نویسنده: ریچی پیپارینان/استاد دانشگاه کلیولند
در کلیولند، یک روز پاییزی سال ۱۹۶۵، شهردار رالف پرک، اولین «مراسم خانهسوزی» شهر را رسماً اجرا کرد. تاکتیک جدید ترمیم رکود. پرک متقاعد شده بود که راهبرد «سوزاندن کنترلشده» میتواند هزینههای تخریب خانههای متروکه را کاهش دهد و به رونق بازار املاک کلیولند کمک کند. مطبوعات کلیولند گزارش دادند اولین خانه از چهارخانهای که سوزانده شدند با کمک ۲۰ گالن نفت سفید و باد شدیدی که میوزید در عرض یک ساعت، سوخت.
شهردار با شگفتی گفت: «هیچوقت فکر نمیکردم روزی بایستم و سوختن یک مکان را تماشا کنم: اما این منظرهای زیباست، مگر نه؟»
این ایدهی ترمیم از طریق تخریب هنوز هم وجود دارد. اخیراً گالن نیومن، استاد برنامهریزی شهری از تگزاس، در مورد ابزاری سخن گفته که خودش توسعهاش داده و میتواند به پیشبینی اینکه در شهرهای کمربند زنگار[۱] کدام محلات زودتر تخلیه خواهند شد کمک کند. او معتقد است: «ما باید بپذیریم که بعضی از این شهرهای بزرگ باید بمیرند.» اما وی نمیگوید دقیقاً شهرها یا قسمتهایی که باید بمیرند کجاها هستند؟ دیترویت؟ نیمی از فلینت؟ اوهایو؟ کلمبوس را باید حفظ کنیم؟
در ادبیات سیاستگذاری شهری، واژگان مرجح برای این فرآیند «افول هوشمند» یا «تقلیل مدیریتشده» است. میتوان آن را مراقبتی تسکینی برای شهرها بهحساب آورد. مشکل اصلی اینجاست که اگر شما بخواهید زوال یا افول را مدیریت کنید، خب احتمالاً بههرحال دچار زوال و افول خواهید شد.
جیسون هکورث استاد برنامهریزی شهری از دانشگاه تورنتو در پژوهشی تازه با عنوان «تخریب بهمثابه یک سیاست شهری در کمربند زنگار آمریکایی» نشان داده که ۲۶۹ محله در ۴۹ شهر، از سال ۱۹۷۰ تاکنون بیش از پنجاهدرصد از جمعیت خودشان را ازدستدادهاند. این موج تخریب گویای آن است که تعداد خانههایی که تخریب یا تخلیه شدهاند بیش از آن مقداری است که در برنامههای احیاء شهری ساخته شدهاند؛ اما بااینهمه موجب بازگشت قیمتها در بازار یا کاهش حاشیهسازی اجتماعی نشده است. جدای از این، آن محلات کمربند زنگاری که بیشترین تجزیه را تجربه کردهاند از سال ۱۹۷۰ تاکنون نهتنها بهبود نیافتهاند بلکه بدتر هم شدهاند.
آلن مالش اخیراً در مصاحبهای با واشینگتن گفته: «تخریب تعداد زیادی خانه ممکن است شانس محله برای تجدید حیات در آینده را از بین ببرد.» این به این معنا نیست که تخریب را به اگر بهعنوان بخشی از یک برنامهی کلی توسعهی مجدد مطرح باشد، کنار بگذاریم؛ بلکه مشکل وقتی پیدا میشود که تخریب بهعنوان سیاست یکجانبهی رهاییبخش مطرح شود.
حالا این سؤال عملیاتی مطرح میشود که چرا علیرغم شواهد اندکی که برای سودمند بودن تخریب و شواهد فراوانی برای مضر بودن آن وجود دارد، شهرها همچنان خواهان زوال مدیریتشده هستند؟
زوال کلیولند درست مانند سایر شهرهای کمربند زنگار، ده سال پیش آغاز نشد. اواخر دههی ۱۹۵۰ آغاز شد. با کاهشی که در جمعیت و اشتغال اتفاق افتاد (اکثراً به خاطر نیروهای کلانی که مانند جزر و مد دریا، به محلات ضربه زدند) روحیهی عمومی را تحت تأثیر قرارداد. روزنامههای محلی در سال ۱۹۶۷ نوشتند: «شهر فرسوده و ضعیف شده است. دستانش میلرزند.»
طی دههی ۷۰ میلادی شهر از هر چهارخانهاش یکی را از دست داد. آنچه اوضاع را از این هم وخیمتر کرد بمبگذاریهای اواسط دههی ۷۰ بود. ۲۱ خودروی بمبگذاریشده در سال ۱۹۷۶ که با جرائم سازمانیافته در ارتباط بودند و همچنین ۱۶ خودرو در حومههای شهر، عملاً کویاهوگا را پایتخت بمب آمریکا کرده بود. میتوان تصور کرد شهر چقدر دچار بدشانسی و مخلوطی از ترس، ناراحتی، غرور ازدسترفته شده بود و خودآگاه جمعی شهر را متأثر ساخته بود.
آنچه مهم است این است که همانطور که خودآگاه فردی نتیجهی تصمیمات فردی است، خودآگاه جمعی هم وابسته به تصمیمات گروهی است، بهخصوص سیاستگذاری. سیاستگذاری در سادهترین شکلش، زبانی برای بیان امیال گروهی است که از طریق افراد تأثیرگذار صورتبندی میشود. همانطور که فیلسوف المانی باروخ اسپینوزا گفته امیال ریشه در ترس یا امید دارند. زمانی که ترس بر شما غالب باشد، سیاستگذاری هم به سمت تأمین امنیت یا رفع قحطی خواهد رفت؛ اما اگر امید غالب باشد سیاستگذاری خود را به شکل امکان و آرمان نشان میدهد؛ اما نکته اینجاست که گاهی تصمیمات سیاستگذارانهی جدیای که قرار است هوشمندانه باشند در هنگام اتخاذ پارهپاره میشوند، بنابراین تعجبی ندارد که بسیاری از تصمیمات بر سر مسائلی مانند نوسازی شهری، انتهایی نومیدانه و شکستخورده دارند.
روانشناسان اسرائیلی، دنیل کاهنمان و آموس تورسکی این نحله در دانش تصمیمگیری را در دههی ۷۰ میلادی تأسیس کردند. کاهنمان که دریافتکنندهی جایزهی نوبل اقتصاد است، سخنی دربارهی «محدودیتهای خودآگاه و تصمیمگیری عمومی» مطرح کرد که در آن وی از اینکه تصمیمات مهم، امروزه هم مانند هزاران سال گذشته تحت تأثیر حدسهای شهودی و ترجیحات تعداد اندکی از افراد ذینفوذ گرفته میشوند، اظهار تأسف میکند. مایکل لوئیس در کتابی که راجع به کاهنمان و تورسکی نوشته- پروژهی در حال لغو- میگوید: «ناکامی تصمیم گیران در مواجه با عملکرد داخلی ذهن خود و میلشان به نادیده انگاری احساسات درونیشان باعث شده تقریباً سرنوشت کل اجتماع توسط یک سری اشتباهات قابلاجتناب از سوی رهبران جامعه تعیین شود.»
بسیاری از رهبران شهرهای کمربند زنگار در خلئی گرفتار آمدهاند: دیدن آنچه ممکن است دشوار است. جهان درونیشان منحصر به این شده که شهر چگونه به وجود آمده و چگونه نابودشده است.
مدیریت کامل افول مصداق بارز آن چیزی است که لوئیز مامفورد آن را «مغالطهی اولین برخورد» مینامید. مامفورد از این اصطلاح برای بیان اینکه چگونه رهبران بر اساس فرضیات قدیمی تصمیمگیری میکنند استفاده میکرد؛ اما ما از آینده خبر نداریم. شهرهای کمربند زنگار باید از برنامهریزیای که درواقع برنامهریزی نیست دستبردارند.
[divider]پینوشت[/divider]
[۱] کمربند زنگار لفظیست برای منطقهای که بخش بالایی شمال شرق ایالات متحده آمریکا، دریاچههای بزرگ، و ایالتهای غرب میانه آمریکا را پوشش میدهد، و به افول اقتصادی، از دست دادن جمعیت و زوال شهرها به دلیل کوچک شدن بخش صنعتی آن که زمانی قوی بود، اشاره دارد. کمربند زنگار از ایالت نیویورک آغاز میشود و از پنسیلوانیا، ویرجینیای غربی، اوهایو، ایندیانا، و شبه جزیرهی پایین میشیگان، عبور کرده در شمال ایلینوی و شرق ویسکانسین خاتمه مییابد. این منطقه سابقاً قلب صنعتی آمریکا بود. در میانهی قرن بیستم به دلایل متعدد از قبیل انتقال تولید به غرب آمریکا، افزایش اتوماسیون و افول صنایع فولاد و زغال سنگ آمریکا، جهانی شدن و بینالمللی شدن صنعت رو به افول نهاد.
منبع: [button color=”blue” size=”normal” alignment=”none” rel=”nofollow” openin=”samewindow” ]CITYLAB[/button]