نویسنده: Ann Sussman, Katie Chen
مترجم: مسعود تقوی؛ دانشجوی مطالعات معماری ایران؛ دانشگاه تهران.
معماری مدرن چگونه رخ داد؟ چگونه از معماریِ پر از تزیین و جزییات، به ساختمانهایی ساده و خالی از جزییات رسیدیم؟ چرا چهره و حس ساختمانها در اوایل قرن بیستم چنین تغییر دراماتیکی به خود دیدند؟ تاریخ میگوید که مدرنیسم انگیزش آرمانگرایانهای بود که از لاشهی فیزیکی، اخلاقی، و روانیِ جنگ جهانی اول، جوانه زد. اگرچه عوامل مختلفی در این اتفاق موثر بودهاند، این توضیح و توجیه –با اینکه کاملاً صحیح است- تمام ابعاد قضیه را آشکار نمیکند.
پیشرفتهای اخیر در علم عصبشناسی[۱]، به عامل مهم دیگری اشاره دارند: یکی از دلایل تفاوت معماری مدرن با ساختمانهای قدیم، این بود که بنیانگذاران اصلی آن اساساً دنیا را به حالت «عادی» نمیدیدند؛ یعنی نمیتوانستند ببینند. مغزهای آنها تحت تاثیر آسیبهای جنگ، دگرگون شده بود؛ یا مانند لوکوربوزیه، اختلال مغزیِ ژنتیک داشتند. گرچه نظرات آنها دربارهی «طراحی خوب» نشانگر استعداد، بلندپروازی، و انگیزهی آنها است، اما علاجها و اصلاحات مدنظرشان اشاره به اختلالات مغزی خاصی دارد.
اخیرا تعدادی نویسنده و پزشکْ لوکوربوزیه، پدرِ معماری مدرن، را فردی اوتیسمی توصیف کردهاند. نویسندههایی چون آنتونی دنیلز[۲] (منتقد و روانپزشک) و نیکولاس فاکس وبر[۳] (تذکرهنویس)، به این نتیجه رسیدهاند که این معمار سوئیسی-فرانسوی دارای ملاکهای تشخیصی طیف اوتیسم[۴] بود. آنها دربارهی ارتباطات اجتماعی ضعیف، رفتارهای تکرارشونده[۵]، تمرکزهای آنرمال (ازجمله شیفتگی او به بتن)، و بیعلاقگی وی نسبت به دیگران صحبت کردهاند.
وبر در کتاب «Le Corbusier: A Life» مینویسد: « لوکوربوزیه با همهی نبوغش، نسبت به ابعادِ بهخصوصی از موجودیت انسان کاملاً بیتوجه بود … ایمان راسخ او به دیدِ خودش، او را نسبت به خواستهی مردم برای چیزی که در زندگی روزمرهی آنها اهمیت زیادی داشت (ازجمله ساختمانهای سنتی)، کور کرد.»
ردیابی حرکت چشمان افراد دارای اوتیسم، میتواند به ما توضیح دهد چرا لوکوربوزیه به نگاههای دیگران کور بود –او اساساً نمیتوانست محرکهای بصری را بهطور عادی پردازش کند. تشخیص اوتیسم همچنین میتواند به ما توضیح دهد که چرا معماری ویبه این شکل شد. این اهمیت زیادی دارد، چراکه افرادی که در این طیف قرار دارند نهتنها با ارتباطات اجتماعی مشکل دارند، بلکه با فزونانباشتگی بصری[۶] مواجهند که به آن «hyperarousal» گفته میشود. پس تعجبی ندارد که لوکوربوزیه ویلا ساوا را بهحدی ساده میکند که شبیه جعبهای روی چند ستون شود، نه آن چیزی که [در واقع] هست: خانهی ییلاقیِ زوجی پولدار؛ یا اینکه چرا موزهی ملی هنر غرب در توکیو- که دو دهه بعد تکمیل شد- آنقدر بتن خالص داشت. طرحهای لوکوربوزیه احتمالاً واکنشهای وی به مغز غیرمعمولیاش بود؛ او میکوشید محرکها را کم کند، تا مغزی مملو از شور و جنبش را آرام کند.
افرادی که اختلالات روانی بهخصوصی، مانند اوتیسم، دارند به گونهای بسیار متفاوت به محرکهای بصری واکنش نشان میدهند. در تصویر بالا سمت چپ، مغزی معمولی را که به گربهای نگاه میکند میبینیم و سمت راست، مغز فردی با اوتیسم. ابزارهای ردیابی حرکات چشم، تحرکات آگاهانه و ناخودآگاه چشم را اندازه میگیرد، و در این مورد، جاهایی پررنگ شدهاند که افراد بیشتر به آن نگاه میکنند. این تصاویر نشان میدهد که یک بینندهی عادی روی چشمها و ناحیهی مرکزی صورت گربه تمرکز میکند، درحالی که مغز اوتیسمی رویکردی مخالف را اتخاذ میکند و از نگاه کردن به چشمها و ناحیهی مرکزی صورت، دوری میکند. این تمایلات به چگونگی دریافت و درک ساختمانها نیز تعمیمپذیر است:
در تصویر سمت راست میتوانید ببینید که چگونه فرد اوتیسمی، به جزییاتی چون پنجرهها بیتوجه است (که شاید شبیه چشم باشند)، درحالیکه مغز عادی خودبهخود مستقیماً به سراغ آنها میرود. (در تصاویر بالا، جاهای قرمزتر جایی است که بیننده بیشتر به آن نگاه کرده است.)
در عصر بیولوژی –چنان که قرن ۲۱ اکنون به آن ملقب شده است- توضیحات جدیدی درمورد اینکه چرا افراد دارای اوتیسم تمایل دارند صحنهها را سادهتر کنند، ارائه شده است: درواقع افراد اوتیسمی بیش از اندازه اتصالات مغزی (سیناپس و نورون) دارند –یا همان «hyperplasticity». این فزونانباشتگی باعث میشود این افراد نتوانند تعادل عاطفی داشته باشند یا بهعبارت سادهتر نتوانند در طول روز ثبات خود را حفظ کنند. اینکه لوکوربوزیه از نفرتش از غوغای پیادهروهای پاریس مینویسد، [اکنون] توجیه مناسبی دارد. او در «به سوی معماری نوین»(۱۹۳۱) مینویسد: «ما باید خیابان[۷] را نابود کنیم». تصور وی دربارهی شهر آینده شامل برجهای منفرد و بزرگراهها بود، و هیچکسی هم در طرحها دیده نمیشد. از نقطهنظر اوتیسمی، این تصور تر و تمیز با جزییات حداقلی را راحتتر میتوان هضم کرد. باتوجه به ویژگیهای افراد دارای اوتیسم، [چنین نگاهی] تقریباً قابل پیشبینی است.
احتمالاً با اهمیتی برابر، لوکوربوزیه در زمانهای پرآشوب بعد از جنگ جهانی اول، به شهرت رسید. آنتونی دنیلز مدعی است: «فکر میکنم او تنها میتوانست در پیِ جنگ جهانی اول با جابجاییهای هولناک و بیاعتمادیای که به تمدن بهوجود آمد بهچنین موقعیتی برسد،.»
جنگ جهانی اول بر دیگر موسسان معماری مدرن ، به دلایل شخصی مختلف، تاثیر قابل توجهی داشت. هم والتر گروپیوس (۱۸۸۳-۱۹۶۹)، که دستورکار مدرن را در ۱۹۳۰ به مدرسهی طراحی دانشگاه هاروارد برد، و هم لودویگ میس وندروهه (۱۸۸۶-۱۹۶۹)، که همان کار را در موسسهی تکنولوژی ایلینوی انجام داد، احتمالاً از اختلال استرسی پس از سانحه[۸]، یا از آسیب مغزی ناشی از خدمت اجباری در ارتش آلمان، که در جنگ چهار ساله بیش از دو میلیون تلفات داشت، رنج میبردند.
تروماشناسان امروزی میدانند که بهقول دکتر بِسِل فن در کولک[۹] -بنیانگذار مرکز ترومای بروکلاین و متخصص شناخته شدهی PTSD- «بدن حساب و کتاب میکند[۱۰]». تحقیقات اِفاِمآرآی[۱۱] نشان میدهد، قرارگیری ممتد و مکرر در موقعیتهای نزدیک به مرگْ[۱۲] مغز را دگرگون میکند، یا در واقع کوچکش میکند. بازماندگان توانایی خوانش عادیِ محرکهای محیطی یا «neurotypical» را از دست میدهند. توانایی درک و همدردی با دیگران در چنین افرادی، مانند افراد دارای اوتیسم، تحت تاثیر میگیرد. افراد دارای PTSD از ارتباط چشمی، دوری میکنند، چیزی که افراد سالم برای تعادل عاطفی همواره دنبال آن هستند.
تجربیات نظامی گروپیوس بسیار هولناک هستند: او در جبههی غربی شدیداً مصدوم شد، همچنین از پروازی که خلبان آن با تیر کشته شده بود، جانسالم به در برد. در نتیجه، دو دههی بعد وقتی خواست خانهی خود را در حومههای بوستون(۱۹۳۸)، نزدیک به پنج هزار کیلومتر دورتر از جایی که خط مقدم قابل رویت باشد، بسازد، آنرا بر تپهای دور از خیابانها قرار داد. نمای جلو و فُرم کلی با سقفی تخت، دَری پنهان، و پنجرههای روزنهای –مناسب برای تیراندازی- مشابه سنگری بتنی یا کمینگاه است. اتاق کار او پنجرهای دارد با کفدرگاهی به ارتفاع صد و بیست سانتیمتر –بهطوری که کسی نتواند از بیرون او را ببیند، و او تنها وقتی ایستاده است، بیرون را ببیند (مانند یک سنگر). مغز یک کهنهسرباز ممکن است گذشته را با حال قاطی کند و هیچگاه امنیت و سکون نیابد. قسمتهای زیرقشری آسیبدیدهی مغز، هر حرکت او را تحت کنترل خود دارند.
باتوجه به این اختلال، این رهنمود او به دانشجویانش که در فرایند طراحی «از صفر شروع کنند» یا ردّ تاریخ معماری بهطور کلی، نوعی واکنش است، چراکه احتراز از گذشته نوعی واکنش PTSD است. یکی از راهنمایان در توری از خانهی وی در ماساچوست میگوید «او شبها نمیتوانست بخوابد». بیخوابی نیز رفتاری است که از افراد دارای PTSD سر میزند.
میس وندررو در طول جنگ سرباز بود، اما به جبههها نرفت. با این حال وی عضو نسل جوان آلمانیهایی بود که زندگی آنها در این جنگ نابود شد. ۱۳ درصد از مردهای آلمانی متولد ۱۸۸۰ تا ۱۸۹۹ در طول ۴۸ ماه جنگ مُردند؛ میلیونها مجروح شدند. طبق دستنامهی تشخیصی، آماریِ اختلالات روانی[۱۳] دیدن مرگ دوستان و همتایان نیز باعث PTSD میشود. PTSD بسیار راحتتر از آنچه که پیشتر تصور میشد، میتواند بهوجود آید. این بیماری تازه در سال ۱۹۸۰ به دستنامهی تشخیصی، آماریِ اختلالات روانی اضافه شد (یک دهه پس از مرگ پدران جنبش مدرن) اما اکنون متخصصانی چون فن در کولک آنرا یک «اپیدمی خاموش» مینامند.
اما چه اهمیتی دارد که خالقان معماری مدرن در قرن بیستم دچار آسیب مغزی و اختلالات روانی بودند؟ اول اینکه این اطلاعات شناخت ما را از چگونگی پیدایی معماری مدرن دوباره شکل میدهد. اکنون ما میتوانیم بهتر درک کنیم، هرچند تا حدی، چرا ساختمانهای مدرن چنان متفاوت از ساختمانهای قدیمی یا سنتی بودند: افراد با روابط ضعیفتر و «تمرکزهای[۱۴]» غیرعادی این رویکرد معمارانه را بهوجود آوردند، بههمراه جهانی زخمی که با شتاب میخواست گذشته را دفن کند، و ساختار اقتصادیای که تمایل بسیاری داشت از آن سود ببرد. دانشمندان علوم شناختی میگویند: «تمرکز و دلبستگیها موتور محرک کنجکاوی هستند» و این گزاره واقعی است، چه مغزمان چشمهای ما را به سوی تبلیغات هدایت کنند و چه معماری؛ چیزی که مغز ما را ناخودآگاه مجبور میکند تا به آن نگاه کنیم (یا ما را محو آن میکند) چیزی است که آگاهانه بر آن تمرکز میکنیم؛ با کمک ابزار بیومتریک[۱۵] ما برای اولین بار در تاریخ میتوانیم «ببینیم» افرادی که اختلالاتی چون اوتیسم و PTSD دارند، به شیوهی معمولی واقعیت را درک نمیکنند و متمرکز[۱۶] نمیشوند. بنابراین همچنین میتوانیم نتیجه بگیریم که معمارهایی که چنین اختلالاتی دارند نمیتوانند چارچوب ساختمانهایی را که مردم نیاز دارند ببینند، حس کنند و احساس خوبی داشته باشند، را فراهم کنند.
جداییای که مردم در جوار ساختمانها و بافت شهری مدرن احساس میکنند خود بازتابِ جداییای است که افراد دارای PTSD و ASD نسبت به دیگران دارند. وقتی بهش فکر میکنید، کاملا منطقی بهنظر میرسد: کسانی که روابط محدودی دارند نمیتوانند معماریای خلق کنند که تسهیل کنندهی روابط انسانی باشد.
با این حال تمام چیزی که عصبشناسی به ما نشان میدهد، چیزی نو، هیجانانگیز و مثبت است: مسیری برای معماری قرن ۲۱ام. اینکه بدانیم مغز ما حاصل ۳.۶ میلیارد سال فرگشت است و همچنین پذیرش این حقیقت که فعالیت ناخوداگاه مغز هادیِ رفتار آگاهانهی ماست، تعیین کنندهی این چارچوب این مسیر جدید است. اینکه بپذیریم ادراک بشری وابسته (نسبتی) است، این چارچوب جدید را برای معماریای که حامیِ سلامت انسانی و رفاه اجتماعی است، مشخص میکند.
استیو جابز میگوید «هرچه فهم ما از تجربهی انسانی گستردهتر باشد، به همان میزان طرحی بهتر خواهیم داشت». قطعا اگر این اصل اپل را به چنین موفقیتی رسانده است، به این فکر کنید که بهعنوان بنیان طراحی سکونتگاههای انسانی چه چیزی میتواند به بار آورد؟
[divider]پینوشت[/divider]
[۱] Neuroscience
[۲] Anthony Daniels
[۳] Nicholas Fox Weber
[۴] Autism spectrum disorder (ASD)
[۵] Repetitive behaviors
[۶] Visual overload
[۷] Street
[۸] PTSD
[۹] Bessel van der Kolk
[۱۰] the body keeps the score
[۱۱] fMRI
[۱۲] Near-death Experience
[۱۳] Diagnostic and Statistical Manual of Mental Disorders
[۱۴] Fixation
[۱۵] biometrics
[۱۶] Fixate
[divider]منبع[/divider]
[button color=”red” size=”normal” alignment=”none” rel=”follow” openin=”samewindow” url=”http://commonedge.org/the-mental-disorders-that-gave-us-modern-architecture/”]Common Edge[/button]