مترجم: محدثه عقبایی
تحریریهی سرویس ترجمان: نویسندگان در جایجای متن به نوشتههای لوکوربوزیه ارجاع میدهند. نقلقولهای داخل گیومه که بهصورت ایتالیک نمایش داده شده، برگرفته از نوشتههای لوکوربوزیه است.
این مقاله نخست در لوموند منتشر شد و سپس دیوید برودر[۱] به انگلیسی ترجمهاش کرد.
درحالیکه مرکز پمپیدو مشغول ادای احترام به لوکوربوزیه است، گروهی از مورخان و نویسندگان به ما یادآوری میکنند که آثار او با دیدگاههای تمامیتخواهانه و فاشیستی لکهدار شده است.
در همان زمانی که مرکز پمپیدو نمایشگاه خود را با موضوع لوکوربوزیه در آوریل ۲۰۱۵ دایر کرد، سه کتاب با رجوع به گرایشهای فاشیستی این معمار منتشر شد. برگزارکنندگان که با فاش شدن حقیقت مبهوت مانده بودند، تصمیم گرفتند [پاسخ] این مسئله را به کنفرانسی که بنا بود در اواخر سال ۲۰۱۶ برگزار شود، موکول کنند. این کنفرانس در ۲۳ و ۲۴ نوامبر (دوم و سوم آذر) همان سال برگزار شد. با این حال، نویسندگان خاصی که نقدهای بسیاری به لوکوربوزیه وارد کرده بودند، اجازهی شرکت نداشتند. به هر حال، وقتی برای مواجه شدن با نیتهای تمامیتخواهانهی نویسندهی شهر درخشان[۲] فقط کافی است که آثار متعدد او را بخوانیم، چرا باید همایش برگزار کنیم؟ این همایش چیزی جز دروغ و ریاکاری نبود.
لوکوربوزیه ایدئولوگی عالی و با استعداد بود که به مدت بیست سال از عقاید فاشیستی یا فاشیست راست افراطی حمایت میکرد و حامی دولت ویشی[۳] و تحسینگر موسولینی، سالازار، پریمو ده ریورا[۴] ــ و هیتلر ــ بود و مشتاقانه به آنها تمایل داشت. نقطهی شروع جهانبینی او، بالاتر از هرچیزی، «نظم» بود. در حقیقت، لوکوربوزیه دربارهی نوعی «نظم سرنوشتآفرین» بهمنزلهی بخشی از یک جهانبینی صحبت میکرد که به نوبهی خود بر قسمی رازورزی عمیق بیولوژیک استوار بود: پروژهی بهنژادگری[۵] برای ساختن انسانی سالم و ورزیده؛ قسمی بهداشت رادیکال پالاینده (purifying)( لوکوربوزیه جریان هنری «پوریسم» (purism) را خلق کرد)؛ ترس از انحطاط یا فاسد شدن بدنهای متصل به توسعهی شهر مدرن که با ماشینیسم مهارگسیخته بیمار شدهاند ( «تلاش برای درمان بیمارهای بدنهی اجتماعی امروزی؟ این تلاشی خستهکننده و زحمتی بیثمر است. این دوران کهنگی، ناتوانی، انحطاط و پایان تمدنی تاریخ مصرف گذشته است. ما باید با تمدن نوین ماشینی تجهیز شویم»). اینها در کنار مفهوم انداموارانگار جامعه ( «این نه به معنای تغییر ظاهری، بلکه انقلابی بیولوژیکی است. هستی جدید معماری باید جامع و یکپارچه باشد») و شهری قرار گرفتند که چونان پیکرهای عظیم تلقی میشد ( «جامعه همانند آدمی است، قلمرو ساختهشدهی ملتها باید همچون پیکرهی انسان باشد»). شهر نه از افراد، بلکه از سلولهایی تشکیل شده بود که اغلب خطرناک و تهدیدی برای نژاد تلقی میشدند ( «هر شهر فرایندی زیستی است»).
سامیستیزی
لوکوربوزیه استدلالهای سامیستیزانه را ــ زیاد به کار نبرد، اما پیدرپی و بی هیچ ابهامی ــ تا جنگ جهانی دوم و در جریان آن اقامه کرد. او مجذوب سلسلهمراتبی شده بود که منجر به نفرت خاصی از فقرا و کارگران و نیز تحقیر زنان میشد و خواستار بازگرداندن آنها به خانهها بود. او اساساً ضد جمهوریخواهی بود. حقوق بشر برایش معنا نداشت و زندگی دموکراتیک را بیارزش و بیفایده میدانست. بهجای آن میخواست نوعی قلمرو تکنوبیولوژیک[۶] با رویکرد خلق نژادی جدید بنا کند. محدودیت فیزیکیای که برنامهریزی شهری به کار میبست جایگزین قوانین پارلمانی میشد؛ چنانکه او میگفت این «برنامهی دیکتهکننده[۷]» بود.
در افکار لوکوربوزیه مضامینی مییابیم که در کنار هم پروژهای اجتماعی ساخت که در آن معماری (با پنج مشخصه: پلان باز، پایههای بتنی [پیلوتی]، نمای باز، پنجرههای کشیده و عریض، تراس بام) و شهرسازی او (با چهار کاربرد: سکونت، کار، تفریح و سرگرمی در زمان فراغت، سیرکولاسیون) به نوعی نظام تبدیل شده بود. مضامینی مثل هدف نهایی بزرگ که بر شالودهی تصور آغاز تازهی تاریخ و همهی آثار فیزیکی و مادی آن استوار بود؛ تخریب شهر قدیمی که در پی بازسازی شهری بیروح، خشن و سازشناپذیر میآید؛ ترس دیوانهواری از بیماری که از سوی غریبهها منتقل میشود؛ تحسین دولت استبدادی و همنوایی با پیشوا و مانند آن. عملیکردن این مضامین بر استانداردسازی گستردهی عناصر و ساخت تکیه داشت؛ ریاضیوار و هندسیکردن سفتوسخت فضا و نتیجهی منطقی آن در ساخت پیکرهای ایدئال و «متناسب» که همان مدولار معروف بود. این موجودیت ثابت و تا حدودی سایکوفیزیولوژیک[۸] ابزار تجسد محاسباتی بود و به این پیکرهی «متناسب» امکان میداد از رهگذر «واحد مسکونی استاندارد[۹]» با ابعاد فضاهای اجبار و انقیاد ـ از سلول مسکونی گرفته تا فضای کارکردی ـ سازگار بهنظر بیاید. این امر به نحو پیشینی به مردی با ظاهر خشن، سفید و خوشبنیه در تصویر مدولار اشاره داشت که الگوی بدنی آن شانهبهشانهی مجسمههای آرنو برکر[۱۰] و جوزف توراک[۱۱]، دو مجسمهساز رسمی رایش سوم و نازیدو آتشه قرار میگرفت. پیکرهای نسبتاً باابهت و همیشه غالب. مدولار، باریکاندام با قامتی قرص، کفلی باریک و سری بدون اجزای چهره و گاهی با یک چشم است و هیچ اندام جنسیای ندارد؛ برعکس، دست بسیار بزرگی دارد. مدولار برهنه است ــ که در طول اعصار نماد قدرت همراه با زیبایی شده ــ و تصویر آن شبیه به اصول زیباشناسی رایش سوم است که بر اساس قرائتی تمامیتخواهانه از اصول زیبایی یونانی شکل گرفته است.
لوکوربوزیه در پاییز ۱۹۳۹ این طور نوشت: «بارقهی خبری خوب: هیتلر خواهان استفاده از مصالح ساده شده و به همین دلیل به دنبال بازگشت به سنت برای کشف دوبارهی تندرستی خوشبنیه است که میتوان در هر نژادی [epq-quote align=”align-left”]مدولار برهنه است ــ که در طول اعصار نماد قدرت همراه با زیبایی شده ــ و تصویر آن شبیه به اصول زیباشناسی رایش سوم است که بر اساس قرائتی تمامیتخواهانه از اصول زیبایی یونانی شکل گرفته است.[/epq-quote]پیدا کرد. چراکه برلین معماری دردسرساز متعلق به «مدرنیسمی» آشکار به جهان آورده بود، و دردسر این بود که گاهی میتوانست افکار نفرتانگیزی در بر داشته باشد.» مدرنیسمی که جناب معمار را به زحمت انداخته بود، مدرنیسم نقاشان اکسپرسیونیست («بوی گند واقعا تهوعآور»، «بیمار، بدنام») و احتمالاً مجتمعهای مسکونیای بود که مارتین واگنر، والتر گروپیوس و برونو تاوت در جمهوری وایمار طراحی کرده بودند. از نظر او هیتلر و موسولینی ( «ایتالیا سبک فاشیستی قوی و فریبندهای به جهان ارائه کرد» ) بهتر از سوسیال دموکراسی بودند.
مورچال انسانی
لوکوربوزیه هیچگاه با کارگران و فقرا احساس همدردی[۱۲] ــ یا حتی اندکی همدلی[۱۳] ــ نمیکرد. «مردم؟ مانند زنبورها یا مورچهها میآیند و میروند، ترک میکنند و بر میگردند: در حفرههایی کوچک لانه می کنند و در راهروهای باریک و پیچیده سر خود را گرم میکنند.» او تجمع افراد در شهرهای امروزی را همانند نوعی «مورچال انسانی» و انسان آینده در «شهر درخشان» را بهسان «موجودات ساختهشده و جانداران سیمانی» میدید. او تا بدانجا پیش رفت که بگوید «انسان، موجودی با دوپا و یک سر و یک قلب، همان مورچه یا زنبوری است که گرفتار قوانین زندگی در جعبه، اتاقکی پشت پنجره، شده است». ایدئال سکونت از نظر لوکوربوزیه با ایدههای بستن، انسداد و حبس مطابقت دارد: مدل پادگانی که از نعمت میزان معینی راحتی برخوردار است، اما همچنان نوعی پادگان است. لوکوربوزیه در مورد کسانی که زیر بار پروژهی او نمیرفتند، صریح بود: «شهرهای ما را جمعیتی طفیلی بلعیدهاند. شهرهای ما خود را پاک خواهند کرد.» پوریسم [هنرهای] تجسمی، تصفیهی سیاسی…
پیکر خوشتراش مدولار عظیم به ابعاد تقلیلیافتهی فضای زندگی تنگی که بین تودهها تقسیمشده، وابسته بود که حداقلهای حیاتی را داشت (ارتفاع سقف فقط ۲.۲۶ متر و اتاق پارتیشنی کودک ۱.۵ متر عرض داشت). این بدن در فضاهای مختلف سلول با فشردهسازی، محدودیت و در نهایت، تسلیم جا میگیرد. محیطْ آن بدن را میفشرد. هدف محصور نگه داشتن انسان در سلول مسکونی، «این جعبهی مربعی» و واحد مسکونی پیرامون این سلولها است. بدن تقریباً در محیط مصنوع گیر میافتد. حتی وقتی فرد ساکن میخواهد خود را از آن بیرون بکشد، بلافاصله به زمین ورزشی میرسد که «پیش پای مجتمع» قرار دارد. فراتر از آن، انسانها به ذرات ناشناسی تبدیل میشوند که به جریان بیوقفهی گردشی منتهی میشود و در جریان بیوقفهی شهر با چرخدندههای فراوانش اسیر و ادغام شدهاند.
از دههی ۱۹۲۰ به بعد، معماری و شهرسازی برای لوکوربوزیه به نظم سیاسی واحدی تعلق گرفت. شهر معاصر او با سه میلیون سکنه یا پلان ووئَزان[۱۴]، با معماری محدود به آسمانخراشها و مجتمعهایی که یکسره از شیشه و بتن ساخته شده است، مظاهر مادی بلافصل آن بودند. لوکوربوزیه نوشت: «خانهها و شهر یک کل واحد و مظهر مشترک وحدت [جامعه] هستند: «شهرسازی در معماری نقش دارد و معماری در شهرسازی. بنابراین من معماری و شهرسازی را به یک مفهوم واحد و انسجام رساندم. معماری در همهچیز، شهرسازی در همهچیز.»
از نظر لوکوربوزیه شهر همهی کیفیت ارگانیک و شکلپذیر خود را از دست میدهد و شهرسازی، به معنای سازماندهی اضطرابآور زندگی، به آرایش دشوار شاخههایی از جریانهای بیوقفهی ترافیک تبدیل میشود که «تحت سلطهی آسمانی است که همه جا گسترده شده». لوکوربوزیه نگران بود: «من خیلی نگران بودم که فضاهای عظیمی که در شهر خیالیام ساختم، بمیرند؛ ملال حکومت کند و هراس ساکنان را گرفتار.» این به معنای نظم فضایی سفتوسخت و یکامتعامد[۱۵] است که با معماری مشرف آسمانخراشهایی که در میان ابرها گمشده و بلوکهایی که تا بینهایت روی هم چیده شده است و کلشان کاملاً شبیه هم هستند. شهر به نفع همشکلی تکساحتی از بین میرود.
ترجیعبند لوکوربوزیه برانداختن «راهروهای خیابانی» است. او خیابانهای سنتی را با «کانال» و «شکاف» مقایسه میکند که بخشی از «تهماندهی قرنها» را تشکیل میدهند. «شهر درخشان»، باید بدون هیچ مانعی در گردش باقی بماند و از ابتدا تا انتهایش با بزرگراههای ماشینرو شکافته یا سوراخسوراخ میشود. خود آسمان هم فراخوانده میشود تا نقش فضایی برای گردش هواپیماها را بازی کند: فرودگاه درست در مرکز «شهر درخشان» قرار میگیرد. زدودن خیابانها به ارادهای قوی برای محو تاریخی بستگی دارد که خیابانها مبنای مادی و نشانهی فیزیکیاش را میسازند. خیابانها در حکم محل عبور، محل مواجهه، محل قرارهای احتمالی و گاهی محل گذراندن ساعتهای طولانی در میدانها، بخشی از شخصیت زندهی شهر را میسازند: این بخشی از ماهیت اصلی آن است و لوکوربوزیه میخواست آن را نیز نابود کند.
[divider]نویسندگان[/divider]
سیمون بروت[۱۶]، مورخ، استرالیا
خاویر دو ژارسی[۱۷]، روزنامه نگار و نویسنده، فرانسه
دنیل دو روله[۱۸]، نویسنده، سوییس
مارک پرلمان[۱۹]، معمار، فرانسه
زِئِو استرنهل[۲۰]، مورخ، فلسطین اشغالی
[divider]پینوشتها[/divider]
[۱] David Broder
[۲] La Ville radieuse
[۳] Vichyite
[۴] Primo de Rivera
[۵] eugenicist
[۶] technobiological
[۷] the dictator plan
[۸] psychophysiological
[۹] standard-size habitation unit
[۱۰] Arno Breker
[۱۱] Joseph Thorak
[۱۲] Sympathy
[۱۳] empathy
[۱۴] Plan Voisin
[۱۵] orthonormal
[۱۶] Simone Brott
[۱۷] Xavier de Jarcy
[۱۸] Daniel de Roulet
[۱۹] Marc Perelman
[۲۰] Zeev Sternhell
منبع: [button color=”white” size=”normal” alignment=”none” rel=”follow” openin=”samewindow” url=”http://www.versobooks.com/blogs/3034-le-corbusier-s-ideal-is-a-barracks”]VersoBooks[/button]