نویسنده: علیرضا رسولینژاد| فیلمساز
اگر من، با همین حال و هوا و روحیهای که دارم، یک شهروند مهاجرنشین در فرانسه بودم و احیانا میخواستم فیلمی مستند درباره فیلم «مستأجر» (رومن پولانسکی، ۱۹۷۶) بسازم، حتما بخشی از فیلمم را به ساختمانی که لوکیشن این فیلم بود اختصاص میدادم. فیلم آقای پولانسکی سیوهفت سال پیش ساخته شده و آن ساختمان که الان باید حدود صد سال قدمت داشته باشد، سرحال و قبراق پابرجاست. ولی اگر همین الان به عنوان یک مهاجرنشین تهرانی بخواهم فیلمی درباره لوکیشن فیلم آخرم («مینور/ ماژور»، ۱۳۸۸) که خانهای قدیمی در خیابان اردیبهشت بود (خانه اردیبهشت) بسازم، امکانش نیست. چون که خانه اردیبهشت دود شده رفته هوا و احتمالا قرار است بهجایش یک پاساژ و یا یک ساختمان چندطبقه زشت بسازند. البته مخالف پاساژ نیستم و اتفاقا خیلی هم به مقوله پاساژگردی علاقه دارم، ولی تجربه زندگی در این مگاسیتی سوررئال مرا بدبین بارآورده.
خب… کجا بودیم؟ بله، داشتم میگفتم؛ در فیلم «مینور/ ماژور» به فیلم «مستأجر» ارجاع دادم. بدون اجازه چند دقیقه از فیلم او را در فیلمم گنجاندم. آخر میدانید، خانه اردیبهشت در بعضی لحظات من را یاد آن فیلم میانداخت. در واقع بخش زیادی از خانههای مرکز شهر تهران وامدار معماری غربی و یونیورسال هستند و توسط آدمها و معمارهای باسلیقهای ساخته شدهاند، آدمهایی که دیگر بعید است شبیهشان در این مگاسیتی پیدا شود. آنها هم دود شدهاند و به هوا رفتهاند. یک معماری مدرن بسیار خوشسلیقه و اساسی یکهو پرتاب شده بود وسط تهران. البته نمونههای بازاری و مبتذل هم در آن دوره فراوان بودند که تا الان هم ادامه دارند، ولی در مجموع آثار ماندگار زیادی تولید شد. هنوز از آن نسل خانهها و آپارتمانهای زیبا، در مرکز شهر و بعضی مناطق دیگر پیدا میشوند، ولی همگی رو به نابودیاند. خلاصه خانه اردیبهشت، ساختمانی چندطبقه با یک معماری درست و حسابی به حساب میآمد که بعضیها به آن تهران «قدیم» میگویند. البته تهران قدیمی که معروف است، معمولا به دورههای قبلتر معماری برمیگردد و خانه اردیبهشت از این نظر جزو آن به حساب نمیآید و به دوران متأخرتری تعلق دارد. راستش برای من، ویترین چوبی یک کفشفروشی کلاسیک و زیبا در خیابان بهار، آرایشگاهی متعلق به دهه چهل و پنجاه در خیابان سنایی، جواهرفروشیای در خیابان قائممقام فراهانی که انگار از دل فیلمهای ژان-پیر ملویل پرتاب شده آنجا، کفپوشهای قدیمی یک آپارتمان در خیابان استادنجاتاللهی(ویلا)، آشپزخانه اپننشده پنجرهدار دلنشینی در مرکز شهر، خیابان ایتالیا با آن برج سهیل زیبایش، بولوار کشاورز با تمام متعلقات و تکتک سلولها و مولکولهایش و صدها نمونه زیبای دیگر، تهران «قدیم» بهحساب میآیند. در واقع تهران قدیمم چندان هم «قدیم» نیست. آنقدر در این مگاسیتی، بهیکباره همهچیز دود میشود و به هوا میرود که حتی تهران یک ماه پیش، یا چند روز پیش و یا حتی چند ثانیه پیش را هم باید تهران «قدیم» به حساب آورد. تهران مدام خراب میشود و از نو «ساخته» میشود. خردهفرهنگهای گوناگون مدام باهاش ورمیروند و سلیقه گلمنگلیشان را بهش تزریق میکنند. متأسفانه بخش زیادی از این ماجرای به اصطلاح «نوسازی»ها که از دههها پیش آغاز شده، مبتذل است و فقط یک بخش فسقلیاش است که خیلی شانسی خوب از آب درمیآید. چرایش را نمیدانم. بهتزدهام و گیج و منگ دارم به این ماجرا نگاه میکنم. ماجرایی که دارد با همکاری «مردم» و «مسئولین» به پیش میرود. بعید نیست همین الان که دارم این مطلب را تایپ میکنم، همسایه بغلدستیام کلنگش را به هوا برده باشد و بخواهد آشپزخانه اپنش را که همین دو ماه پیش ساخته خراب کند و به تقلید از باجناق دربوداغانش در تدارک اپنسازی (اپنیزاسیون) جدیدتری باشد؛ و یا اینکه بعد از تایپ این مطلب و خوابیدن و بیدار شدن، فردا صبح توی کوچه با صحنه عجیبی روبهرو شوم. مثلا چنین صحنهای: همسایه چند متر آنورتر لشکری جمع کرده باشد و با همسر و فرزندانش به جان نمای آجری زیبای خانهاش افتاده باشد و بخواهد به تقلید از فلانی، ترکیب ناموزونی از گرانیت و آلومینیم را به قرنیه چشمهای مفلوک همسایگانش که ما باشیم، تحمیل کند. خدا آخر و عاقبت سلولهای چشم شهروندان تهرانی را به خاطر تحمل این میزان خشونت در معماری بهخیر کند.
خب… برگردیم به همان ماجرای «مینور/ ماژور» و آقای پولانسکی عزیز. بله، تهران «قدیم» من بیشتر شبیه فیلم «مستأجر» است! با تمام جزئیاتش. در «مینور/ ماژور» تا حدودی سعی کردم یادوارهای برای شبح یک مدرنیسم هنری باسلیقه در حوزه معماری برپا کنم و برای بقای تکوتوک بازماندههایش در مرکز شهر دست به دعا بردارم… به نظرم باید دست به کار شد و در فیلمها، رمانها، نقاشیها و دیگر آثارمان با کمک «خیالپردازی»، کاراکترها و فضاهای معاصر و امروزی را خلق کرد و در این ماجراجویی، از این لوکیشن اساسی (ساختمانها، خیابانها و کوچههای مرکز شهر تهران) بهره برد.
کمکاریهای فراوانی در این زمینه از طرف منتقدان و هنرمندان دیده میشود. شیوع فراوان فیلمها و آثار غیرشهری (و حتی بعضا ضدشهری)، برگرداندن لنز دوربین به سمت روستاها و بیابانها، تأکید مدام بر تجربه شکست در زندگی شهری بهجای نشان دادن سویههای ایجابی و شادیها و ظفرمندیهای باشکوه شخصی، فقدان کاراکترها و شهروندان معاصر در خیل عظیم آثار تولیدشده و نشانههایی دیگر، همگی گواه بر یک ناکامی، وادادگی و شکست دستهجمعی در مقابل روح مگاسیتی تهران است. روح یونیورسال حاکم بر این منطقه از شهر (مرکز شهر) – در تقابل با کاراکتر کوچهپسکوچههای باغی شمال شهر به دادمان خواهد رسید. شما را نمیدانم، ولی به داد من یکی، خواهد رسید. تهران «قدیم» من در فیلم بعدی، سرزمین بکر و تازهای است که میشود حین قدمزنی در آن، مثل یک کارآگاه، خیالپردازی کرد؛ و البته که باید در این ماجراجویی و خیالپردازی محتاط بود و حواس را جمع کرد تا به سرنوشت شوم کاراکتر فیلم «مستأجر» دچار نشد.
[button color=”white” size=”normal” alignment=”none” rel=”follow” openin=”samewindow” ]شمارهی ۲۴ فصلنامهی همشهری معماری[/button]