گزارش نشست از دروازه غار تا هرندی:
میترا اسفاری اولین سخنران این نشست سخنان خود را با انتقاد از عنوان سخنرانیاش آغاز کرد و گفت: برگزارکنندگان این نشست عنوان سخنرانی من را «نگاهی مردمنگارانه به منطقه هرندی» ذکر کردند، درحالی که «منطقه» واژهایست که کاملاً از طرف شهرداری تعریف شده است. یعنی اگر شما بروید از مردم محل بپرسید شما مال کدام منطقهاید؟ ممکن است خیلی تعریف دقیقی از منطقه نداشته باشند. درصورتیکه محله اتفاقاً چیزی است که توسط ساکنان تعریف میشود و برایشان بسیار ملموستر است. به همین سبب منطقه هرندی برای نگاه مردمنگارانه کاملاً بیگانه است.
او با انتقاد از دیدگاههای نُرمگرا در جامعهشناسی عنوان کرد: فکر میکنم این اشتباه متأسفانه مقداری به دلیل رویکرد غالبیست که در جامعهشناسی ایران است و برگرفته از تئوریهای پارسونز است. ما در جامعهشناسی نگاهی بسیار نُرمگرا داریم و هر چیزی که خارج از این نُرم باشد، برچسب آسیب میخورد. بنابراین صورت مسأله اینطور تعریف میشود که «چگونه قرار است که این آسیب را در نهایت از بین ببریم؟. هیچوقت بحث این نیست که ما برویم و آن مسأله را عمیقاً بشناسیم و نگاه درونی را که افراد نسبت به این مسأله دارند، درک کنیم. در رویکرد مردمنگارانه ما خیلی از این نگاه فاصله میگیریم. یعنی ما اصلاً چیزی تحت عنوان آسیب نداریم.
اسفاری در ادامه با ارائه تحلیلی تاریخی از محله هرندی بیان کرد: برای تحلیل مردمنگارانه این محله ضرورتا باید به تاریخ آن بنگریم. اتفاقا برخلاف آنچه گفته میِشود، تاریخ دروازه غار به بعد از اصلاحات ارضی باز نمیگردد. جعفر شهری در اینباره مینویسد، از حوالی سالهای ۱۳۰۰ که دروازههای تهران به تدریج شکل میگیرند، قاچاقچیها، بیخانمانها، کارگران مهاجر و امثالهم ساکنان دروازهغار را تشکیل میدادند. این کارگران مهاجر، پادوهای بازار بودند و مجرد که خود جنبه اجتماعی خاصی به این محله میداد. این کارگران مهاجر مجرد، مشکلی در استفاده از مواد مخدر یا خدمات فواحش یا برنامههای موسیقی و رقص و … -یعنی تمام کارهایی که ما تحت عنوان بیبندو باری و فسق و فجور تعریف میکردیم- نداشتند. یعنی جامعه نرماتیومان، این محل را به عنوان فضایی آسیبزا و خطرناک تعریف میکرده است.
اسفاری افزود: در بحثهای شهرداری یا بحثهای نُرمگرا، میگویند اعتیاد معضل این محله است. اعتیاد مال این محله است. نمیدانم چه کسی میتواند به خودش اجازه بدهد که اعتیاد را در آن محله معضل تعریف کند. آنجا دروازهای بوده که محل ورود مواد مخدر به تهران بوده است.
او به اعتبار مصاحبههای خود با ساکنان محل توضیح داد: بنا به نقل در بیرون از گودهای آن محل (که در واقع به خاطر خاکبرداریهایی بوده که به مصرف کورهپزخانههای آن زمان در میآمده است) زندگی اجتماعی جریان داشته است. هرچند که از لحاظ زیرساختها مکانهای مناسبی نبودهاند. پر کردن این گودها، ساخت پارک، تخریب پارک و ساخت قلعه، تصمیماتیست مداخلاتی -دولتی یا غیردولتی- که همیشه با نگاهی بیرونی وارد این محل شدهاند. هیچوقت نیامدیم ببینیم که آیا اصلاً اجازه مداخله داریم؟ و اگر داریم از چه طریق و چقدر حاضریم ساکنان محل را دخالت بدهیم. مهم است که بدانیم این ارزشها در این محله بوده است و جایگاه تاریخی دارد و برای همین بهراحتی نمیتوان از اینها چشم پوشید و سعی کرد محله را تغییر داد یا به شکلی تبدیل کرد که ما دلمان میخواهد. اتفاقی که با این نگاه میافتد این است که مثلاً میخواهید با اعتیاد مبارزه کنید ولی فکر میکنید باید معتادها را از بین برد یا با فرهنگ کولی باید مبارزه کرد. در حالیکه این نگاه تبعیضآمیز ماست که باید با آن مبارزه بشود.
[divider]تحولات اجتماعی منطقه دروازه غار[/divider]
محیا واحدی، سخنران بعدی، بحث خود را با صحبت از واژگان تغییر، بازآفرینی و توانمندسازی و کارکرد معکوس آنها آغاز کرد. «در این محلات قرار است حاشیهزدایی اتفاق بیفتد اما در عمل نوعی خط کشیدن و حذف جامعه محلی به وقوع میپیوندد.»
واحدی ادامه داد: وقتی که به محله ورود میکردیم، محلیها اذعان میکردند که شما اینجا چه میکنید؟ نیروی امنیتی و پلیس شما را بابت آمدن به اینجا مؤاخذه میکند. بزرگترین سوال در ذهن من این بود که این همه بستر توزیع مواد مخدر و آسیب وجود دارد و به جای اینکه علل و ریشهها مورد پرسش قرار گیرد، وصل بین دو جامعه مورد پرسش و مؤاخذه قرار میگیرد که چرا توی دانشجو، توی جامعه مدنی و شهروند و کسی که در تهران زندگی میکنی و دروازه غار هم متعلق به توست (همچون دره فرحزاد و خاکسفید و …) تمامی این مناطق جدا شده و در حاشیه قرار گرفتهاند، اگر تو در آنها ورود کنی، حال تو مورد سوال خواهی بود.
به گفته او، فرهنگی که مجدداً دارد در دروازه غار بازآفرینی میشود و مداخله را تعریف میکند، موجب طرد دوبارهی آدمها و حذف ایشان خواهد شد.
او با اشاره به مداخلات شهرداری در دروازه غار بدون مشارکت جامعه محلی گفت: هیچکدام از افراد محله از اینکه پارک محله قرار است شهربازی شود راضی نیستند و میدانند که امکان اسکانشان در آن مکان، سختتر و پیچیدهتر خواهد شد. «چون این سرمایه دارد برای من برنامهریزی میکند که این پارک فضایی را ایجاد کند که کالبد و فیزیک محله تغییر کند و منِ غربت، منِ لر و کردی که در مبدأ، ریشهی معضل من در نظر گرفته نشده که فقر است، اعتیاد است، در دسترس بودن مواد مخدر است».
واحدی سپس این پرسش را مطرح کرد که «عزیزی که میآیید پارک را پاکسازی میکنید، چرا هنوز تولید مواد مخدر، در دسترس بودن مواد مخدر، همچنان در آن محله بقا دارد؟».
او در ادامه به انتقاد از سیاستگذاریها در نسبت با دروازه غار پرداخت و بیان کرد: در بحث فقر و مواد مخدر، انجیاوهایی که در آن مناطق کار میکنند، دست به مدلسازی زدهاند و دارند با این مدلهای خود، پرسش میکنند. به گفته واحدی با اندکترینها میتوان این فضا را به سمت احیا برد. احیا به این معنا که نگاه ما، ابزار ما، اراده ما و مسئولیت در جامعه احیا شود. استقرار سیستم توزیع مواد مخدر بدون هیچ مداخله امنیتی و بدون هیچ ساختار سیاستگذاری صحیح، نشان از شکست طرحهایی دارد که از بیرون اعمال میشوند. این افراد به محلهای با ساختار مدرن نیاز ندارند بلکه نیاز دارند که به عنوان یک شهروند اجتماع دیده و فهمیده بشوند.
او در پایان بحث خود بیان کرد: سیاستگذاریها در بحث آسیبهای اجتماعی، چندپاره و درگیر کشمکش است. رقابت بر سر بودجههای کلان است و دستگاههای سیاستگذار به شکل موازی دست به تهیه سند میزنند که این خود موجب بروز تناقضات در اسناد میشود و نیز سبب میشود مداخلات انجام گرفته، مداخلات امنیتی و سیاسی باشد و به مشارکت محلی توجهی نداشته باشد. این سیاستگذاریها، باید توامان و به صورت همگرا باشد که متأسفانه ما در برخورد با این محلات، این را به هیچ عنوان نمیبینیم.
[divider]بازخوانی مداخله سمنها[/divider]
در ادامه این نشست دلارام علی، بحث خود را با صحبت از سال ۱۳۷۹ شروع کرد، سالی که انجمن حمایت از حقوق کودکان، خانه کودک شوش را در دروازه غار راهاندازی کرد. از آن زمان تاکنون، تعداد سازمانهایی که فقط در این محله و تنها جهت حمایت از کودکان در حال فعالیت هستند، دستکم ۱۰ یا ۱۱ سازمان است.
او ادامه داد: اگر زمانی ایده بر این بود که در محلهای به دلیل دیده نشدن اتفاقاتی رخ میدهد که به زعم جامعه، اسمش را آسیب، معضل و مشکل میگذاشتند، وقتی میشنویم در یک محله در تهران، دستکم ۲۰ سازمان غیردولتی به صورت همزمان فعالیت میکنند که جدا از سازمانهای دولتی هستند -که تعداد آنها هم زیاد است- به شما چه چیزی میگوید؟ میگوید این محله دیده میشود. مسأله دروازه غار دیده نشدن نیست، این است که همه مدام راجع به اتمسفری حرف میزنند که انگار درونش آدمها یکدیگر را میبلعند، آنجا بچهها را میخورند و … . اینها تیتر خبرهای روزنامههاست. یعنی سرچ کنید محله دروازه غار، منطقه هرندی و ببینید در دو سه صفحه اول چه چیزهایی میبینید؟ ظاهراً ما یک محلهای داریم که خیلی عجیب و غریب است و به همین سبب دهها سازمان به آن هجوم آوردهاند و در آن شروع کردهاند به کار کردن ولی ما هنوز درباره دروازه آن محله، به همان شکل قبل حرف میزنیم، یعنی انگار اتفاق خاصی نیفتاده است.
علی سپس به برشمردن علل این امر پرداخت. به گفته او، سازمانهای غیردولتی آن محل احتمالاً خواهند گفت که جمعیت این منطقه بزرگتر شد و ما هر چقدر در این محله سازمان تاسیس کردیم، پاسخگوی مکفی برای این جمعیت نبود. استدلال دیگر این است که اتفاقی دیگر در حال رخ دادن است که سازمانهای آن محل در بحث خودانتقادی آن را مطرح کردهاند. اینکه کیفیت آنچه انجام دادهایم خوب نبوده است.
دلارام علی با بیان اینکه هیچکدام از این استدلالها را رد نمیکند، در تأیید استدلال نخست گفت: جمعیت این محله اگر نه بهطورگسترده، ولی مدام در حال تغییر است. از دلایل این تغییر جمعیت، میتوان به ساختار اقتصادی آن اشاره کرد که گروههای فرودست در آن، به دلیل موقعیت شکننده خود، از پلهای به پله پایینتر میافتند. به طور مثال جمعیت کارگران بازار تهران اگر تا پنج سال پیش در امامزاده یحیی یا سرچشمه زندگی میکردند، پنج سال بعد در مواجهه با بحرانهای اقتصادی، باید در دروازه غار زندگی کنند چون قیمت سکونت در آن پایینتر است.
علی درباره استدلال دوم هم گفت: اصولاً صحبت از کیفیت خدمات سازمانهای غیردولتی عملی نیست. چرا که کیفیت زمانی سنجیده میشود که درباره هدفی واحد حرف میزنیم. نمیتوان در سنجش کیفیت گفت مثلاً ما به این تعداد کودک غذا یا لباس دادیم. آن چیزی که نمیتوان اندازه گرفت، کیفیت تغییر در آن گروه هدف است.
او ادامه داد: ما به عنوان سازمانهای غیردولتی قائل به این بودیم که میخواهیم تغییری ایجاد کنیم، اما این اتفاق نیفتاده است. میترا [اسفاری] به بخشی از دلایل این عدم تغییر اشاره کرد. شما نگاه کنید به کار سازمانهای غیردولتی، نه فقط در دروازه غار بلکه در کل تهران، که فقط یک فرمول است: ما یک سِنتر داریم که در آن آموزش، بهداشت، مددکاری و درمان میدهیم و فضایی برای بازی و نقاشی و هنر ایجاد کردهایم. این فرمول به هیچ چیزی حساس نیست. نه به قومیت، نه به ویژگیهای فرهنگی و نه به هر چیزی که ممکن است بین گروههای انسانی تفاوت ایجاد کند. ما یک استاندارد که طبقه متوسط به آن «موفقیت» میگوید برایمان مهم بوده است؛ یعنی تحصیل، دانشگاه، پیدا کردن کار خوب و به شوخی و خنده بعضی دوستان خریدن پراید و زن گرفتن».
علی سپس به انتقاد از نحوه بازنمایی دروازه غار پرداخت: نوع پوشش رسانهای دروازه غار از ده سال پیش تا کنون تغییر کرده است و این کار را تنها مطبوعات کردند. مطبوعاتی که در یک سال گذشته گزارشهایی راجع به خرید و فروش بچه در کمتر از ۵ دقیقه چاپ کردند: اگر میخواهید بچه بخرید، به دروازه غار تهران بروید. این به شما میگوید در آن محل یک بازار وجود دارد و اگر میخواهید بچه بخرید به آن بازار مراجعه کنید. دوستان روزنامهنگاری که نه به عنوان روزنامهنگار، بلکه به عنوان مادری که گریه میکند وارد دروازه غار میشوند و با التماس به زنی معتاد میگوید خواهش میکنم بچهات را به من بفروش. این گزارشها بازی کردن با آدمها و با درماندگی آنها است. همین امروز در صحبتهای خانم واحدی -جسارت نباشد- شما چه چیزی از دروازه غار میشنوید جز نکبت، بدبختی، جز بلعیدن آدمها توسط هم؟ متاسفانه به نظر من سازمانهای غیردولتی در کمتر از یک دهه گذشته، فضای رسانهای را علیه دروازه غار را تغییر دادند تا توریسم آسیبهای اجتماعی راه بیفتد.
او بیان کرد: این به این معنی نیست که این موارد وجود ندارد، اینها جدید نیست. بعضیهایشان همیشه وجود داشتهاند. زمانی شهرداری آن منطقه هم دلش میخواست همین کار را بکند. وقتی یک سال و نیم پیش چادرهای بیخانمانها را در پارک هرندی آتش زدند و گفتند مردم هرندی چادرها را آتش زدند -مردمی که دستکم ۵۰ سال به این شیوه زیست عادت دارند و هرگز چادر بیخانمانها را آتش نمیزنند- بعضی از سازمانهای غیر رسمی مصاحبه و تأیید کردند و گفتند بله مردم هرندی خستهاند. مردم هرندی چه کسانی هستند؟ مردم هرندی همین آدمها هستند. همانها که بچههایشان سر کار میروند، همانهایی که ممکن است مواد مصرف کنند و … ولی ما شروع میکنیم اینها را بازنماییهای سردستی کردن چرا که ما در اینگونه بازنمایی «قهرمان» میشویم. علی صحبتهای خود را با گفتن «امیدوارم ما هم امروز دروازه غار را به شما نفروخته باشیم» تمام کرد.
[divider]شهرسازی کافی است؟[/divider]
سخنران آخر، نوید پورمحمدرضا، بحث خود را با صحبت از مفهوم Informality آغاز کرد که ترمی مترقی در گفتمان شهری است. «اولین تلقی ما از Informality این است که چیزیست مقابل Formality که رسمیست و جامعه آن را تأیید میکند ولی Informality غیررسمی و بد است و باید آن را اصلاح کرد. اما حقیقت چیز دیگری است. مطالعات درباره Informality به ما میگوید که این یک وضعیت موازی با Formality نیست بلکه از پیش در Formality وجود دارد و هر لحظه ممکن است بیرون بزند. هیچگاه کسی نگفته هرندی وضعیتی شبیه کپرنشینها یا زاغهنشینهای مکزیکوسیتی یا برازیلیا دارد. هرندی چیزی است بینابینی. وضعیت Informality به نظر میآید به شکل عجیبی در مورد هرندی صادق است. اگر کلیدواژه و اسم رمز Formality قاعده باشد، در Informality اسم رمز، استثا است. وضعیت مبهم است. تکلیف مالکیت مشخص نیست. در مورد Informality میگویند که یک جور گویش از شهرنشینی است. در یک معنا همان وجه ایجابی است که میترا اسفاری عزیز از آن صحبت میکرد. »
او ادامه داد: این ضد شهرنشینی یا زاغهنشینی چیز مطرودی نیست بلکه باید سعی کنید مناسبات و سازوکارهای درونی آن را درک کنید. نکتهای که هست این است که ما نمیتوانیم از مردمی که از سوی قاعدهها و برنامههای رسمی، همیشه به عنوان دیگری، واجد معضل شناخته میشوند و سعی در مدیریت، کنترل، ساماندهی و اعمال مقررات بر آنها را داریم، توقع تبعیت و شهروندمداری -آن تلقیای که ما از شهروندمداری داریم- را از آنها داشته باشیم. به زبان دوسرتویی، آنها همیشه تاکتیکهای خود را در برابر این استراتژیهای کلنگر ما اتخاذ میکنند. شهرسازی باید سعی کند این اسلوب، این زبان ویژه شهرنشینی را درک بکند. اگر درک نکند، ماحصلش ایجاد تنش و تضاد منافع است. جایی که تو آنها را برنتابی، قطعاً آنها هم تو را بر نمیتابند. در مقام جمعبندی، این بهش غیررسمیبودگی، مجموعهای از فعالیتهای غیرمجاز و مغایر با قانون نیست و برنامههای رسمی باید سعی کنند مدار خودشان را روی این اسلوب ترسیم و تنظیم کنند.
او در ادامه گفت: Informality را نباید متناظر با فقر در نظر گرفت. ثروت هم میتواند Informality باشد، به این معنا که مغایر با قوانین، مغایر با عقل سلیم باشد. در این مورد ما با چیزی تحت عنوان Privatization of Informality روبرو هستیم. یعنی تو چگونه میتوانی Informality باشی ولی در عین حال آن را بخری. این شکل از غیررسمیبودگی هیچ تفاوتی با غیررسمیبودگی هرندی ندارد. اینها دو روی یک سکه اند که در واقع یکی از آنها محکوم است و دیگری نیست. نکتهی دیگری که پورمحمدرضا بدان اشاره کرد این بود که غیررسمیبودگی، Unregular نیست، بلکه در غیررسمیبودگی با Deregulation مواجه هستیم که کنشی هدفمند و جهتدار است. کنشی است که با مقاومت و امتناع خودش در برابر قدرتهای ناظر و کنترلکننده، در .اقع حاوی قسمی تخصیص منابع، اقتدار داخلی و انباشت اجتماعی برای خود است. اعتمادش را به نهادهای رسمی از دست داده است و قواعد و قید و بندهای خود را پیاده میکند. در چنین وضعیتی شهرسازان نیز باید سوالها و خواستههای خود را تغییر دهند.
او در پایان بحث خود از اسنادی نام برد که برای منطقه هرندی نوشته شده است. «در سند ارتقا کیفیت زندگی در مراکز تاریخی شهر تهران، یک سری اقدامات کاربردی پیشنهاد شده است که بخشی از آن معطوف به احیای هویت و اصالت تاریخی این مناطق است. در بخش دیگری از آن سند آمده است که باید پارک علوم و دفاتر دانشبنیان در هرندی ایجاد شود.
پورمحمدرضا تاکید کرد: عنوان بحث من این است که آیا اینجا شهرسازی کافیست؟ اینجا شهرسازی نه تنها کافی نیست بلکه مضر است چون شهرسازی دارد آدرس غلط میدهد. چگونه میشود شما سندی راجع به هرندی تهیه کنی، هیچ چیز را نبینی و در نهایت به دفاتر دانشبنیان و پارک علوم برسی؟ وقتی بحث از سندی درباره جایی مانند هرندی است، تو باید خیلی کانتکستمحورتر جلو بروی. نمیشود اینگونه به شکل کلی جواب گرفت.
منبع: [button color=”white” size=”normal” alignment=”none” rel=”nofollow” openin=”samewindow” url=”http://meidaan.com/archive/43898″]میدان[/button]