پیشنهادی برای سفر: به مکران بیایید!

اواخر سال، تقریباً هم‌زمان با حادثه‌ی دردناک سقوط پرواز تهران-یاسوج، من در آسمان بودم و در راه چابهار. بگذارید حرف آخرم را همین اول بزنم و بعد از آن بروم سراغ طول و تفصیل ماجرا:

مَکُران[i] بسیار زیبا و امن است. برای سفر و آشنایی با گوشه‌ای حیرت‌انگیز از سرزمین ایران، به مکران سفر کنید…

 

اما چرا؟

فرودگاه چابهار، که دروازه‌ی ورود به منطقه مکران است، در کنارک واقع شده، که ۵۰ کیلومتر با خود چابهار فاصله دارد.  از فرودگاه با یک تاکسی، که راننده‌اش اهل استان گلستان بود و از مهاجران زابلیِ آن منطقه، به سوی چابهار روانه شدم. از جاده‌ی ساحلی، روستایِ تیس و منطقه‌آزادِ خودنمای چابهار (که بین دو دروازه محصور بود) گذشتم و به چابهار رسیدم و یک‌راست رفتم منزل میزبانم. پیش از این‌که پایم به فرودگاه کنارک برسد نمی‌شناختم‌اش، اما همین که رسیدم، به لطف دوستم که اهل بندر جاسک است، با او آشنا شدم و او هم بلافاصله با گشاده‌رویی مرا در خانه‌ش پذیرفت. میزبانم که تقریباً هم‌سن و سال خودم بود و بسیار مهمان‌نواز، سه فرزند خردسال داشت و دو خواهر و برادر که هم‌سن فرزندانش بودند.

صبحانه با نان محلی در خانه‌ی میزبان مهمان‌نواز

پس از گشت و گذاری در اطراف خانه، باقی شب را به معاشرت با این دوست بلوچِ تازه یافته‌ام گذراندم و صبح فردایم را با مهمان‌نوازی خانواده‌اش  آغاز کردم. پس از خوردن صبحانه با نان محلی (پراته) و شیرچایِ بلوچی، یکی از اقوام او، که چند سالی از من جوان‌تر بود، با موتورش مرا در شهر گرداند. با هم به مسجد جامع اهل سنت چابهار رفتیم که سفید بود و بزرگ و هم‌چنان در حال ساخت. مسجدی که نماد هویت مذهبی و قومیِ بلوچ‌های شریف مکران است و هر روز چند مرتبه از نمازگزاران پر می‌شود  و گویا جمعه‌ها در آن جای سوزن‌انداختن نیست…

مسجد جامع اهل تسنن چابهار

پس از مسجد جامع به تنهایی دل به شهر زدم و از اسکله‌ی صیادی دریا کوچیک ( که پر بود از لنج‌های زیبای چوبی و قایق‌های معلق بر آب) تا ساحل صخره‌ای دریا بزرگ را پیاده رفتم.

اسکله صیادی دریا کوچک

چابهار همه‌چیزش مختص خودش است، از لباس‌های روشن و لنگ‌های چارخونه‌ی مردانِ بلوچ (که بی‌اغراق بر تن تمامیِ مردان بود) و لباس‌های زنانِ بلوچ که پر است از سوزن‌دوزی‌های ارزشمند و رنگین (که مهم‌ترین هنرِ دستیِ زنانِ منطقه است) تا خیابان‌هایِ عریض و بازارهای تنگ و شلوغ و خانه‌های کوچک مردم و کپرهای سنتی و زیبایی که به آن‌ها گردتوپ هم می‌گویند.

گرد توپ در ساحل دریای عمان

اما شک ندارم که برای من، زیباترین و خاص‌ترین چیزش ساحل صخره‌ای دریایی‌ست که نقطه‌ی اتصال دریای عمان است با اقیانوس هند. ساحلی که زیبایی نفس‌گیر و بکرش در کنار خلوت انسانی‌اش، درست چسبیده به شهر، برای من حال و هوای ویژه‌ای ایجاد کرد.

دریای عمان، ساحل دریا بزرگ

شهر چابهار بزرگ‌ است. سکونت‌گاهِ انسانی بسیار وسیعی است که یک‌دست نیست، امتداد پیدا کرده از منطقه آزاد چابهار (که متفرعن است و با هسته و اصلیت شهر بیگانه است) و شهر چابهار تا کمب و رمین (که روستاها- بلکه سکونت‌گاه‌هایی غیررسمی هستند، مدام در حال رشد و پر از خانه‌هایی که با ابتدایی‌ترین مصالح سر هم شده‌اند[ii]).

سازه‌های سرهم بندی شده‌ی لب ساحل

از همین بابت است که شاید خود شهر برای بیشتر افراد دیدنی قابل توجهی ندارد، جز بازارهای سنتی که پر است از نخ‌های رنگی، سوزن‌دوزی‌ها، خرده‌ریزها و دکه‌ها و مغازه‌های خوراکی فروشی؛ مگر کسی به خرید از اجناس نه چندان با کیفیت پاساژهای رنگ‌به‌رنگ منطقه آزاد علاقه‎مند باشد (که من نبودم) یا برایش آشنایی با وضعیت مردم مهم باشد، مردمی که بر لبه‌ی اقیانوس نشسته‌اند!

بازار میوه چابهار

شب، قرار بود دوستانم از تهران سربرسند و با آنها سفر را ادامه دهم. از میزبان مهمان‌نوازم خداحافظی کردم و به پیشواز دوستانم رفتم. جایی در بین راهِ چابهار به کنارک در تیس، یکی از لذیذترین غذاهایِ محلی سفر را با دوستانِ از راه‌رسیده خوردیم و با هم به خانه‌ای که از قبل اجاره کرده بودیم رفتیم. خانه متعلق به مرد جوانی بود هم هم‌سن و سال من، پسری بسیار متین و موقر. انسانی درجه یک که فردای آن روز با ما همراه شد تا در بازار سنتی چابهار صبحانه‌ی سنتی بخوریم، کرایی (که خوراک گوشت است و به نسبت تند) با نان روغنی پراته و شیرچای. بعد از آن، ساعتی با ما گپ زد و از زیر و بم چابهار و مکران گفت. صحبت از بازار و احوال مردم بلوچ شروع شد و رسید به مسائل اجتماعی و اقتصادی و سیاسی، دوستش هم به ما پیوست و چند نفری، درست مقابل یکی از دکه‌های بازار دکه چابهار گرم صحبت شدیم. اطلاعات و تحلیل‌های دقیقی از این دو جوان چابهاریِ هم‌سن و سال خودم شنیدم و شور و تعهد زیادی نسبت به شهرشان در آن‌ها دیدم. بهشان گفتم که به نظرم یکی از راه‌های بهبود اوضاعِ فعلی، که دست خود مردم است، گسترش گردش‌گری در منطقه است و کاش که جوانانی چون شما، با دغدغه نسبت به موضوعات، سرمایه‌ی مادی و معنوی خود را در این راه، برای شهر خودتان، خرج کنید، که شوربختانه با پاسخی تکراری مواجه می‌شوم: «ما در حال اقدام برای مهاجرت به خارج از ایران هستیم.»…

بازار سنتی چابهار

در ادامه‌ی سفر از شهر جدا شدیم و به طبیعتِ سحرانگیز پیوستیم، هر چه شهر، با آن مردمان به شدت مهمان‌نواز و آرام و صلح‌جو بستری‌ست متناقض و دست‌خورده از احساسات گوناگون، طبیعت بکر است و روان و حیرت‌انگیز و ناشناخته، هم‌چون بسیاری از نقاط جنوب کشورمان.

رنگارنگی!

با یکی دیگر از جوانان خوش‌فکر شهر آشنا شدیم که با خودرویِ ونِ شیک خود به کار گرداندن و راهنمایی گردشگران مشغول بود. دو روز با او بودیم. ما را چرخاند و حرف‌ها زدیم با هم از رمز و رازهای این گوشه از سرزمین ایران.

اقیانوس هند

از شرق تا سرحد پاکستان رفتیم، روستا و ساحل زیبای بریس و آن بندرگاه کوچک و قایق‌های معلق (که به لحاظ طبیعی چیزی کم نداشت از سواحل معروف جنوب فرانسه و ایتالیا، بلکه کمی آفتاب هم بیشتر داشت)

اسکله بریس

پسابندر، گواتر، جنگل‌های حرا، قایق سواری در اقیانوس هند، دیدن دلفین‌هایی که ما انسان‌ها را وسط آب به بازی گرفته‌بودند، پرنده‌های مهاجر و کوه‌های سفید و عجیبی که در لحظه ظاهر می‌شدند و در میانشان فکر می‌کردی وارد عالمی دیگر شده‌ای (و به همین دلیل بهشان می‌گفتند کوه‌های مریخی)… 

کوه‌های مریخی

از غرب تا نزدیک‌های زرآباد رفتیم و جایی در نزدیک‌های روستای دَرَک، در ساحلی که تلاقی کویر، نخلستان و دریا بود، اتراق کردیم. جایی که رمل‌های کویر، نخل‌ها و گز و تاغ‌ها به ساحل دریای عمان پیوند خورده‌اند و مناظر بدیعی ایجاد کرده‌اند. حایی که علاقه‌مندان به طبیعت‌گردی و کمپینگ را اسیر خود می‌سازد!

ساحل درک، تلاقی کویر و دریا

بدیع‌ترین صحنه‌ای که در سفر دیدم، در تاریکی شب همین ساحل بود، زمانی که آسمانِ کویر-دریا پر از ستاره بود و موج‌های دریا روشن می‌شد، یک آبیِ درخشان، از برکت وجود پلانکتون‌ها! 

موج‌های درخشان

با طلوع خورشید، بعد از گشت و گذار لابه‌لای زیبایی‌های حیات وحش ساحل، پرندگان و خرچنگ‌ها و ماهی‌ها و لاک‌پشت‌ها و… بار خودمان را بستیم برای برگشتن. در یکی از معدود اقامتگاه‌های بوم‌گردی منطقه، که در یکی از روستاهای اطراف بود، ناهار خوردیم، گل‌فشانِ معروف را –که خاموش بود- دیدیم و به فرودگاه کنارک رفتیم.

خرچنگّ منتظر در ساحل درک!

مکران، بسیار زیباست، با مردمانی به‌غایت مهربان و متفکر، رنگارنگ و سفید که باید دیده شود. غفلت از این گوشه‌ی سرزمین‌مان که به لحاط طبیعی، استراتژیک و اقتصادی دارای اهمیت ویژه‌ است، فرصت‌های زیادی را از ما گرفته‎است…

 

برای سفر به مکران بیایید، چرا که گردشگری مسئولانه، شناختن سرزمین و دوست‌داشتن آن، اولین گام است در جهت حرکت به سمت توسعه‌ی پایدار.

[divider]پی‌نوشت[/divider]

 

[i] مَکُران، مُکران یا مکوران از نظر تاریخی سرزمینی ساحلی در جنوب شرقی بلوچستان ایران و جنوب غربی بلوچستان پاکستان است که در طول دریای عمان از غرب جاسک تا جنوب غرب پاکستان گسترده‌است.

[ii]  روستای کمب چابهار با مساحتی بالغ بر ۴۰۰ هکتار به‌عنوان یکی از بزرگترین سکونت‌گاه غیر رسمی کشور شناخته شده‌است.

 

مطلبی دیگر
برای مرگ ویلیام السوپ: مردی که معماری بازی‌گونه را دوست داشت