نویسنده: فرگوس اُسلیوان/ نویسنده
مترجم: محمد نورانی
تبدیل زیرساختها به زمینهای بازی پرزرقوبرق فقط حواسمان را از مسائل واقعی پرت میکند
«وقتی میشه تا اونجا رقصید، چرا تا سر کارت قدم بزنی؟» این فلسفهی چیدمانی است که در بریستول ساخته خواهد شد: یک مسیر عابر پیاده که وقتی عابری دکمهاش را میزند به یک «دیسکوی۳۰ ثانیهای» تبدیل میشود. این پروژه که توسط استودیوی هیرش و مان[۱] طراحی شده، اخیرا ۳۰ هزار پوند را در مسابقهی شهرهای سرگرمکننده[۲] برنده شد. این پروژه دربرابر پروژههای سرگرمکنندهی مشابهی مانند پیادهرویی که با چراغهایی گامهای رقص را مشخص میکند و یا برنامهای برای تابلوهای راهنما که تنها به افرادی که لبخند میزنند مسیرهای بیشتری نشان میدهد.
این طرحهای عجیب ممکن است منحصربهفرد به نظر برسند، ولی بخشی از روند در حال رشد و اشتباهی هستند که قصد دارد خیابانها را با پروژههای تعاملی عجیبوغریب پر کند. با پروژههایی در توکیو، رسیفی، و لاگوس، و حمایتهای شورای فرهنگی بریتانیا[۳]، «شهر سرگرمکننده» دارد جهانی میشود. این آشکارترین ظهور جنبشی است که پلههای پیانویی را در سیستم-های مترو، سرسرههای پیچ پیچی را در گالریها، و بازیهای سکهای قدیمی را در خط عابر پیاده گذاشته است.
در بعضی شهرها، تمام محلهای تبدیل به گهوارهی آدمهای بالغ شده است. همانطور که اوون هترلی[۴] اشاره میکند، مرکز ساوثبنک لندن[۵]، یک مجتمع هنری بروتال کنارِ رودخانه که مکانی مفرح و عمومی هم هست، با سرسرهها، فضاهای اجرای پستان شکل و غیرمنتظره، و دستگاههای فلورسنترنگِ پخشِ بوریتو، حالا دیگر گوشه و کنارش پر از چیزهای سرگرمکننده شده است. در این فضاها، دیگر پیادهها آزاد نیستند که بیهدف، به هر طرف قدم بزنند. توجهشان باید یکسره به حواشی کودکانه و پرهیاهو پرت باشد.
این ایدههای عجیبوغریب شاید به مذاق بعضی آدمها شیرین بیاید. ولی شخصاً، بهعنوان آدم سردی که کودک درونش احتمالاً با موهای خاکستری متولدشده، این چیزها مجبورم میکنند توی خودم فروبروم و هیچوقت دوباره بیرون نیایم. اینکه آدمی که میلش نمیکشد را مجبور کنید برقصد، تحت هر شرایطی، کینهتوزی مطلق است. این ادعاهای سخیف، زیر پرچم شهرهای سرگرمکننده چشمپوشیهای خوشادایی از مسائل واقعی شهر هستند؛ یکجور حواسپرتی لطیف اما اجباری.
با اکراه یکچیز را میپذیرم؛ دستکم این ایده به نظر نیتش خوب است. مدافعین شهر سرگرمکننده، مثل جولین باگینی[۶]، میگویند این کانسپت «پاسخی خلاقانه به سردی و بی هویتی محیطهای شهری است.» شهرها خاکستریاند، و پر از مکانهای حوصلهسربری که شوخیهای کوچکی را کم دارند تا جرقهی تعاملاتی شاد را بزنند و موانع همیشگی بین غریبهها را بردارند. کانسپت شهر سرگرمکننده که «دربارهی به هم زدن عملکرد سودگرای محیطهای شهری است.» پادزهری برای خیالپردازیهای شهر هوشمند است که به فضای شهری مثل ماشینی نگاه میکند که باید قطعاتش بهتر روغنکاری شوند.
این حرفها جور درنمیآید. ایدههای سرگرمکننده شهرها را دموکراتیزه نمیکنند. برای این کار، بهتر است با تهدیدهایی بسیار جدیتر از خطوط عابری که بهاندازهی کافی شاد نیستند، بجنگید. اولین حرکتتان شاید این باشد که با خصوصیسازی و کنترل فضاهایی که قرار است عمومی باشند مبارزه کنید، فرایندی بیرحم که مسلماً بیشتر از هر چیزی اکسیژن خلاقیت را از ریههای شهر میمکد.
عملکرد واقعی زیرساختهای سرگرمکننده، در بیشتر موارد هدایت از بالابهپایین اجتماع بهسوی رفتارهای مشخصی است. پلههای پیانویی زمینبازی نیستند، راهی برای گول زدن مردماند تا بیشتر راه بروند؛ آنهم برای ارتقای سلامت عمومی. این هدف بدی نیست، ولی دستیابی به آن با کنترل فضای شهری، اشتباه محض است.
ایدههای سرگرمکنندهای مثل این، که فعالیتهای پرهیاهوی هماهنگ شدهای را برایمان فراهم میکنند، مردم را به این سمت سوق میدهند که به محیط پیرامونشان به شکل خاصی پاسخ بدهند که به خیال طراحان این گزینههای مطلوب است. شهرها همین حالا هم پر از ابزارهایی هستند که رفتار را جهت میدهند؛ مهمترین دلیل داشتن چراغهای راهنمایی همین است. چه خوب که هنوز صداقتی شفاف از مقصود تابلویی که بهسادگی میگوید «ایست» وجود دارد. اینجور پیامها سعی نمیکنند چیزی که هستند را پنهان کنند. اینها فرمان هستند، فرمانهای بهدردبخوری هم هستند؛ و اگر مردم تصمیم بگیرند به آنها بیتوجهی کنند، واضح است که بچه و غیرمسئولاند. از سوی دیگر، طرحهای سرگرمکننده فکر میکنند همهی ما احمقهایی هستیم که فقط چیزهای پرهیاهو و حواسپرتکن رویمان تأثیر میگذارند.
البته یک گروه هست که این چیزها برایشان اغلب کار میکند: کودکان. اگر یک کودک واقعی باشید جستوخیزهای کودکانهی طرحهای سرگرمکننده باید برایتان فوقالعاده باشد. برای باقی ما، یک بدبینی اساسی هم دربارهی شهر و هم زندگی بهعنوان فردی بالغ وجود دارد. نظر آنها این است که بدون این شوخیهای سرگرمکننده تنشهای زندگی شهری را نمیشود تحمل کرد.
این جواب بهاندازهی کافی خوب نیست. شهرها ممکن است گاهی خاکستری باشند، ولی حتی خاکستری هم میتواند زیبا باشد. همینطور شهرها همیشه حوصله سر بر نیستند، و وقتی هم که هستند؛ به خاطر این نیست که پیادهروها سنگفرشهای هورا هورا کن کم دارند یا کاخهای بادی فانتزی. وقتی شهرها مردم را تضعیف روحیه میکنند، به خاطر این است که هزینهها زیاد، مسافتها طاقتفرسا، یا فضاها ناامناند. هیچکس قسم نمیخورد که لندن، نیویورک یا پاریس را ترک میکند، به خاطر اینکه نمیتواند در مسیر عابر پونگ[۷] بازی کند. فراموش نکنیم که شهرها هنوز هم بهترین مکانها در جهان برای شادمانی و کشف خود هستند؛؛ مکانهایی برای جذابیت و تغییر و تحول. دقیقتر نگاه کنید، شگفتی همینجاست.
[divider]منبع[/divider]
[button color=”white” size=”normal” alignment=”none” rel=”follow” openin=”samewindow” url=”http://www.citylab.com/design/2016/11/playable-cities-projects-crosswalk-party/506528/?utm_source=SFTwitter”]CityLab[/button]
[divider]پینوشتها[/divider]
[۱] Hirsch and Mann
[۲] Playable Cities Award
[۳] UK’s British Council
[۴] Owen Hatherley
[۵] London’s Southbank Centre
[۶] Julian Baggini
[۷] Pong: پونگ یک بازی قدیمی آتاری است