دکتر سید محمد بهشتی رئیس پژوهشگاه میراث فرهنگی: «حاشیهنشینی» ناگوار است؛ بیماریای خاموش که اگر در ذهن جایگیر و مزمن شود میتواند زندگی هر یک از ما را، برای مدتی یا برای همیشه، تحت تأثیر قرار دهد. حاشیهنشینی تلخ است؛ به تلخی این تصور که از بدو تولد در بیمارستان اشتباه شدهایم وگرنه میتوانستیم خوشبختتر باشیم. حاشیهنشینی سخت است؛ بهسختی این خیال که اگر در جای دیگری به دنیا آمده بودیم موفقتر بودیم. حاشیهنشینی توأم بااحساس حقارت و دیده نشدن است و این بسیار گران است. حاشیهنشینی نگرانکننده است چون ما را تا سرحد ناامیدی و افسردگی پیش میبرد. چراکه باور به اینکه موفقیت، ماحصل تلاش نیست بلکه نتیجه شرایطی است که درید اراده و اختیار ما نیست، هر انگیزهای برای حرکت را در ما میکشد.
حاشیهنشینی استقرار در تاریکی است؛ ظلمتی که اجازه نمیدهد خوب ببینیم و درست دیده شویم. لیکن این تاریکی امری ساختگی است و نه محصول واقعیتی بیرونی. تاریکی سبب میشود بیش از واقعیت مبتنی بر «وهم» که زاییده ذهن بیمارمان است زندگی کنیم. وهم واقعیت را معوج میکند. بهتر است بگوییم وهم حاصل دستکاری دلخواه ذهن در واقعیت و دخلوتصرف در آن است. ذهن بیمار و محبوس در تاریکی برخی از امور را سادهتر از واقع میکند تا بر آن فائق آید و برخی دیگر را غامضتر ازآنچه هست جلوه میدهد تا ناتوانیاش را توجیه کند و بهاینترتیب دائماً ناکامی خود و کامیابی دیگران را فرافکنی میکند. حاشیهنشین بهجای زندگی در جهان واقعی، جهانی کوچک و تصنعی با افقهای بسته و به مرکزیت خود میسازد و همه مناسبات را به معادلات شخصی و کوتاهمدت تقلیل میدهد؛ لذا حب و بغضش نسبت به هر چیزی موکول به انتفاع خودش است. او برای عدم موفقیتش هزار و یک علت میتراشد و موفقیتش را محصول شانس یا تصادف میداند. دائماً در حال قهرمان سازی و ضدقهرمان سازی است و در تاریکی قدرت قهرمان را دوچندان تصور میکند و از ضدقهرمان هیولایی عجیب میسازد. حاشیهنشینی مقیاسهای مختلف دارد؛ در کلانترین مقیاس ایران چند قرنی است که به حاشیه راندهشده و ایرانیان در مقیاس جهانی مبتلای به حاشیهنشینی شدهاند. در مقیاس سرزمین ایران نیز در دوره معاصر باسیاستهای تمرکزگرایانِ و تجمیع بیشازحد ثروت و قدرت در پایتخت و معدودی از دیگر شهرها، بیش از هر چیز تولید حاشیهنشین کردهایم. در تلقی امروز غالب ما شاید فقط ۱۰ شهر در کل ایران باشد که «دورافتاده» تلقی نشود. «دورافتاده» جایی است که از ذهن دورافتاده یعنی در تاریکی و در حاشیه قرارگرفته است. تأسفآور این است که اهالی این شهرها که باید یگانه حامیان برگشتن شهرها و روستاهایشان به «متن» باشند خود نیز این دورافتادگی و حاشیهنشینی را پذیرفتهاند و شهرشان را با همین صفت خطاب میکنند. در مقیاس شهری نیز حتی غالب اهالی معظمترین و مهمترین شهر مثل شهر تهران نیز باور به «متن نشینی» ندارند، بلکه مستقر در احساس «حاشیهنشینی» اند. اگر در شهرهای کوچک احساس حاشیهنشینی نسبت به «متن» شهرهای بزرگی چون تهران است، در شهر تهران این احساس نسبت به طبقه خاص اجتماعی یا اهالی شهرهای دیگر دنیاست. خلاصه برای ذهن حاشیهنشین همواره متنی وجود دارد که او خود را نسبت به آن دورافتاده و محروم احساس کند. «حاشیهنشینی» در مقیاس فردی در رفتارهای افراد بهوضوح به منصه ظهور میرسد. کسانی که در باورشان نیست بتوانند مستقلاً ایجاد ارزش کنند و در سرنوشت خود و جامعهشان ایفای نقش کنند. کسانی که وجودا اهل حرفه و هنری نیستند بلکه همواره «منتصب» یا «مضافالیه» به شغل و حرفه و هنر و مقامی میشوند. درواقع بیش از آنکه به مقامی یا حرفهای یا شخصی اعتبار دهند درصددند از آن کسب اعتبار کنند. برای حاشیهنشین موفقیت امری وجودی نیست بلکه چیزی شبیه به برنده شدن غیر منتظر در بختآزمایی است. چنین افرادی غالباً افسردهاند چون بیش از اینکه انتظار گشایش از درون خود داشته باشند آن را در اوضاعواحوال بیرون از خود میجویند. درواقع این شرایط بیرونی نیست که حاشیهنشین را به حاشیه میراند این تصورات خود او است که مانع میشود بنا بر ارزشها و ظرفیتهای ذاتیاش در موقعیتهای مهم ایفای نقش کند. حاشیهنشینی محصول فقر نیست؛ بلکه سبب اتلاف ثروت میشود. حاشیهنشینی براثر کمسوادی نیست، ای بسا عامل افراط در سواداندوزی باشد؛ وقتی بیجهت به مدرک تحصیلی و دانشگاه چنگ میاندازیم بیآنکه بدانیم قرار است کدامین در را به روی ما بگشاید. حاشیهنشینی حتی نداشتن موقعیت و جایگاه اجتماعی نیز نیست؛ ای بسا مدیران و مسئولانی در موقعیتهای حساس که رفتارهایشان حکایت از حاشیهنشینی داشته و تصمیماتشان تاریکی را تشدید کرده است. حاشیهنشینی بیماریای نادر نیست؛ همهکس مستعد ابتلای به آن است و از سوی دیگر مسری است. کسی که خود در تاریکی است میتواند اطرافیانش را نیز مبتلای به تاریکی کند و بهعکس هر کس به میزانی که خود به روشنایی برود میتواند بر روشنایی اطرافش نیز بیفزاید.
حاشیهنشین از اینکه «کسی» نیست بسیار در رنج است ولی متوجه مقتضیات «کسی» شدن نیز نیست. بنا به تلقی قدما هر شخص بنا به ودیعه و گوهری که خداوند در نهادش نهاده است بالقوه «کسی» است و بر اوست که این ودیعه را بالفعل کند و بهاینترتیب از ناکسی خلاص شده و «کسی» شود؛ درواقع شخصی ممتاز و متمایز شود و آوردهای برای این جهان و خلق خدا داشته باشد. به این باور هر انسان چراغی در درون دارد و حاشیهنشین کسی است که عمداً یا سهواً حجابی بر این چراغ کشیده و خود و اطرافیانش را از روشنایی وجودش محروم کرده است.
منبع: [button color=”white” size=”normal” alignment=”none” rel=”follow” openin=”samewindow” ]روزنامه اعتماد[/button]