شــهر اسلامی و حقوق خــدا ،انسان و طبیعت/بررسی تحقق شهر اسلامی در گفت‌‌‌وگو با مهدی حجت

اسماعیل ارجمندی/ مدرس معماری


شهر اسلامی چیست؟ نسبت آن با شهرهای امروز اروپایی چیست؟ آیا سابقه تاریخی دارد و تاکنون پدیده‌ای به نام شهر اسلامی محقق شده است؟ چگونه می‌توان به چنین شهری دست یافت؟ آیا شهرسازان ما با توجه به دانش تولید شده در معماری امروز می‌توانند شهر اسلامی طراحی نمایند؟ پاسخ به پرسش‌هایی از این دست، چالش امروز شهرسازان مسلمان و کسانی است که دغدغه معماری تمدن اسلامی را دارند. بخشی از آن‌ها را در گفت‌وگو با دکتر مهدی حجت بررسی کرده‌ایم. او از رؤسای اسبق و بنیان‌گذاران سازمان میراث فرهنگی پس از انقلاب است و فوق لیسانس معماری از دانشگاه تهران و دکتری حفاظت از بناهای تاریخی از دانشگاه یورک انگلستان دارد. وی همچنین حرف‌های زیادی در حوزه شهر اسلامی برای گفتن دارد که گفتگوی حاضر، ره‌یافتی به بخشی از آن‌هاست.

اسماعیل ارجمندی| چند سالی است در جامعه بحث‌‌هایی درخصوص معماری ایرانی- اسلامی و بازگشت به هویت اصیل معماری ایرانی که از شاخصه‌های فرهنگ اسلامی برخوردار است مطرح‌شده‌است و همایش‌های متعددی در این حوزه برگزار می‌شود.از طرفی برخی شبهه عدم وجود معماری اسلامی را مطرح کرده و تردیدهایی را به‌وجودآورده‌اند لطفا در ابتدای بحث نقطه نظر خودرا در این خصوص بفرمایید.

مهندس مهدی حجت| معماری ظرف زندگی انسان است و بنابراین محل تجلی رفتار و حالات انسانی است. اگر انسانی بر اساس ضوابط و قواعد اسلام فکر و احساس و عمل کند و در هیات یک مسلمان باشد، طبیعتا نوع ویژه‌ای از زندگی را انتخاب کرده که نیازمند به ظرفی خاص و مناسب برای آن سبک زندگی است. اسلام دینی است که همه‌ حالات، احساسات، نیات و رفتار عملی انسان را تحت‌الشعاع قرار می‌دهد و انسان مسلمان پدید می‌آورد. حال چنین انسانی در مقیاس معماری و شهر و حوزه‌های حیات اجتماعی خود، به طراحی و ساخت ظرفی برای زندگی خود می‌پردازد. آن ظرف همان معماری و شهرسازی اسلامی است. بنابراین معماری و شهرسازی اسلامی وجود دارد اما میزان اسلامی بودن آن به نسبت مسلمان بودن و ادراک ما و میزان قرب و دید ما از حقیقت اسلام وابسته است. لذا اسلامی بودن معماری، ‌پدیده‌ای نسبی است.

با پذیرفتن نسبی‌بودن معماری و شهرسازی اسلامی، این پرسش به وجود می‌آید که آیا معماری و شهرسازی ظرفیت پذیرفتن همه اسلام را نیز داراست؟ به این معنا که بتواند ظرفی برای تحقق همه اسلام باشد؟
بله، اگر بپذیریم که همه اسلام بتواند در فردی متجلی شود، هرگونه اثری که از او صادر شود، اثری کاملا اسلامی خواهد بود. سیره و سبک زندگی و نوع معماری به‌وجود آمده توسط معصومین علیهم‌السلام به عنوان مصادیق تجلی اسلام کامل و ناب، واجد چنین شرایطی است. اگر اسلام را به مثابه خورشیدی در نظر بگیرید که هنرمند و معمار مسلمان آینه‌ای است که آن نور را دریافت کرده و به میزان صیقل و زلال بودن آینه‌اش،‌ آن نور را به معماری می‌تاباند، آنگاه نور اسلام به واسطه آن معمار در معماری ظهور می‌یابد. لذا میزان تجلی اسلام در معماری به میزان شفافیت آینه درون معمار مسلمان است. البته گاهی دریافت و ادراک افراد از اسلام به میزان زیادی است اما توان انعکاس آن در قالب معماری وجود ندارد. اینجا نیز معماری اسلامی دستخوش متغیر دیگری می‌شود و ممکن است عارفی توان انعکاس و انتقال همه آنچه از اسلام دریافته را در معماری به عنوان یک هنر ثقیل نداشته باشد. به هر حال معماری محل تجلی خصوصیات انسانی و خواست‌ها و نیازهای انسان است و به میزان اسلامی بودن این خواست‌ها و نیازها، معماری محل تجلی اسلام خواهد بود.

پس نور اسلام تا به امروز به نسبت صیقل آینه وجود معمار و شهرساز مسلمان، در معماری و چهره شهر انعکاس یافته است. از آنجا که شهرسازی محل تجلی حیثیت جمعی اسلام است، ‌آیا این موضوع در مورد شهر نیز صادق است؟ یعنی در تاریخ شهرسازی تاکنون تجربه چیزی به نام «شهر اسلامی» که محور این گفت‌وگوست،‌داشته‌ایم؟
بله، البته معماری و شهرسازی هر دو پدیده‌هایی نسبی هستند و همه مسلمانان نیز به‌جز معصومین علیهم‌السلام، ممکن‌الخطا هستند و به میزان همین امکان خطا، عرصه شهرسازی نیز دستخوش دوری از شهرسازی ناب اسلامی می‌شود. لذا از صدر اسلام تاکنون جامعه نیز در کشاکش تسلیم و عبودیت در اسلام یا دوری از آن بوده است. گاهی مقید به اسلام بوده و گاهی نیز مثل چند دهه گذشته دچار التقاط و مسامحه در تقید به اسلام بوده است. بنابراین در تاریخ ما شهر اسلامی به میزان همین تقید جامعه به اسلام، موضوعیت یافته است و در طول تاریخ به میزان تحقق جامعه اسلامی، شهر اسلامی نیز محقق شده است. حالا فرض کنید پرسیده شود که در پهنه جغرافیایی اروپا، مسیحیت چگونه در شهر تجلی یافته؟ به طور مشخص ما می‌دانیم که در قرون وسطی مسیحیت بیشترین اثر را به نسبت دوره مدرن در شکل شهر گذاشته است. لذا این نسبیت در شهرهای منتسب به ادیان دیگر نیز برقرار است.

نمونه‌هایی از مکاتب فکری و ایدئولوژی‌ها یا حتی تمدن‌های مختلفی هستند که توانسته‌اند شهر مورد نظر خود را بسازند. مثل پلیس یونانی، سیویل رومی، مدینا عبری و شهر ایرانی. آیا به طور مصداقی چنین تجربه‌ای در زمینه شهر مورد نظر اسلام وجود داشته است؟
بله، وجود داشته است. البته هیچ کدام از شهرهایی که نام می‌برید، با یک تصمیم مشخص و از قبل تعیین شده ساخته نشده‌اند بلکه وقتی امروز به گذشته یونان می‌نگریم، می‌بینیم که فرهنگ یونان توانست به پلیس برسد یا رومن‌ها سیویل را رقم زدند. به همین نسبت فرهنگ اسلام نیز می‌تواند به شهر مورد نظر خود دست یابد. ما نیز که صدها سال است قواعد اسلام را پذیرفته‌ایم و آن را زندگی کرده‌ایم، به میزان تعمیق اسلام در جامعه، شهر اسلامی داشته‌ایم.هر مجموعه‌ای از عقاید که بتواند به یک دستگاه فکری انسجام یافته بدل و در زندگی مردم جاری شود، شهرسازی از آن تبعیت می‌کند. چنانکه با نگاه به شهرهای رومی نوع قواعد اجتماعی، انضباط فکری، تجارت و جایگاه قدرت و دین در زندگی مردم را در‌می‌یابیم. جامعه رومن و شهر آنها با یکدیگر متناظرند و این آرمان‌های رومن است که شهر رومن را می‌سازد. به همین نسبت، این تفکر و آرمان‌های مدرن است که شهرهای مدرن امروزی را رقم زده است. شهرهای امروز ما نیز ملغمه‌ای از میراث گذشته و التقاط آن با اعتقادات پذیرفته شده مغرب‌زمین است و محصول این التقاط، آشفتگی امروز است. ما نیز در گذشته به خاطر عدم التقاط فرهنگی و وجود یکپارچگی فرهنگی و اعتقادات و سنت یکدست عمومی و تبعیت از صبغه و اقلیم خاص خود، از وحدت در شهر و معماری برخوردار بوده‌ایم. اما اکنون به خاطر ارتباطات قوی و حضور رسانه‌ها که جوامع را به سوی فرهنگ جهانی و دهکده جهانی سوق داده است، مردم جامعه اصطلاحا دیگر راه رفتن خود را فراموش کرده‌اند.

می‌توانید مصادیقی را برای شهر اسلامی عنوان کنید؟
نمونه‌های متعددی در تاریخ وجود دارد. ممکن است کسی بگوید چون مسلمانان خودشان به شهر بغداد ورود کرده و آنجا را طراحی کرده و ساخته‌اند، بنابراین بغداد یک شهر اسلامی‌ است. اما ایده‌هایی که پشت طراحی بغداد قرار می‌گرفت، ایده‌های ناب اسلامی نبوده بلکه ایده‌های خلافت بود که اگرچه بر بن‌مایه‌های اسلام شکل گرفت اما قدرت خلیفه را بسیار بالا برد و آنها را حاکم بر مردم می‌دید لذا شکل شهر آن‌گونه صورت گرفت اما در جاهای دیگر اینگونه نبود. مثل شهرهای کشور خودمان. هنگامی که به شهر یزد می‌نگرید، کیفیت مؤانست مردم با یکدیگر، همجواری دین و دنیا در کنار هم، بیان نقطه‌های مهم فرهنگ اسلامی مردم در شهر، اهمیت جماعت و تعاون و همزیستی مسالمت‌آمیز آنها،‌ برای شما مشهود است. شهر دچار زونینگ نشده و قسمت‌بندی و طبقه‌بندی مرفه و فقیر ندارد. همچنین نحوه ارتباط و مرافقت و دوستی با طبیعت و نگاه آیت‌مدار به آن که از نوع قرارگیری حیاط و آب و باغچه و بام و پنجره و … در آن سبک خاص معماری پیداست و ملازم با آیات قرآن است ، انسان را به دیدن آیات الهی در طبیعت دعوت می‌کند لذا به نسبت می‌توان گفت این شهرها اسلامی هستند. دلیل تاکید بر نگهداری بافت‌های قدیمی این شهرها نیز همین است که آنها محل تجلی چنین ارزش‌هایی هستند. با از دست رفتن چنین بافت‌هایی،‌ سندی برای بیان نحوه زندگی مسلمانان در شهرها وجود نخواهد داشت. اگر بخواهیم الگویی را برای شهر اسلامی متصور شویم، ‌این الگو همین آثار باقیمانده از گذشته این شهرها هستند. آنها به ما می‌آموزند که گیاه باید روی ریشه خود سبز شود و درست باید راهی که در گذشته طی کرده‌ایم را ادامه دهیم.

شما در بیان مصادیق شهر اسلامی در گذشته، از خلافت نام بردید که شیوه‌ای خاص از حکومت است. نسبت میان حکومت و شهر اسلامی چیست؟ یعنی برای داشتن شهر اسلامی لزوما می‌بایست از یک حکومت اسلامی برخوردار بود؟ ضمنا مستحضرید که پدیده‌ای به نام «خلافت» به‌ویژه در دوره امویان و عباسیان یک مسیر انحرافی در حکومت اسلامی بوده و اگر بگوییم که انقلاب اسلامی اولین تجربه مسلمانان برای برپایی حکومت اسلامی پس از دوره ۴ سال و اندی حکومت حضرت امیر علیه السلام است، پس آیا می‌توان گفت که با نبودن حکومت اسلامی، تجربه ای در زمینه‌شهر اسلامی نیز به وجود نیامده است؟
برای داشتن یک جامعه اسلامی لازم است که مجموعه قواعد اسلام از طرف آحاد مردم رعایت شود. از طرفی حکومتی هم باید وجود داشته باشد که مزاحمتی برای رفتار اسلامی مردم ایجاد نکند، آن حکومت نیز باید معتقد به این رفتار اسلامی جامعه باشد. بنابراین آن حکومت خودبه‌خود می شود حکومت اسلامی. عکس این قضیه نیز در شرایط قبل از انقلاب اسلامی وجود دارد. یعنی تا زمانی که حکومت مردم را به مسیر غیراسلامی بکشاند، جامعه نمی‌تواند اسلامی باشد حتی اگر عده‌ای در خانه‌های خود به طور شخصی مبتنی‌بر قواره‌های اسلام رفتار کنند. لذا اگر جامعه ای به تمام معنا قادر به انجام همه منویات اسلام باشد، حکومتی که به آن جامعه اجازه چنین رفتاری را می‌دهد اسلامی است. یا اگر جامعه ای بخواهد اسلامی باشد،‌ ضرورتا به حکومتی نیازمند است که اسلام را ترویج و تسهیل کند. لذا در شرایط وجود جامعه اسلامی و داشتن حکومت اسلامی و وفاق بین این دو، سرعت دستیابی به شهر اسلامی بیشتر خواهد بود و در غیر این صورت، قرابت آن جامعه به شهر اسلامی کم می‌شود. تضاد میان حکومت و مردم در برتافتن اسلام،‌ موجب عدم تجلی شهر اسلامی خواهد شد.

پس می‌توان، داشتن جامعه اسلامی و حکومت اسلامی را ضرورتی برای داشتن شهر اسلامی دانست؟
بله،‌ ما نمی‌توانیم شهری اسلامی بسازیم که جامعه‌اش اسلامی نباشد. شهر اسلامی به‌مثابه لباسی است که آن را بر قامت جامعه اسلامی می‌پوشانیم. این لباس مبین شخصیت و خصوصیات جامعه اسلامی است. به این جهت اگر امروز به دنبال ساخت یک شهر اسلامی هستیم، ابتدا باید بدن مناسب با این لباس را ایجاد کنیم. یعنی جامعه‌ای را بسازیم که لباس شهر اسلامی متناسب و برازنده‌ تن آن باشد. اگر مردم فهم درستی از اسلام نداشته‌ باشند و روابط ناسالم اقتصادی در جامعه حاکم باشد، اصالت با سود و سرمایه باشد، از طرفی شعار شهر ایرانی ـ اسلامی را بدهیم، شهر اسلامی محقق نخواهد شد. چراکه ساختمان‌ها برای جذب سود بیشتر ساخته خواهند شد،‌ نه تابع معماری و شهرسازی اسلامی.

شهر شامل چه اجزایی است و در نسبت با آن شهر اسلامی شامل چه عناصر و شاکله‌ای است؟ آیا می‌توان گفت شهر اسلامی اجزایی را دارد که شهرهای دیگر آنها را ندارند و درواقع چه وجه تفکیکی‌ای میان آنها وجود دارد که اجزای شهر اسلامی را متمایز از اجزای شهر کند؟
شهر اندام‌های خود را از کیفیت ارتباطاتی که در حوزه‌های‌ مختلف رخ می‌دهد به دست می‌آورد. یعنی شهر را مجموعه‌ای از روابط به‌وجود می‌آورند. شهر خود یک کیفیت است. چرا در همه جای دنیا شهر را با اندازه‌ها و مقیاس جمعیتی‌اش می‌سنجند؟ یعنی شهر را به سکونت تعدادی از مردمی فراتر از حد جمعیتی خاصی اطلاق می‌کنند؟ و چرا در صحبت از شهر، ‌از یک نوع مدنیت و سیویلیزیشن سخن به میان می‌آوریم؟ این معنا از آنجا برمی‌خیزد که هرچه تعداد افراد جامعه بیشتر می‌شود،‌ ‌باید نوع روابط آنها به طور دقیق تعریف شود و آن افراد باید همدیگر را رعایت کنند. زندگی در یک روستا نیاز به چنین حجمی از مراعات ندارد. در موقعیتی که جمعیت متراکم و فشرده‌ باشد،‌ ما باید دیگران را مراعات کنیم. برای عبور خودروی دیگران باید بایستیم، برای تنفس او نباید آلودگی ایجاد کنیم و این یعنی تمدن. بنیانگذاری شهر مدینه‌النبی توسط پیغمبر (ص) به معنی ساختن یک شهر نیست بلکه پایه‌گذاری شکل حقیقی رابطه انسان با خود، دیگران، خدا و طبیعت است. مدنیت چگونگی این ارتباط را به انسان می‌آموزد. همچنین شما به‌طور طبیعی شهری را در دنیا می‌پسندید که همه مردم حقوق یکدیگر را به طور کامل مراعات می‌کنند و هیچ تجاوزی به حقوق مردم رخ نمی‌دهد. این یک شهر خوب است. پس بنیان شهر بر کیفیت مراعات حقوق مردم است. در این نسبت‌ها و روابط ارگان‌هایی نیز به وجود می‌آید. از تعریف رابطه با خدا، دین به‌وجود می‌آید. از تعریف مناسبات میان مردم و قدرت حاکمه، حکومت و از تعریف مناسبات اقتصادی،‌ بازار پدید می‌آید. لذا اندام‌های شهر محل تجلی انواع ارتباط است. مثلا در کشورهای تابع شوروی سابق شهرداری‌ها و دارالخلافه‌ آنها بسیار برجسته بود و این ترکیب و کالبد شهر مبین اهمیت قدرت در شهر است. مثل ساختمان شهربانی که رضاخان در میدان مشق ساخت. آن زمان مرتفع‌ترین ساختمان شهر مسجد شاه بود و او گفت من ساختمان شهربانی را باید بلندتر از آن بسازم که همه بدانند چه کسی بر این شهر حکومت می‌کند. یعنی پیش از این به تناسب ساختمان مسجد شاه،‌ دین حاکم بر جامعه و شهر بوده است، پس از آن این ساختمان رفیع شهربانی است که مبین حاکمیت قدرت در شهر است. در نیویورکِ امروز برج‌های بلند واقع در وال‌استریت نیز بیان کننده نوع حاکمیت آنجاست. این نشان‌دهنده برجستگی و اهمیت صرفا یک اندام در شهر است. در نقش جهان که یک طرف عالی‌قاپو به عنوان نماد حکومت و در یک‌سو بازار و قیصریه و در دوطرف دیگر مسجد قرار دارد، به معنای دور یک سفره نشستن عناصر شهر بوده و این معنا را به ذهن متبادر می‌کند که حکومت صفوی با تبعیت از دین امورات مردم و جامعه را رقم می‌زند. در میدان شهرهای قرون وسطی و حتی شهرهای یونان باستان نیز این برجستگی اندام‌واره یک شهر مثل تجارت و دین و قدرت و طبیعت و نهادهای مردمی و … مشهود است. البته عموما استخوان‌بندی در شهرهای ما بر محور مساجد و بازار و محلاتی که محل تجمع و زندگی مردم هستند با مدارس و تکایا و … درهم تنیده و شکل گرفته لذا بافت‌های گذشته ما محل قرائت ارزش‌هایی است که در جامعه و شهرهای ما جاری بود‌ه ‌است.

اکنون که به بحث کالبد شهر اسلامی ورود کردید می‌توانید یک تصویر ذهنی از شهر اسلامی ارایه دهید؟
من ۲۰ سال پیش بیان کرده‌ام که شهر اسلامی شهری است که همه حقوقی که اسلام آنها را به رسمیت شناخته در آن تضییع نشود. این تعریف من از شهر اسلامی است. شهر اسلامی یعنی رعایت حقوق همسایه، رعایت حق‌الناس و حق برخورداری از هوای سالم و نور آفتاب و لذت از طبیعت و آرامش و حق عبور کودکان از خیابان بدون هیچ هراسی. یعنی رعایت حق النفس، حق‌الناس و حق الله. در شهر هیچ‌کدام از این سه عنصر نباید پایمال شود. ساختن ساختمان مرتفعی که همسایه‌ها را از نور آفتاب محروم کند و پنجره‌های آن مشرف به حریم خصوصی آنها باشد و افراد آن به گونه‌ای رانندگی کنند که کودکان نتوانند با آرامش از خیابان عبور کنند، با شهر اسلامی تعارض دارد. رعایت این حقوق به طور مطلق بهشت را می‌سازد. شهرهایی اکنون در دنیا با قواعد مدنی و تنظیم روابط انسانی ساخته شده‌اند که هیچ تزاحمی در حیات اجتماعی مردم به چشم نمی‌خورد و مردم از آسایش کامل برخوردارند و این احساس را به وجود می‌آورد که گویی آنجا یک شهر اسلامی است. آنها از برخی جهات به شهر اسلامی نزدیک شده‌اند.

آیا به نظر شما آن شهرها از ما به شهر اسلامی نزدیک‌ترند؟
بله، آنها از شرایط فعلی تهران به یک شهر اسلامی نزدیک‌ترند. رعایت اسلام به رفتاری است که از ما برمی‌خیزد. این بسیار ساده ‌است. وقتی قرار است همه پشت چراغ قرمز بایستیم، اگر به آن عمل کنیم عادلانه است و اگر هم کسی از کنار شما با سرعت از چراغ قرمز عبور کند، به شما ظلم کرده است. پزشکی که در تجویز دارو بی‌دقت است، در قیاس با پزشکی که به دقت شما را معاینه و با دز مناسب به شما دارو تجویز می‌کند، نمی‌تواند حق شما را رعایت کرده باشد. البته آنها معتقد به اهل بیت و معصومین علیهم‌السلام و خدا نیستند. صحبت من در مورد اسلام داشتن یا نداشتن آنها نیست بلکه سخن ما در مورد تنظیم صحیح روابط انسانی در جامعه و شهرهاست.

شهرهای اروپایی چه ‌چیزی از شهر اسلامی کمتر دارند که ما نمی‌توانیم عنوان شهر اسلامی را به آنها بدهیم؟
به طور مشخص شهرهای غربی از روح اسلام بی‌بهره‌اند. آن جامعه با قواعد مدنی بخشی از مسیر خود را طی کرده‌اند، اما با قواعد الهی خیر. در واقع از روح و صفا و صمیمیت الهی برخوردار نیستند. روح جمعی که با اعتقاد کامل و درونی، جامعه را به هم پیوند دهد آنجا وجود ندارد. در شهرهای اروپایی اگر همه کسانی که پشت چراغ قرمز می‌ایستند، بدانند که نه پلیسی هست و نه جریمه‌ای،‌ آیا باز هم همان رفتار ترافیکی را انجام می‌دهند؟ پس یک انضباط و قانون مدنی است که آنها را وادار می‌کند. اما در جامعه ما اخلاق سنتی و سایه اطاعت الهی و وجدان انسانی حاکم است و در چهارراه‌های ما اگر پلیسی نیست و جریمه‌ای در کار نیست،‌ باز هم عموما چراغ قرمز را رعایت می‌کنند. البته این اخلاق متاسفانه رو به تضعیف است.

فرمودید که این کیفیت زندگی مردم است که شهر را می‌سازد، آیا عکس این نیز صادق است؟ یعنی اینکه ما شهرها را می‌سازیم و شهرها ما را می‌سازند!
البته که صادق است. بله ما شهرها را می‌سازیم و شهرهای ما نیز ما را می‌سازند اما باید دید که آیا معماری قادر است که شکل زندگی ما را به طور کامل دگرگون کند؛ یا قدرت ماست که شهرها را رقم می‌زند. البته این یک نسبت مساوی نیست. ما امروز با معماری خود در حال ساخت شهرهایی هستیم که امکان تحقق ارزش‌های لازم را ندارند.

اگر به نسبت روح و کالبد در شهر قایل باشیم،‌ عنوان کردید که شهر ظرف زندگی جامعه است و حیات اجتماعی جامعه به‌مثابه روح آن است. در تصویری ذهنی که از شهر اسلامی ارایه کردید به بخش روح آن اشاره فرمودید، ‌این تصویر را در مورد کالبد آن نیز می‌توانید ارایه کنید؟
برای تصویر کالبدی شهر اسلامی در مرتبه اول، باید به یک مثال رجوع کنیم. به چهره شهدا یا عرفا دقت کنید، شاید از زیبایی ظاهری بسیار بالایی برخوردار نباشند‌ اما چهره آنها به خاطر مقیدات الهی خوشایند و مطلوب و دلنشین است و انسان با آنها رابطه قلبی پیدا می کند. اگر انسان مقید به قیود الهی شود، این در چهره او تجلی می‌یابد. این را در مرتبه‌ای ما درک می‌کنیم که آن روح در جسم آنها تنزیل می‌یابد و جسم آنها را مزین به آن زیبایی می‌کند. این زیبایی باطن در مرتبه‌ای دیگر در چهره معماری و شهر تنزل می‌یابد. یعنی یکبار در چهره انسان مومن و در مرتبه دیگر در چهره معماری یک شهر. هنگامی که زیر گنبد شیخ لطف‌الله می‌ایستید و به بالا نگاه می‌کنید، غرق در لذتی روحانی و الوهیت آن بنا می‌شوید، اما نمی‌دانید چرا. چون انسان‌هایی که آن را ساخته‌اند تا از آن جام شراب روحانی ننوشیده باشند، نمی‌توانند چنین بنایی را بسازند. آن بنا محل تجلی چنین روحی است. روح آن بنا در جان آن افراد وارسته‌ای نهفته است که عمری تذهیب کرده‌اند و لایق مائده الهی شده‌اند. لذا شهر محل تجلی روح انسان‌هایی است که در آن زندگی می‌کنند. با نگاه به تهران می‌فهمیم که تهران همانگونه است که ما هستیم. جز تغییر ما راهی برای تغییر این شهر نیست و تا افراد این جامعه ارزش‌های اسلامی و ایرانی را نپذیرند، امکان دستیابی به چنان شهری وجود ندارد. اگر بخواهیم یک رفتار ایرانی داشته باشیم، ایرانی بودن رفتار دقیقا یعنی چه؟ یعنی گیوه بپوشیم و دیزی بخوریم؟ پس ابتدا باید شاخصه‌های ایرانی بودن و اسلامی را معین کنیم. ضمن اینکه وقتی که ما می‌گوییم معماری ایرانی ـ اسلامی، وجه ایرانیت و اسلامیت قابل تفکیک از یکدیگر نیستند. ایرانی‌ها صدها سال با اسلام شیعی و ناب جوشیده‌اند و اسلام در بطن وجود آنهاست. این قابل تفکیک از ایرانی بودن نیست. به عنوان مثال تعبیر ما از آب، طهارت و پاکی است و معنای مهریه حضرت زهرا سلام الله علیها و تشنگی عاشورا را به یاد می‌آورد در حالی که برای جوانی که در لندن زندگی می‌کند، معنایی دیگر را به همراه دارد. فهم اینها ذوق ایرانی و نگاه او به آسمان، باران، طبیعت، همنوع و… را شکل می دهد تا با چنین فهمی بتوان شاخصه‌های زندگی ایرانی را شکل داد.

با مشخص شدن قرابت و عجین بودن ایرانیت و اسلامیت، لطفا بفرمایید که شاخص‌های‌ اصلی شهر ایرانی و اسلامی چه چیزهایی هستند و سپس چگونگی رسیدن به آن را نیز مشخص کنید؟
شاید این مهم‌ترین پرسش باشد، چرا که چگونگی تبدیل مولفه‌های معنایی به خط و زبان معماری و شهرسازی و فرمول چگونگی رسیدن به آن مولفه،‌ دشوارترین مساله‌ای است که برای ره‌یافتن به یک معماری اصیل و با هویت، باید به آن پاسخ گفت.اگر فهم و باور صحیح نسبت به یک شاخص به‌وجود آید، راه چگونگی دستیابی به آن نیز مشخص می‌شود. یعنی اینکه «شما به من بگویید چرا؛ تا من به شما بگویم چگونه.». پس اگر چرایی آن روشن شود، چگونگی آن نیز نمایان می‌شود.

اگر بخواهیم عمده‌ترین شاخص‌ها را بیان کنیم، ‌به عنوان نمونه نگاه به طبیعت و احترام به آن در قرآن و مبانی دینی ما نگاه ویژه‌ای است. چراکه در نگاه ما طبیعت سراسر آیات خداست که باید محترم شمرده شوند. پس یکی از مهم‌ترین شاخص‌ها در معماری و شهرسازی باید همین احترام به طبیعت باشد. در یک حیاط مرکزی ساده، ظرفی از آب و چند درخت سرزنده وجود دارد و خود حیاط نیز به‌مثابه یک کل، ظرفی از نور است و آن نور و آب در یک فواره با هم ترکیب می‌شوند و سپس همه اتاق‌ها نسبت به این مرکز کاسه نور و آب ارتباط می‌گیرند و در نسبت با آن تعریف می‌شوند. بهارخواب ارتباط انسان را با آسمان تامین می‌کند. همه این احترام‌ها که شامل داشتن نور و آب و درخت و آسمان و… در چهارفصل سال است، در خانه ایرانی به چشم می‌خورد اما آپارتمان‌های امروزی ما ارتباط انسان را با طبیعت قطع کرده‌اند. پس نوع نگاه ما به طبیعت باید احیا شود. به همین نسبت باید امکان ارتباط صحیح با خویش و مراقبه و محاسبه و مشارطه با خود در شهر فراهم شود. همچنین ارتباط صحیح ما با دیگران شامل زن و فرزند و خانواده و همسایه و همشهری در شهر فراهم آید. شهر باید ظرف برقراری ارتباط با خدا نیز باشد. تنها در این صورت شهر اسلامی می‌شود. همه شاخص‌ها در همین چهار ارتباط خلاصه می‌شود.

اگر به یک شهرساز سفارش شود که یک شهر ایرانی_ اسلامی طراحی کند، ناگزیر است که قلم طراحی خود را به دست بگیرد و خط بکشد. او چگونه باید خط بکشد که منجر به شهر اسلامی شود؟
ابتدا انسان باید فهم صحیحی از چیزی که باید طراحی کند بیابد تا بتواند طراحی کند؛ اگر به یک شهرساز سفارش شود که یک شهر ایرانی _اسلامی طراحی کند، انگار که بگویند یک «قیقوس» طراحی کند. در آغاز باید روشن شود که این قیقوس چیست؟ لذا ابتدا باید معنا در شهر اسلامی روشن شود.

خب،‌ معنای آن را در پرسش‌های قبل مشخص کردید، شهر اسلامی جایی است که حق‌النفس، حق‌الله، حق‌الناس و حق طبیعت در آن رعایت شود.
بله، یک شهرساز باید کیفیت روابط چهارگانه انسان را در شهر تنظیم کند. نباید مردم آن شهر در آپارتمان که مفهومی فرانسوی‌ست و به معنای جدایی زندگی کنند. پروسه طراحی و فرآیند طراحی
(The Process of Design) نیز‌ به تنهایی کمکی به دستیابی ما به شهر اسلامی نمی‌کند. چراکه ما نمی‌توانیم پروسه ای را فرض کنیم که هر انسانی با هر شرایطی، بتواند با طی کردن آن پروسه به شهر اسلامی دست یابد. این محال است و حرفی جعلی است. ذات نایافته از هستی‌بخش، کی تواند که شود هستی‌بخش. لذا اگر کسی بخواهد شهر طراحی کند، ابتدا باید خودش را بسازد!

 

[divider]منبع[/divider]

فصلنامه همشهری معماری

مطلبی دیگر
دنیا بدون راننده چه شکلی است؟