رواقی که نیست | نگاهی به رواق ساختمان فرهنگستان هنر با تکیه‌بر مفهوم حوزه‌ی عمومی در اندیشه‌ی هانا آرنت

رواق هنر | نگاهی به رواق ساختمان فرهنگستان هنر با تکیه‌بر مفهوم حوزه‌ی عمومی در اندیشه‌ی هانا آرنت

در خیابان ولیعصر کمی پایین‌تر از خیابان طالقانی، ساختمان فرهنگستان هنر قرار دارد؛ ساختمانی که در کنارش رواقی دارد با ستون‌هایی سنگی، حوض آبی و یک فرونشستگی‌ در میانه که چند پله می‌سازد تا افراد بتوانند در کنار حوض بنشینند  یا به دیواره‌ها و ستون‌ها تکیه دهند. آدم‌ها می‌آمدند و در این رواق می‌نشستند، گپ می‌زدند، کتاب می‌خواندند، موسیقی پخش می‌کردند و ملال روزهایشان را دود می‌کردند. حالا رواق با ستون‌ها و حوض و پله‌هایش هنوز هست اما آدم‌ها دیگر نه، فرهنگستان مانده و حوضش. مرزی شیشه‌ای رواق را از خیابان جدا می‌کند. شیشه‌هایی شفاف که وقتی نگاه از میانشان می‌گذرد، خاطره‌ها و لحظه‌های گذشته دوباره در مکانی که تجربه‌شان کردی، جان می‌گیرند. دیگر نمی‌توانی به مکانی که آن اتفاقات را تجربه کردی پا بگذاری و این تبعید است. تبعید گفت‌وگوست به تک‌گویی. تبعید ماست به من‌های بسیار. تبعید عمل است به رفتار.

هانا آرنت، متفکر برجسته آلمانی، با تأثیر از یونان باستان، دو حوزه را در جامعه تعریف می‌کند: حوزه‌ی خصوصی و حوزه عمومی. حوزه خصوصی، عرصه‌ی ضرورت و سروری است. سرور با اعمال خشونت بر بندگان، به رفع نیازهای خود می‌پردازد، درحالی‌که حوزه‌ی عمومی، عرصه‌ی عمل سیاسی بین کنشگران است و جایی است که سیاست شکل می‌گیرد. آرنت، جوهر سیاست را آزادی می‌داند. به عقیده‌ی او وقتی افراد دست به عمل می‌زنند آزاد هستند و آزادی تنها در حوزه عمومی محقق می‌شود.

آرنت میان قدرت و اقتدار تمایز می‌گذارد. اقتدار وابسته به توانایی شخصی است اما قدرت عملی جمعی است که از با یکدیگر عمل کردن ناشی می‌شود. افراد وقتی با یکدیگر جمع می‌شوند و گفت‌وشنود می‌کنند دارای قدرت هستند. او هم‌چنین در نسبت قدرت و خشونت می‌گوید خشونت و قدرت با یکدیگر تضاد دارند و خشونت جایی پدیدار می‌شود که قدرت درخطر باشد. آرنت، برای عمل، دو ویژگی خودانگیخته بودن و پیش‌بینی‌ناپذیر بودن را بیان می‌دارد. وقتی دست به عمل می‌زنید پایان آن معلوم نیست. این در شرایطی است که جامعه از افراد توقع دارد که به‌جای عمل، دست به رفتار بزنند که هدف آن هنجارمند کردن اعضاست.

حوزه‌‌ی عمومی جایی است که عمل توسط دیگران دیده و شنیده می‌شود. این دیدن و شنیده شدن رابطه‌ای است که تنها در میان انسان‌ها وجود دارد. فرد در حوزه‌ی عمومی به‌واسطه‌ی همین دیده شدن و شنیده شدن است که خود واقعی‌اش را بازمی‌یابد. خود سیاسی، خود واقعی است و عمل سیاسی بزرگ‌ترین تعریف‌کننده‌ی خود است. او با اشاره به یونان باستان، حوزه‌ی خصوصی را با خانواده و حوزه عمومی را با دولت‌شهر مرتبط می‌کند. آنچه در حوزه‌ی عمومی اهمیت دارد، خود عمل است و آنچه افراد به دست می‌آورند، آزادی است[۱] (انصاری، ۱۳۷۶).

 رواق فرهنگستان هنر فضایی بود که آدم‌ها فارغ از مناسباتی که آدم‌ها را به موجودی جیب‌هایشان تقلیل می‌داد در آن حضور می‌یافتند. پولی نباید برای رفتن به آنجا می‌دادی، در اختیار طبقه و قشر خاصی نبود. گشادگی‌ای بود در دل شهر که این فرصت را می‌داد که افراد خودشان را ابراز کنند. می‌نشستی و آدم‌ها را نگاه می‌کردی، با دوستانت گپ می‌زدی و در گوشه‌ای کسی موسیقی‌ پخش می‌کرد. به موسیقی گوش می‌کردی یا با او وارد گفت‌وگو می‌شدی تا صدای موسیقی را کمتر کند. تمرین گفت‌وگو بود برای ما. آدم‌هایی که فارغ از جایگاه‌هایشان در مکانی گردآمده بودند، مهم نبود از چه طبقه‌ای هستند. تمام چیزی که اهمیت داشت آن بود که آن‌ها در رواق فرهنگستان هنرند. یک نفر می‌رفت و دستش را درون حوض می‌کرد و دیگری را خیس می‌کرد. او می‌دانست که دیده می‌شود، کسی زیر آواز می‌زد برای لحظاتی، می‌دانست که شنیده می‌شود. حتی آنکه در گوشه‌ای سیگار می‌کشید دیده می‌شد. چه دوستی‌هایی که آنجا شکل گرفت و ادامه‌دار شد. چه بحث‌ها که سویه‌های تازه‌ای از ما را برملا کرد. نمی‌دانستیم چه در انتظارمان است. می‌شود گفت افراد در لحظاتی در آن رواق دست به عمل می‌زدند.

حالا اما تنها خاطره‌ای از آن فضا در ذهن‌ شهر است. نمی‌دانیم چه شد که تصمیم گرفتند تا رواق را محصور کنند. کدام عمل را برنتابیدند یا چه شد که بر آن شدند تا آن رواق را هم انحصاری کنند؛ اما با محصور شدن رواق، بخشی از فضای گفت‌و‌گو در شهر از دست رفت. شهر برای همه‌ی آدم‌هاست. مکان‌ها برای استفاده‌ی آدم‌ها طراحی می‌شوند. این‌ها گزاره‌های ساده‌ای است که انگار دارند فراموش می‌شوند. آدم‌ها برای گفت‌وگو کردن و آشنا شدن با یکدیگر نیاز به فضا دارند. فضایی که از قبل رفتار خاصی را طلب نکند.

 

این روزها، هر بار که از کنار فرهنگستان می‌گذرم، این شعر در سرم پخش می‌شود:

کلیدی تو دستت/ می‌خوای در رو وا کنی/این‌جا که دری نیست/تو دریا نمی‌ری/اما دریا هم خشکیده/می‌خوای بری مینیاس/مینیاسی دیگه نیست/ژوزه؛ حالا چی؟/اگر تونستی بخواب/اگر تونستی خسته شو/اگر تونستی بمیر/اما تو نمی‌میری/تو سگ‌جونی ژوزه/تنها تو تاریکی/مث یه چهارپای وحشی/بی‌هیچ خدا-پیغمبری/حتی بدون یک دیوار/که بتونی به‌ش تکیه بدی/بی‌اسب سیاهی/که بتازونیش/تو کوچ می‌کنی ژوزه/به کجا ژوزه؟[۲]

 صفحه‌ی اصلی پرونده‌ی «پاتوق شهری» 

[divider]پی‌نوشت[/divider]

۱ انصاری، منصور (۱۳۷۶)، حوزه عمومی در اندیشه سیاسی هانا آرنت، اطلاعات سیاسی-اقتصادی، ۱۱ (۱۱۷ و ۱۱۸)، ۱۲۴-۱۲۷
۲ بخشی از شعر حالا چی ژوزه؟ کارلوس دروموند د آندراده، ترجمه‌ی محمدرضا فرزاد

مطلبی دیگر
پارک؛ ایده‌ی رادیکال ساختنِ بهشت در دل دوزخ