نویسنده:فردین نجفی|معمار
تفکر، تنها از طریق نسبتش با یک ایده، معین میشود. از طریق این نسبت است که تفکر تمام امکانات را مرزبندی میکند و بنابراین خود را از طریق همین مرزبندی کردن دریافت میکند. حال اگر این نسبت با یک تهی بودگی و خالی، برقرار باشد، چه ساختاری برای تفکر رؤیت پذیر میشود؟
آیا این نسبت (تفکر با تهی بودگی) میتواند یک کلیت (اجتماع) را فرم دهد؟
ابتدا باید به این مسئله پرداخته شود که تهی بودگی چگونه خود را با فانتزی پیوند میزند؟
فانتزی همان سطحی خالی است برای بیرون تاباندن میلها و آرزوها.
و این درواقع همان چیزی است که گریبان گیر جامعهی پسا حادثه در ایران میشود.
جامعهای که افرادش فانتزیهای خود را در پس حادثهها جستجو میکنند. عجیب است که مجموع این فانتزیها که در واقعیت اصلاً هیچ چیزی نیست الا سطحی خالی، یک ” امر مشترک ” را فرم میدهد؛ و باید دقت کرد که این ” امر مشترک ” خود نیز فانتزی است. این ” امر مشترک ” حافظهی اجتماعی و کنشهای اجتماعی را کنترل میکند و آن را به یک ” کالای نمایشی ” بدل میکند. این فانتزی ” امر مشترک ” باعث میشود که افراد نتوانند در درون ساختار قدم بگذارند و فضای آن را تجربه و تحلیل کنند و بنابراین نمیتوانند پیوستگیها، تداومها، تناسبات، ضدیتها و… را مشاهده و کشف کنند.
بنابراین فانتزی ” امر مشترک ” نوعی ” سکون متحرک ” است. از ویژگیهای بارز این فانتزی، شکنندگی، واپسزدگی و ارتجاع و همچنین ضدیت با تفکر و کنش داشتن است. این فانتزی بهراحتی میتواند کلیت (اجتماع) را از هم بگسلد و فروبریزد. در برخی اجتماعها، این فانتزی در پس حادثهها بهسرعت فرم میگیرد. بهخصوص آنجا که حادثهها همواره احساسات را با خود به همراه دارند (احساساتی از جنس منفعل بودگی) و فانتزی ” امر مشترک ” چهرهاش همین لحظه شکل میگیرد.
حادثهها از طریق تولید احساسات و همچنین چهره دار شدن سریع ” امر مشترک ” بهسرعت ساختارها و دولت را ناپدید میکند. چراکه همانطور که گفته شد پیوستگیها و کمبودها و ضعفها و همچنین بهطورکلی ارتباطهای دولت و پساحادثهها در ک و فهم نمیشود. (ضعفهای عملیاتی و برنامهریزی دولت که اتفاقاً حادثهها قدرت رؤیت پذیر کردنش را دارند بهسرعت به علت چهره دار شدن فانتزیها مخفی میگردد)
حال این موضوع را بیاییم به حادثه زلزلهی کرمانشاه پیوند بزنیم. آنجا که فانتزی امر مشترک (کمکهای مردمی و تأسفها و توهم یک جمع مشترک) چگونه سطحی تهی برقرار ساخته و این سطح تهی بهسرعت رابطهی پساحادثه و دولت را مخفی کرده است. البته بحث عمدهتر این است که در ایران این فانتزی به شکل عجیبی پیوند با پدیدهی ” محفل بودگی و محفل زدگی ” دارد. این محفل زدگی البته همواره اساس شکلگیری گروها و افکار و…در ایران در سالهای اخیر بوده است.
محفل زدگیای که چیزی جز غمخواریها و ماتمها که از طریقان فرد خود را هر چه بیشتر میخواهد به دیگری بشناساند به همراه ندارد (بهعنوان نمونه نگاهی بیندازید به صفحات مجازی و اخبار و سلفی گرفتنها در هنگام کمک)
سؤال مهم اما اینجاست که آیا این رفتار جامعه کمکی به متن اصلی که آسیبدیدهها هستند میتواند داشته باشد؟ اصلاً آیا اساساً آسیبدیدهها مهم هستند؟!
پاسخ بهطورقطع ” خیر ” است.
همانطور که اشاره شد، رفتارها و کنشهای جامعه که در فرم فانتزیها و بهخصوص فانتزی ” امر مشترک ” است، بهطور یقین نهتنها نمیتواند کمکی به آسیب دیدگان حادثه باشد بلکه حتی بهشدت تخریب کنندگیاش برای مردم حادثهدیده بیشتر از خود حادثه و زلزله است.
به نظر میرسد که ما مجبور به زیستن در جامعهی ناقص هستیم و هرگونه آلترناتیوی دیر یا زود به دام فانتزیها گرفتار میشود.
فضای چهره دار شدن فانتزیها، همان فضایی است که ” قدرت ” آن را ساماندهی کرده است، جالب اینجاست که حتی گروهای منتقد و روشنفکران جامعه و هنرمندان و معماران همواره در دام این فضا میافتند (نگاهی بیندازید به برخورد روشنفکران و معماران و هنرمندان و برخی گروهای چپ در روزهای پس از حادثه که بهشدت درگیر امر مشترک شدهاند و دست در دست دولت روزها را سپری میکنند)
اما اساس شکلگیری این فانتزیها چیست؟
به نظر میرسد که اساس این امر محکمتر شدن گفتمان متکی بر الگوی فعل ” بودن ” است؛ و این امر آنچنانکه ژیل دلوز هم میگوید با جلوگیری از شکلگیری الگوی ” و ” (واو ربط) ممکن میگردد.
{ سراسر اندیشه و کنش ما بر اساس فعل ” بودن ” الگومند شده است. ” و “، اما به همهچیز هجوم میبرد و حتی تخریب میکند. ” و “، یک پیوند یا نسبت ویژه نیست، بلکه ” بودن ” را تخریب میکند. ” و “، دقیقاً یک لکنت آفرینش گر است آنهم در تقابل با کاربرد سازشکارانه و مسلط که متکی بر فعل ” بودن ” است }
کنشها و تفکر یک جامعه، قبل و بعد از حادثه یکسان نیست (الگوی ” و “).
پس الگوهای رفتاری یک جامعه در درون فرم ” و “، میتواند تمام معادلات را بر هم زند و این اساس شکلگیری تفکر و فضای نقد و بنابراین پراتیک در جامعه است. درنتیجه کاربرد مهم فانتزیها برای فرم نگرفتن این الگو، اکنون مشخص میگردد.
[نگاهی بیندازید به رفتار جامعه در درون الگوی ” بودن ” و فانتزیها، در زلزلهی بم، اردبیل، پلاسکو، کرمانشاه. در همهی اینها قبل و بعد حادثه دقیقاً یکسان است (کاربرد فانتزیها)]
حتی این امر چنانچه بدان اشاره شد باعث شده است که گروهای منتقد دولت، معماران و هنرمندان و…همراه دولت و دست در دست هم روزهای پسا حادثه را سپری کنند آنهم با مصادره شدنشان توسط دولت.
اما چرا این اتفاق رخ میدهد و چه آسیبی به مردم آسیبدیده میزند؟
قدرت، افراد قدرتمند و یا گروهای قدرتمند کسانی نیستند که در این یا آنسو باشند بلکه قدرت در ” مرز ” واقعشده است. همواره درک نکردن و نفهمیدن این موضوع توسط گروهای منتقد و… باعث مصادره شدنشان شده است. دینامیک این امر بدینصورت است که دولت از طریق تزریق فانتزیها و… بهراحتی مرزهای بین خود و دیگری را مخدوش و آنها را از جنس خود میگرداند. این امر حتی در جامعهی هنرمند و معمار و… هم رخ میدهد.(در سالهای اخیر بهعنوانمثال نگاهی بیندازید به آثار متأخر رضا دانشمیر)
همین امر بهصورت عجیبی در حادثهی اخیر زلزله کرمانشاه رؤیت پذیر میگردد. آنجا که در زمانی که از طریق فانتزیها و بهخصوص فانتزی امر مشترک همه درگیر و دست در دست دولت هستند، دولت مهمترین برنامههایش در خصوص روزهای آیندهی مردم خسارتدیده را ارائه میدهد (نگاهی بیندازید به مصوبات تعیینشده در خصوص اسکان دائمی خسارت دیدگان و …)
و جالب اینجاست که چون همه درگیر فانتزیهایند (نوعی هیپنوتیزم اجتماعی) بنابراین گروهی هم نیست که بخواهد این برنامهها را نقد و بررسی کند!
حال چه اتفاقی رخ میدهد؟
اتفاق مهم این است که تازه در روزهای آینده که فانتزیها کمرنگ میشوند تازه دردهای مردم آسیبدیده آغاز میشود و روشنفکران و گروهای منتقد مثل چپها و معماران و هنرمندان کاری جز به درون محفلهای خود خزیدن و پناه بردن به فضاهای محفلی کافهها و… و در آنجا تازه به یاد آسیب دیدگان افتادن از دستشان برنمیآید.
و همچنان این حوادث ادامه دارد و این مردم آسیبدیده باز تنهاترینها هستند آنهم درون جامعهای که همه درگیر توهم و فانتزی امر مشترک و به نسبتان درد مشترک هستند و به قول سارتر «بشریت چُرت میزند».