معماری بزرگ‌ترین سند نانوشته‌ی تاریخ

ارائه: دنیل لیبسکیند[۱]
ویدئوی اختصاصی برای « سی‌ان‌ان »: تواندا اسکات سامبو[۲]
ترجمه: الیاس کهن‌سال


دنیل لیبسکیندِ معمار،اولین سردبیر مهمان «سی‌ان‌ان استایل[۳]» است. او در حال حاضر به موضوع «معماری و احساس» می‌پردازد و در اینجا برخی از اندیشه‌های پشت موضوع انتخابی‌اش را توضیح می‌دهد.

نیویورک (سی‌ان‌ان): بسیاری از مردم، حتی افراد بسیار باهوش، معماری را مهم نمی‌دانند و به شخص دیگری واگذارش می‌کنند.

ولی برای من چیزی مهم‌تر از معماری وجود ندارد. معماری دنیای شما را می‌سازد و بر اینکه چه حسی دارید، چه از لحاظ ذهنی و چه از لحاظ روحی، تأثیر می‌گذارد. بنابراین اگر در جای نامناسب زندگی کنید، از لحاظ ذهنی تحلیل می‌روید. فرض کنید که در محیطی تاریک و بدون پنجره زندگی می‌کنید که فقط یک دیوار خالی پشت سر شماست؛ محل زندگی شما [مثل] یک زندان خواهد بود و تأثیر زیان‌باری بر سلامت ذهنی‌تان خواهد داشت.

خنثی‌ترین معماری‌ها معمولاً متعرض‌ترین هستند ولی در ساختمان‌هایی که ما را تحت‌تأثیر قرار می‌دهند، حسی از توجه و اهمیت وجود دارد. این مسئله در مورد این نیست که ساختمان باعث می‌شود حس خوبی به ما دست بدهد یا حسی بد، این در مورد تأثیرگذار بودن است: این معنیِ کلمه احساس است. چیزی که ما حس می‌کنیم، شور و هیجان و دخیل بودن است و این مسئله ای بسیار درونی است.

مثلاً به یکی از ساختمان‌های فرانک گهری[۴] نگاه کنید، می‌توانید عشق و اهمیت و زحمت بی‌حدی که صرف خم کردن آن تکه فولاد شده را درک کنید. می‌توانید این [مورد] را در معماریِ های-تک مثل کارهای نورمن فاستر[۵] ببینید؛ عشق به یک قطعه شیشه که به طرز شگفت‌انگیزی معلق است و واقعاً که چقدر سخت است که کاری کنید یک قطعه شیشه شناور به نظر برسد. به همین دلیل است که مردم دوست دارند به شهرهای قدیمی قرون وسطی یا روستاهای زیبا بروند – چون تحت‌تأثیرشان قرار می‌دهد.

در شهرهای برجسته، ساختمان‌های باارزش چیزهایی به شما می‌گویند که نمی‌دانید و چیزهایی را یادآوری می‌کنند که فراموش کرده‌اید. این یک خرد جمعی است، موتوری قوی‌تر از هوش خودتان. معماری بزرگترین سند نانوشته‌ی تاریخ است.

امروز ما قطعاً در حال نوشتن فصل جدیدی [از این تاریخ] هستیم. محل‌هایی که صرفاً محل کاروان‌هایی در بیابان بوده‌اند، حالا ناگهان شهرهایی متراکم با ساختمان‌های شگفت‌انگیر شده‌اند. شهرهایی که نادیده انگاشته می‌شدند حالا در حال رقابت با دیگر شهرهای مهم هستند: شانگهای[۶] در برابر بیجینگ[۷] در مقابل فرانکفورت[۸]، فرانکفورت در مقابل نیویورک[۹]. ۵۰ سال پیش هیچ‌کس نمی‌توانست پیش‌بینی کند که شهرها در رقابت با یکدیگر خواهند بود، نه کشورها.

و این مهم است که شهر تنوع بسیاری داشته باشد. من شهرهای خفه‌کننده‌ای که هیچ آرامشی در اختیار نمی‌گذارند را دوست ندارم. این اتفاق را در تلاش‌های مستبدانه برای کنترل معماری میبینم، چه متفکران دوره‌ی روشنگری باشند، چه استالین یا هیتلر یا موسولینی. همه‌ی آنها تلاش کردند تا دنیا را به شکل خودشان بسازند و ایده‌هایشان برای بازی کردن نقش خدا به خاطر فردیتِ مهارناپذیر ما شکست خورد.

گاهی آرزو می‌کنم که شهر خلاقانه‌تر بود، که [مثلاً] پیاده‌رو تجربه‌ی خارق‌العاده‌تری بود چون زندگی کوتاه است و کسی نمی‌خواهد در جای احمقانه‌ای راه برود. شهرهای برجسته‌ای که ما واقعاً تحسینشان می‌کنیم، این تنوع پیچیده از تفکرات، فرم‌ها، رنگ‌ها، لهجه‌ها و ایده‌های روحی را دارند.

در مقام یک معمار، وظیفه‌ی من است که رابطه‌ای شخصی برقرار کنم – نه فقط با محیط فیزیکی بلکه با اینکه [محیط فیزیکی] چگونه خاطرات و واکنش‌های احساسی ما را برمی‌انگیزانند.

وقتی سایت موزه‌ی یهود برلین[۱۰] را بررسی می‌کردم، خودم را به جای روح کسانی قرار دادم که آنجا حضور ندارند؛ خلا را حس کردم. سعی کردم که ببینم بودن در آنجا چه حسی دارد وقتی که [دیگر] آنجا نیستید. خلق فضا برای کسانی که به قتل رسیدند، کسانی که دود شدند، چه معنایی دارد؟

این احساس را می‌توانید اینجا در نیویورک بعد از ۱۱ سپتامبر حس کنید. روح کسانی که در منطقه‌ی صفر[۱۱] کشته شدند. هیچ نیازی نیست که اهل شهود یا مذهب باشید. هر کسی حسش خواهد کرد.

کافی است به بستر سنگی، دیوار حائل یا جای خالی [برج های تجاری جهانی] بیاید و ناگهان در فضایی قرار بگیرید که صرفاً آنچه روی زمین می‌بینید، نیست. به این مکان و تاریخش متصل هستید و این اتصال با شما حرف می‌زند.

این [امر] به شما می‌گوید که حد و حدود کجاست، تابوها چه هستند. نمی‌توانید جوری رفتار کنید که انگار در حال راه رفتن در جای دیگری هستید. این مکان خاص است؛ ظرافتی در مورد آن وجود دارد که باید حفظ شود. همه‌ی اینها بخشی از بررسی سایت هستند. من به چنین چیزی سفر روحی می‌گویم.

حتی در مورد سایتی معمولی هم باید علاقه‌مند و حساس باشید. در غیر این صورت، هر کاری بخواهید می‌توانید بکنید. معماری همین حالا هم خشن است –همیشه باید فونداسیون را بکنید – و همیشه وقتی کسی کار [معماری] را سرسری و صرفاً برای پول انجام می‌دهد، مشخص است. بی‌توجهی و سکوتی که به وجود می‌آورد قابل حس است.

سال ۲۰۰۱ وقتی برای اولین بار به اینجا [نیویورک] آمدم، مثل شهر ارواح بود. هر از گاهی دو سه نفر را می‌دیدم که در باران ایستاده و به سایت نگاه می‌کنند.

من دیده‌ام که این سایت هر روز خودش را تغییر شکل می‌دهد، ولی خودش را با خاطره‌ای تغییر شکل می‌دهد – نه با پنهان کردن آنچه که اتفاق افتاده است.

منطقه‌ی صفر هم به آرامی تغییر کرده است. مثل چیزی بود که از گودالی عمیق بیرون می‌آمد، شبیه تجربه‌ام در برلین[۱۲].

وقتی روی منطقه‌ی صفر شروع به کار کردم، مسئولان در مورد صفحات بزرگ برای طبقه‌های تجاری صحبت می‌کردند و نظر من خیلی [با آن ها] متفاوت بود –که اینجا قرار نیست دوباره تبدیل به وال استریت[۱۳] شود، قرار است محله‌ای نو باشد.

به نظر من، تعداد افرادی که به این محله نقل مکان کرده‌اند، نشان موفقیتش است. از زمانی که در اینجا شروع به کار کرده‌ام، صد هزار نفر به منهتن جنوبی[۱۴] نقل مکان کرده‌اند. این تولد دوباره‌ی بخشی از شهر است که بخشی کاملا فعال از وال استریت بود؛ [اما] حالا جایی برای خلاقیت است.

معماری هم مقدس است و هم نامقدس. ولی قداست مانعِ شادی نمی‌شود. بنابراین بستنی خوردن یا فریزبی بازی کردن در منطقه‌ی صفر در تضاد با فضا نیست؛ چرا که این فضاست که اجازه می‌دهد تا اتفاقات معینی رخ دهند.

زمان زیادی لازم است تا فضای عمومی خودش را شکل بدهد. این زمان برای منطقه‌ی صفر، بیش از دویست سال طول کشیده است. در ابتدا، نیویورک فقط چند خیابان بود که روی نقشه کشیده شده بودند. ولی در آن طرح اولیه، روح این جزیره، این نوک تیزی که به دنیای بیرون می‌جهد، مجسم شده بود؛ روح غیرمنتظره‌ها.

این نوعی مثبت‌اندیشی است که در هر طرح معماری وجود دارد. استعاره‌ی زندگی ریشه در معماری دارد. به دنیا آمدن، رشد کردن، بودن، همگی تجربیاتی معماری‌گون هستند. از کَندن شروع می‌شود، از هیچ، و فقط یک نقشه دارد که با گذر زمان به نتیجه می‌رسد. هر چقدر هم یک سایت اندوه‌بار و تراژیک باشد، هر چقدر که در تاریخ به آن تجاوز شده باشد، معماری [همواره] تصوری از آینده دارد.

این حس مانع می‌شود که معماری امری کم‌اهمیت باشد. حتی برپا کردن یادبودی برای مردگان، به هر شکلی – نوشتن یک کتاب یا کاشتن یک گل یا یک درخت – حسی از امید و رستگاری دارد.

برای من، این احساسِ معماری است.

در گفتگو با استیون گلدبرگ[۱۵] از سی ان ان

[divider]پی‌نوشت[/divider]

[۱] Daniel Libeskind

[۲] Tawanda Scott Sambou

[۳] CNN Style

[۴] Frank Gehry

[۵] Norman Foster

[۶] Shanghai

[۷] Beijing

[۸] Frankfurt

[۹] New York

[۱۰] Jewish Museum in Berlin

[۱۱] Ground Zero

[۱۲] Berlin

[۱۳]  Wall Street: نام خیابانی که یکی از بزرگترین مراکز تجاری دنیا در نیویورک است. در طول زمان، نام وال استریت به عنوان «مکان افراد دارای نفوذ اقتصادی در آمریکا» شهرت گرفته‌است.

[۱۴] Lower Manhattan

[۱۵] Steven Goldberg

[divider]منبع[/divider]

[button color=”red” size=”normal” alignment=”none” rel=”follow” openin=”samewindow” url=”http://edition.cnn.com/style/article/daniel-libeskind-architecture-emotions/index.html”]CNN[/button]

مطلبی دیگر
درس بزرگ شهر «مسا» درباره‌ی مشارکت عمومی