فرهاد مهراد جوان در دههٔ چهل، هنگام معرفی خود در اجرایی که در آن سعی میکند ادای «رِی چارلز» را دربیاورد، به «خانمها و آقایان، بهخصوص خانمها»، چنین نشانی میدهد؛ محلهای که ناماش هویداکنندهٔ تاریخ دیرین آن است. اما دروازه غار ِ فرهاد کجاست؟ مسکن چه کسانی بوده و چه قشری آنجا میزیند؟ اگر به دروازهغار برویم چه صحنههایی را میبینیم و آنجا چه تصویری در ذهن ما برجای میگذارد؟ادامه متن
Positionدبیر معماری
Joined۱۴ آذر ۱۳۹۶
Articles5
ولتر هر روز به کافه پروکوپ پاریس میرفت تا روزی چهل فنجان قهوه بنوشد. نه تنها او، که دیدرو و دالامبر و روسو، این فیلوزوفهای عصر روشنگری، به این کافه سرمیزدند. کافه پروکوپ ملغمهای جذاب از اقشار مختلف پاریسی بود؛ نمادی از دموکراسی نوید دادهشدهی انقلابی که صدسال بعد از آن قرار بود فرانسه را تکان دهد. سنت کافهنشینی اندکاندک تمام پاریس، و بعدها جهان را در بر گرفت و به خاورمیانه و ایران استبدادزدهی رضاشاهی نیز رسید. کافهها انگار مفری بودند برای گریز از مناسبات رایج، پناهگاهی در برابر هجوم بیامان نظم قلدر حاکم؛ فضایی برای نشستن، گفتن و شنفتن از ادبیات و سینما و شعر و موسیقی؛ و طرحریزی برای اثرگذاری اجتماعی و سیاسی. اگر این کافهها چنان بودند، کافههای امروز تهران چه روزگاری را از سر میگذرانند؟
ادامه متن
ما در میان دیوارها و پنجرهها نفس میکشیم؛ میان هرآنچه خودْ آنها را ساختهایم. لابهلای آجر و سیمان و سنگ و چوب فریاد میزنیم، خاطره میسازیم، عاشق میشویم، پریشان میشویم، فکر میکنیم و تجربهی زیستهمان را فربهتر میکنیم. اگر تقریباً همواره ما اسیر این «محیط مصنوع» خودساختهایم، چرا نباید دربارهی آن سخن بگوییم؟ چرا نباید به داوری و تفسیر و ارزیابیاش بنشینیم؟ چرا نسبت به چیستی و چگونگیاش حساس نباشیم و به آن واکنش نشان ندهیم؟ و در یک کلام، چرا نباید آن را نقد کنیم؟ادامه متن
در زمانهای که ندیدن، نشنیدن و سخن نگفتن فضیلت است، چگونه باید دید، سخن گفت و شنید؟ چگونه باید چشم در چشم مردمی دوخت که معاصر ما هستند و از تمام مردمان همهی زمانها و مکانهای دیگر به ما نزدیکتر هستند؟ بیایید این پرسش را از شهر بپرسیم. فضاهای عمومی شهری، پاتوقها، میدانها و هرجای دیگری که مجال این دیدن و شنیدن و سخن گفتن را فراهم کنند قلب تپندهی هر شهرند. چنین فضاهایی مظهر شهروندان آن شهرند، جایی برای تأثیر و تأثر و کنش و واکنش. از این نقطهنظر، نه ادارهها، نه کارخانهها، نه خیابانها و نه بازارها، بلکه این عرصهها مهمترین فضاهای هر شهرند. پروندهی «پاتوقهای شهری در ایران» تلاشی برای نمایاندن، تحلیل، واکاوی و توصیف این فضاها در ایران است؛ تلاشی برای رسیدن به پاسخ سوالهایی از این دست که: این فضاها کجایند؟ چگونهاند؟ بر زیست شهروندان چه اثری میگذارند؟ چگونه محمل رویداد میشوند؟ ادامه متن
«باغ کتاب تهران». این یکی از نامهایی بود که به کرّات در رسانههای کشور در نیمهی اوّل سال ۱۳۹۶ شنیده میشد. خبر هیجانانگیزی بهنظر میرسید؛ اینکه فضایی مختص و متمرکز برای فروش کتاب در قلب تهران، لابهلای تپههای عباسآباد قرار است ساخته شود. فضایی شبیه به نمایشگاه کتاب تهران، با امکانات و آرامشی بیشتر که خریدن کتاب را تبدیل به تجربهی لذتبخشتری کند و در عینحال به مرکزی برای کتابدوستان تبدیل شود. پاییز ۹۶ رسید و پروژهی باغ کتاب برندهی بخش ساختمانهای عمومی جایزهی معمار، این معتبرترین جایزهی معماری کشور نیز شد. تمام اینها به مخاطب، کسی که روزی از روزهای آذر ۱۳۹۶ تصمیم میگیرد به این پروژهی عظیم، بلندپروازانه و –لابد- از لحاظ معمارانه ارزشمند سری بزند، مژدهی تجربهی فضایی لذتبخش و کاربردی را میدهد. با اینحال، حدود شش ماه پس از افتتاح این پروژه، بهترین واژه برای توصیف آنچه با بازدید «باغ کتاب تهران» بر همان مخاطب عارض شد این بود: بُهت!ادامه متن