکیت و بازستانی [ملک] همزمان صحه بگذاریم (حتی اگر ربط چندانی به ساخت یک بنای مفروض نداشته باشد)، کسی میتواند به کنایه بگوید که عکس آن نیز صحیح است: همهی فواید ناشی از ساخت بنا (برای مثال، شغل پردرآمد کارگرانی که برای ساختش استخدام شدهاند، افزایش ارزش املاکی که در همسایگیاش یا در شهر قرار دارند، بهبود کیفیت زندگی ساکنان بنا) را میتوان بهمنزلهی غرامت در نظر گرفت و لاجرم، دستاورد سیاسی مثبت معمارش. «این به آن در»۸. شاید ریانو میخواهد به یک شرط مسئولیت معایب را به معماران محول کند: این که آنها بتوانند افتخار محاسن کار را نیز از آن خود بدانند.
از این گذشته، بحث دراینباره که آیا نتایج چنین انتخابهای طراحانهای، خواه مفید باشند خواه زیانبخش، اصلا میتواند به سیاستی منجر شود یا نه، به بزرگ جلوهدادن اهمیت معمار در جامعه خاتمه میدهد. جز ساختمانهای واقعا شاخص، یا شاید طرحریزی پروژهها در مقیاس شهری بزرگ (به پاریس دورهی هوسمان فکر کنید که بهوضوح قصد سرکوب قیامهای احتمالی را داشت)، «خیر» و «شر» ناچیزی که به معماری و شهرسازی گره خورده است، از نظر سیاسی بیاهمیت است. پس بیشترِ مواقع تنها سیاستی که [معماری] اساسا میتواند مدعیاش باشد همانا مشارکتش در بازتولید روابط اجتماعی موجود است؛ البته به انضمام اندک سود و زیانی برای آن کس که در آن یا حوالی آن روزگار میگذراند یا آنکه [به نحوی از انحاء] گرفتارساختن این کوفتی است. مگر آنکه معماری و شهرسازی بخشی از برنامهای گستردهتر باشند – حتی برنامهی اصلاحطلبانهی آرامی چون وین سرخ و آلمان وایمار در مابین دو جنگ جهانی؛ وگرنه این دو فقط تا آنجایی میتوانند از حیث سیاسی مهم باشند که نمادین یا عملا بازتولیدپذیر باشند. فقط در این هنگام است که معماری میتواند واقعا ادعا کند که در «دگرگونی روابط اجتماعی موجود» نقش دارد.
این تصریح که کل معماری یا طراحی سیاسی (یا اصلا غیرسیاسی) است، منظور از «سیاست» را مصادرهبهمطلوب کرده است. بهجای اینکه صرفا بپرسیم که آیا معماری سیاسی است یا نه، باید بپرسیم که معماری «چگونه» سیاسی است؛ و از آن اساسیتر، در وهلهی اول چه چیزی را سیاسی محسوب میکنیم. متاسفانه اغلبْ کنشهای روزمرهای چون «زد و بند» یا «مقاومت» را بهمثابه اصلیترین عرصهی کنش سیاسی معرفی میکنند؛ گرچه این تلقی را میتوان عامل تعادل معقولی در برابر لا گرند پولیتیک۹ قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم دانست. فرض شده است که چنین بهاصطلاح «ریزسیاستی»، بهطور فزایندهای موجب سرنگونی یا بازیابی اوضاع موجود میشود. تصادفی نیست که ستایش از ریزسیاست شانهبهشانهی تحلیلرفتن دورنمای انقلابی در پیشرفتهترین کشورهای سرمایهداری در جهان پیش رفته است.
وقتی نوبت به این میرسد که معماران بین استخدام / بهرهکشی (برای مارکسیستها این دو همارز یکدیگرند) برای انواع خاصی از کار در ساخت بناهایشان دست به انتخاب بزنند (یعنی انتخاب کارگران متشکلی که مزد عادلانه میگیرند یا مهاجرانی که بهغایت استثمار شدهاند)، یا انتخاب موادی که باید به طرق مشخصی جمعآوری شود (باز هم یعنی انتخاب میان کارگران متشکلی که مزد عادلانه میگیرند یا مهاجرانی که بهغایت استثمار شدهاند)، این انتخابها بیش از آنکه سیاسی باشند اخلاقیاند. همین سخن را دربارهی «ساختوپاخت۱۰» نیز میتوان گفت؛ نمونههایی از فساد که در آنها، برای مثال، بودجهی شهر به شرکتی ساختمانی اختصاص مییابد که متعلق به پسرعموی شهردار است. تنزل دعوی معماری به عاملیت سیاسی مستقل به این معنی نیست که نمیتوان معماری را مثبت یا منفی ارزیابی کرد؛ بلکه به این معنی است که ارزیابی «خوب» و «بد» بنا با استناد به اخلاق یا فرم معمارانه انجام میشود. استخدام آگاهانهی ارزانترین کارگر به قصد سود اقتصادی شخصی میتواند از نظر اخلاقی سوالبرانگیز باشد؛ اما این استخدام بیانگر جهانبینی سیاسی کسی نیست. به همین منوال، طراحی نامناسب حمامی در یک آپارتمان میتواند به این معنا باشد که معمارش بد است؛ اما بعید است که به معنی مرتجعبودن او باشد■
[divider]پینوشت[/divider]
۱. Ross Wolfe
۲. Quilian Riano
۳. Quaderns
۴. Douglas Murphy
۵. The Architecture of Failure
۶. Sorkin
۷. Contribution to a Critique of Political Economy (1859)
۸. One hand washes the other
عموما معنی ضربالمثل انگلیسی این است که اگر با دیگران همکاری کنی به نفع همه خواهد بود؛ اما سیاق متن نشان میدهد که نویسنده میخواهد بگوید که مزایای فعالیت معماران، معایبش را تلافی میکند. ما در فارسی میگوییم: «این به آن در».
۹. la grande politique
۱۰. Sweatheart Deal
[/cbtab][cbtab title=”حاشیهای بر یادداشت راس ولف “]
نویسنده: علی جاودانی | دبیر پروندهی «معماری و سیاست»
راس ولف در این یادداشت با زیرکی سیاست بزرگ (لا گرند پولیتیک) را علیه ریزسیاست (میکرو پولیتیک) به میدان میآورد. اگر اولی، باور عموم انقلابیون و آرمانخواهان غربی قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم بود، دومی اما ورد زبان «پستمدرن»هاست و آنها که پس از می ۶۸ فرانسه به سیاست میاندیشند. مبنای اولی آن است که تغییر سیاسی با باد هوا اتفاق نمیافتد و عرصهاش خیابان است و مقیاسش جهانی. در این تلقی برای رهایی، باید همهی جهان را با هم تغییر داد و درنتیجه از دل آن بزرگترین انقلاب تاریخ (انقلاب اکتبر)
سر برآورد.
اما این فقرهی دومی (میکرو پولیتیک / ریزسیاست) مدعی است که موضع سیاست بدن است و نقطهی آغازش هم بدن. مدعی است میتوان با اینوآن تاکتیک زندگی روزمره، با اعتراض به مصداقهای وضع موجود به جای سخنگفتن از سیاست بزرگ، آن را تغییر داد.
سخن ولف آن است که خط ربطی وجود دارد میان این چرخیدن از سیاست بزرگ به ریزسیاست، از سرنگونی دولتها و نظامها به تغییر فلان قانون دربارهی زندان یا حتی فلان شکل میلورزی خاص و سرکوب اندیشهی انقلابی؛ و صدالبته که تا اینجا حق با اوست. فوکو «میکرو پولیتیک» را در بحران چپ انقلابی دهههای شصت و هفتاد مطرح کرد؛ جایی که چپها از یکسو با آشکارشدن اتفاقات پشت پردهی آهنین مواجه بودند و از دیگر سو، ایستادنشان بر آستانهی انقلابی در سبک زندگی. در این زمان بود که شکل زندگی و انقلاب برابرنهاد هم شدند: متفاوت زندگی کن، متفاوت میل بورز! این خود باعث انقلاب است و ایبسا خود انقلاب. در چنین فضایی است که مبارزه با هنجارهای جامعه و مبارزه علیه سرمایهداری یکسان انگاشته میشوند؛ بیآنکه بدانند سرمایهداری چه طرفه ترفندها که در آستین دارد. پس از شکست جنبش می ۶۸ در فروپاشاندن نظام سیاسی و نیز نظام تولید سرمایهداری، اندیشهی ریزسیاسی کماکان به قوت خود باقی ماند، اما این بار به دلیلی دیگر: با آمدن تاچر و ریگان و ازمیانرفتن همهی افقهای ممکن برای تغییر در مقیاس جهانی و سرآخر فروپاشی شوروی، متفکران چارهای نداشتند جز پناهبردن به میکرو پولیتیک؛ چراکه نه در خیابان موفق شده بودند، نه در برانداختن دولتها، نه در تغییر سرمایهداری. بهاینترتیب ریزسیاست با تاکیدش بر ناممکنبودن سیاست بزرگ، بهترین تسلی شد برای آنها که نمیخواستند شکست خود را در سازماندهی نیرو برای سیاست بزرگ بپذیرند. به بیان ولف، میکرو پولیتیک ایدئولوژیک است و همدست وضع موجود؛ چراکه امکان تغییر در مقیاسهای کلان و انقلابهای عظیم را از بیخ و بین نفی میکند و تا میخواهی سخن از تغییر در مقیاس کلان بزنی، بر سرت آور میشود که آی، دوران سیاست بزرگ گذشته و آی چه فاجعهها که انقلابها به بار نیاوردهاند و وای که قدرت در مقیاس زندگی روزمره است و تغییر باید از پایین اتفاق بیفتد و قسعلیهذا.
البته به سیاق هر دوگانهای، باید به سنتز میان این دو اندیشید: شاید بتوان گفت که از آغازْ هیچ سیاست بزرگی بدون ریزسیاست در کار نبوده است و هیچ انحراف و امر روزمرهای، هیچ تغییر خُردمقیاسی، بدون اتصال به یک سیاست بزرگ، یا بدون اتصال به دیگر ریزسیاستها و تشکیل بدنی بدون اندام، نمیتواند موجب تغییر وضع موجود شود. اینجاست که باید فوکو را در کنار لنین نشاند: میکرو پولیتیک و گرند پولیتیک در کنار هم شاید راه تغییر را بگشایند■
[/cbtab][/cbtabs]
[divider]منبع[/divider]
فصلنامهی تخصصی معماری و شهرسازی همشهری معماری، شماره ۳۶ بخش اندیشه