خانوادهی جنگ زده من خاطرهای دارند از شش ماه مهمانی در خانه خانواده محترم حجتی در بهار ِ همدان. از پدر که میپرسم میگوید با شناسنامه صادره از اهواز ما را معرفی میکردند به خانوادههایی که به صورت داوطلب فضایی از خانههایشان را به خانوادههای جنگ زده اختصاص داده بودند. فکر میکنم در سرمای صفر درجه اورامانات یک چادر چطور میتواند گرم باشد؟ آسوده باشد. فاصله چادر تا سرویس بهداشتی و حمام چگونه خواهد بود؟ حرائم زیستی مورد نیاز یک خانواده چطور تامین می شود؟ اگر در یک تعطیلات دلکش بهاری نیز اقامت در چادر را تجربه کرده باشید میتواند سختیها و پیچیدگیهای آن را در شرایط فعلی کرمانشاه درک کنید. چادر نمیتواند پاسخ درستی باشد. چرا مثل زمان جنگ درهای خانهها نباید به روی هم میهنان گشوده شود؟ در شهرهای کرد نشین مردمانی با قلبهایی بزرگ زندگی میکنند. اگر امکان ساماندهی و مرتبط سازی وجود داشته باشد می توان آن روابط میهمانی-میزبانی را بازتولید کرد. به خصوص حالا که بیرون از چادر نیز چیز چندانی منتظر خیلی ها نیست. دانش آموزان و دانشجویان نیز می توانند منتقل شوند. بسیاری از مشاغل دولتی یا خدماتی نیز قابلیت انتقال مکانی دارند. حتی اگر قابلیت پذیرش همه در همان استان نیز نباشد استان های مجاور و یا حتی شهرهای بزرگی مثل تهران و مشهد امکان پذیرش این میهمانان را دارند. برپایی مجدد خانهها ممکن است تا ماهها زمان ببرد. تجربه ورزقان اثبات کرده که کانکسها خیلی دیر به منطقه می آیند و خیلی دیرتر هم می روند. چرا همان سرمایه اجتماعی ایرانی که در سال های جنگ برای همه بدیهی جلوه می کرد این روزها آنقدری دور از ذهن به نظر برسد که همه ما مجبور باشیم تا دستان لرزان دولت نگاه کنیم؟ در خانه هایمان را مانند در قلبهایمان به روی بازماندگان باز کنیم. چادر تنها تداوم زجر و شکنجه است.