نویسنده: فیلیپ اورسپانگ | استاد تاریخ معماری دانشگاه تکنولوژی فدرال زوریخ
مترجم: شهابالدین تصدیقی | دانشجوی مطالعات معماری ایران، دانشگاه تهران.
امسال «موسسهی تاریخ و نظریهی معماری» (gta) در دانشگاه تکنولوژی فدرال زوریخ[۱]، پنجاهمین سالگرد تاسیس خود را جشن میگیرد. پس از تاسیس در سال ۱۹۶۷، این موسسه رشدی آهسته را در طول زمان تجربه کرده است. دانشجویانی چون آدولف مکس وُت[۲]، برنارد هوزلی[۳]، پل هوفر[۴]، مارتین اشتاینمن[۵]، مارسل میلی[۶]، آندره کوربوز[۷]، کورت فورستر[۸]، ویلفرید وانگ[۹]، برونو کلاین[۱۰]، سوکراتیس جورجیادیس[۱۱]، ورنر اوکسلین[۱۲]، بتینا کوهلر [۱۳]و جدیدا ویتوریو ماگناگو لامپوگنانی[۱۴]، آکوش موراوانسکی[۱۵] و این اواخر آندریاس تونسمان[۱۶]، مکتیلد ویدریک[۱۷]، آلا ورونسکایا[۱۸]، مارتینو استیرلی[۱۹]، سامیا هنی[۲۰]، و بسیاری دیگر که در این موسسه به پژوهش یا تدریس مشغول بودهاند. امروز کادر موسسه با احتساب ایتا هاینزه-گرینبرگ، مارتین دلبکه، لارن استالدر و خود من، صاحب چهار پروفسور به انضمام ۷۰ تن پژوهشگر دیگر است. برنامهی ما در سال ۲۰۱۲ برای دورهی دکترا، شامل فرصت تحصیلی دوساله برای گروههای ۲۰ نفره از دانشجویان فارغالتحصیل بود. برنامهای هم برای مطالعات عالی در نظر گرفته شده است. ما در موسسه مجهز به دپارتمان نمایشگاهی با بیش از سه دهه فعالیت و دپارتمان نشر و بزرگترین آرشیو معماریِ سویس هستیم.
دلیلی برای گلهگذاری نیست؛ ولی مثل هر انسانی در حوالی ۵۰سالگی خود، موسسه هم دچار نوعی بحران میانسالی شده است. این آشفتگی در برنامهریزی برای سالگرد نیز خودی را نشان داد. به جای برق انداختن موتورسیکلتها، به بازی با حروف لوگوی ۱۹۷۰ موسسه پرداختیم تا حروف کج آن را کجتر کنیم تا انگار بر جوانی ابدی این موسسه صحهای یگذاریم. به جای سرگرمشدن با نوشیدنی، به این اندیشیدیم که آیا اصلا باید این سالگرد را جشن گرفت یا نه؟ باید به گذشته نگاه کنیم یا آینده؟ آیا داریم مطابق آرمانهای بنیانگذاران این موسسه پیش میرویم؟ موسسهمان به میراثی عتیقه بدل شده بود یا بهترین تولیداتش هنوز در راهند؟ آیا میشود به گذشته متصل ماند و همزمان نگاهمان به توسعهی آینده باشد؟ مشتاق به دانستنِ گذشتهمان و مضطرب از مواجهه با چهرهمان در آینه، تصمیم گرفتیم تا به جای مخفی کردن این تردید، از آن بهره ببریم. این تردید، به نظر من نشانهای است از یک جریان به مراتب گستردهتر در قلمرو معماری؛ برای مثال، اینکه معماری امروز ما در مرحلهای بینظریه به سر میبرد: هیچ چارچوب نظری، کلانروایت یا نظامی از معیارهای ارزشی وجود ندارد تا جهتگیری معماری امروز را روشن سازد. این بینظریه بودن، دست در دست تخصصگرایی و تفکیک گرایشهای معماری و جدا شدن رشتهها، گفتمانها و تاریخ معماری پیش میرود. هرچه این گرایشها بیشتر تفکیک شوند، صدایشان نیز کمتر شنیده میشود. اگر از اواخر قرن ۱۹ تا دههی ۱۹۸۰، نظریههای معماری افقی از کلیت حوزهی معماری را شکل داد، این افق امروز جایش را به انبوهی از اظهارنظرهای معماران، تاریخنگاران نظریهی معماری و اشارههایی به سایر رشتهها همچون انسانشناسی، جامعهشناسی و فلسفهی سیاسی داده است. امروز، فقط شبحی از نظریهی معماری در تعقیبمان باقی مانده است. همچون وعدهای (هنوز) تحققنیافته، نظریهی معماری نیز همچون روحی سرگردان مانده که نمیتواند آرامش خویش را بیابد.
درحالی که موسسات تولید دیجیتال مثل قارچ در حال گسترشاند، دیگر کسی به دنبال تاسیس موسسههای نظریه و تاریخ معماری نیست. البته اوضاع در زمانِ تاسیس «gta» متفاوت بود؛ اواخر دهه ۱۹۶۰ و ۷۰، آینده از آنِ نظریهی معماری بود. نسل نوی معمارانِ آن زمان، تحت تأثیر پویشهای نظری و اصلاحات فرهنگیِ ناشی از جنبشهای دانشجویی، قلمروِ نظریه را گشایش و برونرفتی از موانعِ گفتمانِ قرن بیستمیِ معماری میدانستند. برای بسیاری معماران جوان در زوریخ، نیویورک یا ونیز، نظریه همچون زمینی دست نخورده بود، مملو از احتمالات و آماده برای کشت و کار. راه فراری بود از میراث سرکوبگر قهرمانانِ بنیانگذارِ جنبش مدرن، همچون لوکربوزیه[۲۱]، میس ون درروهه[۲۲]، والتر گروپیوس[۲۳] یا زیگفرید گیدئون[۲۴]؛ کسانی که نفوذشان به شکلگیریِ نظام ارزشی ایستا انجامید. نظریه در مقابل این یکسانسازی که در پوشش سبک بینالملل رخ میداد، جایگزینهایی ارائه میکرد و همچنین از زاویههایی نو، به تغییرات بنیادی تاریخی مینگریست که در حال رخ دادن بود؛ تغییراتی چون زوال صنایع سنگین یا استقلال مستعمرات.
البته «gta» تنها موسسه از این دست نبود که در آن زمان تاسیس شد. همان سال پیتر آیزنمن نیز موسسهی مطالعات معماری و شهرسازی (IAUS) را در نیویورک بنیان نهاد و چند سال بعد هم مجلهی Oppositions را در سال ۱۹۷۳ منتشر کرد. در ۱۹۶۷ موسسهی نظریهی معماری، هنر و مطالعات فرهنگی[۲۵] در دانشگاه صنعتی گْراز [۲۶]آغاز به کار کرد و کمی بعد در ۱۹۶۸، موسسهی مبانیِ معماری و طراحی مدرن[۲۷] نیز در اشتوتگارت تاسیس شد. مجلاتِ Arch + سال ۱۹۶۸ در اشتوتگارت، و Archithese سال ۱۹۷۱ در زوریخ شروع به انتشار کردند. شایان ذکر است که رکود جهانی اقتصادی در آن زمان که در ۱۹۷۱ بر اثر مقرراتزدایی در سیستم پولی به وجود آمده بود، در کنار افزایش شگفتانگیز قیمت نفت در ۱۹۷۳، معماران زیادی را از کار بیکار کرده بود. معماران بازمانده از ساختن وقت زیادی برای نوشتن یافتند. حتی در سوییس که نسبت به مراکز سابق صنایع سنگین همچون بریتانیا، آمریکای شمالی، ایتالیا، فرانسه و آلمان در این رکود کمتر ضربه خورده بود، معماران جوان دههی ۷۰ به قول خودشان با «خلأ» مواجهه شده بودند. این خلأ با بحث و نوشتار پر شد و با تولید نظریه از سوی نویسندگانی چون مانفردو تافوری[۲۸]، چارلز جنکز[۲۹]، آنری لوفور[۳۰]، کنت فرامپتون[۳۱]، رابین ایوانز[۳۲]، آلن کوهون[۳۳]، فردریک جیمسون[۳۴]، آنتونی ویلدر[۳۵]، مارتین اشتاینمن، کورت فورستر، دیانا آگرست[۳۶]، ژان-لویی کوهن[۳۷] و بسیاری دیگر.
گرچه این گذشته تا حالا تابناک به نظر میرسد، ولی این مرحلهی درخشان از نظریهپردازیِ معماری در دههی ۱۹۹۰ به تدریج ناپدید شد. برخی موسسات تعطیل شد و انتشار بعضی مجلات متوقف شد. تاریخنگاریِ نظریات معماری و نشر کتابشناسیهایی در این زمینه – که مهمترینشان عبارتاند از: «تاریخچهی نظریهی معماری: از دوران باستان تا امروز» از هانو-والتر کروفت[۳۸] (۱۹۸۵) «نظریهی معماری از ۱۹۶۸» از ک. مایکل هیز[۳۹] (۱۹۹۸) و «نظریهی معماری در قرن ۲۰: کتابشناسی انتقادی» از آکوش موراوانسکی (۲۰۰۳) – از این دهه شروع شدند. امروز از نظریهی معماری تنها سایهای مانده است، چیزی که فهم آن سخت شده است. [نظریهی معماری] استقلالش را از دست داده است، همینطور لبهی برّان نقد، نقشش را به عنوان عامل تحریک و کاربردپذیریاش. در این دو دههی ما معماران، نه تنها مسئولیتهایمان را در قبال ضوابط، مصالح و تکنیکها واگذار کردهایم به متخصصین، صنعت و مدیران، بلکه حتی نظریهپردازی در رابطه با معماری را بر عهدهی فیلسوفان و جامعهشناسان قرار دادیم. هنوز هم به همان جملاتی استناد میکنیم که در دههی ۱۹۷۰ به آنها استناد میشد، انگار که زمان منجمد شده باشد! علاوه بر این، هنر هم در بعضی زمینهها افق نظریهپردازی معماری را تسخیر کرده است. انواع هنر از نوع پاپ، مینیمال، مفهومی و دیگر فعالیتهای دورهی معاصر همچون چیدمانهای هنری و اجراهای مشارکتی در حال جهتدهی و بازتاب انتقادی عرصهی معماری هستند.
تردیدمان از برگزاری جشن سالگرد و یا نوع نمایشگاهها، کنفرانسها و سمینارهای ما، دقیقا مطابق گفتانِ امروز معماری است. برخلاف دهههای ۶۰ و ۷۰، نظریهپردازان معماری دیگر مانیفست نمینویسند، بلکه در پنلهای گفتگو گرد هم میآیند. تولید معنا در حوزهی نظریهپردازی معماری، در میزگردها و گفتگوهاست که شکل میگیرد. جای جملات تند و تیز را مصاحبهها گرفته است. این شکل منعطفتر برخورد، میدان بیشتری به بازخوردها میدهد و جلوی تثبیت شدن معانی در ذهن مخاطب را میگیرد و از طرفی ما را به فرهنگِ سازگاری و توافق رهنمون میکند. در چنین بستری نظریات در تغییر و جریان دائمی و آمادهی تطبیق با شرایط جدید یا تجدید نظر خواهند بود؛ خالی از کارکردهای هنجاری و عملا بدون مقررات. پس علتی برای تأسف بر وضعیت کنونی نیست. احتمالا به لحاظ تاریخی هیچ زمانی به خوبی امروز برای معماران نبوده است: این همه توجه، پول، تحرک، احتمالات، استعدادها و تبادل. چیزی که میخواهیم بپرسیم این است که چرا در چنین دورانی از موفقیت و توسعه، نظریهپردازی تکانه و تأثیرگذاری خود را از دست داده است؟
احتمالا همین موفقیت معماران در آستانهی انفجار اقتصادی دههی ۱۹۸۰ و اعتلای نظریهپردازان معماری تا حد ستارهمعمارها بود که منجر به فروکش کردنِ نظریهی معماری گردید. نسلی که در اواخر دههی ۶۰ وارد دنیای معماری شد، معماری را به صحنهی اصلی آورد و نظرِ سرمایه، سیاستمداران و جامعهای رو به گسترش را به سویش جلب کرد، ولی همزمان بازتابهای نظری معماری و نقدهای مستقلی که در این عرصه وجود داشت را مستعمرهی خویش ساخت. عرصهی نظری معماری کوچک شد و زیر سایهی فن بلاغت و خود-توجیهی رفت. نهایتا نظریهی معماری به حوزهای عقبنشینی کرد – و یا محدود شد- که دیگر برای کسی دردسرساز نبود. با خودش مشغول ماند و به بحث بین ۲ جبههی متفاوت پرداخت که هر دو در خدمت واقعیت موجود هستند: تضاد میان «مدرنیسم» و «پستمدرنیسم» و بحث بر سر این عقیده که معنای معماری در رابطه با تاریخش تعریف میگردد، جدل بر سر بحث شهرسازی و جابجایی پارادایم پیشرفت با پارادایم توسعهی کمّی. همچون استخوانی که میان چند سگ بیحوصله پرت کرده باشند تا سرشان را گرم کنند، نظریهی معماری هم میان این موضوعات لاینحل گیر کرده است.
عملگرایی و سرعت، در کنار این عقیده که معمار کسی است که پروژههای کلانمقیاس را در هرکجای جهان میفهمد، همگی منجر به کاهش توجه به نظریهی معماری شد. در حالی که در دههی ۷۰، ارزش معمار تا حد زیادی بر اساس «چیزی که نمیساخت» تعیین میشد، از دههی ۸۰ ارزش او را با مجموعهی آثار ساختهشدهاش میسنجند. البته نمیشود با قطعیت گفت که دورهی نظریه تمام شده باشد. احتمال دارد نظریه در دورهی نهفتگی خود باشد و به سختی دیده شود. شاید دارد توانش را جمع میکند و در انتظار بازگشت است. شاید همین الان هم برگشته باشد. شکلش را عوض کرده و میتوان او را در صندلیهای عقب دانشگاه، یا داوریهای نهایی و ژوژمانهای آخر ترم، نشریات تخصصی، وبلاگهای اینترنتی یا اخبار گوشه و کنار دید. احتمالا چارچوبهای دانشگاهیِ گذشتهاش را رها کرده است و به بستر دوسالانههای معماری و نمایشگاهها – به عنوان فعالترین واسطهی تبادلات امروز – نقل مکان کرده باشد. ولی به هر صورت، نظریه برای بقا نیاز به موسسات دارد؛ به حمایت، دیرپایی، حافظه و سکون آنها، تا بتواند به پیش برود.
[divider]پینوشت[/divider]
[۱] ETH
[۲] Adolf Max Vogt
[۳] Bernhard Hoesli
[۴] Paul Hofer
[۵] Martin Steinmann
[۶] Marcel Meili
[۷] André Corboz
[۸] Kurt Forster
[۹] Wilfried Wang
[۱۰] Bruno Klein
[۱۱] Sokratis Georgiadis
[۱۲] Werner Oechslin
[۱۳] Bettina Köhler
[۱۴] Vittorio Magnago Lampugnani
[۱۵] Akos Moravanski
[۱۶] Andreas Tönnesmann
[۱۷] Mechtild Widrich
[۱۸] Alla Vronskaya
[۱۹] Martino Stierli
[۲۰] Samia Henni
[۲۱] Le Corbusier
[۲۲] Mies van der Rohe
[۲۳] Walter Gropius
[۲۴] Sigfried Giedion
[۲۵] Institut für Architekturtheorie, Kunst- und Kulturwissenschaften
[۲۶] TU Graz
[۲۷] The Institut Grundlagen Moderner Architektur und Entwerfen
[۲۸] Manfredo Tafuri
[۲۹] Charles Jencks
[۳۰] Henri Lefebvre
[۳۱] Kenneth Frampton
[۳۲] Robin Evans
[۳۳] Alan Colquhoun
[۳۴] Fredric Jameson
[۳۵] Anthony Vidler
[۳۶] Diana Agrest
[۳۷] Jean-Louis Cohen
[۳۸] Hanno-Walter Kruft
[۳۹] K. Michael Hays
[divider]منبع[/divider]
[button color=”white” size=”normal” alignment=”none” rel=”follow” openin=”samewindow” url=”http://www.e-flux.com/architecture/history-theory/159230/the-end-of-theory/”]e-flux[/button]