نویسندگان:
توماس اِی. داتن۲ | استاد فقید دانشگاه معماری میامی
لیان هرست مان۳ | معمار و فعال سیاسی و اجتماعی
مترجم: علی غرقی
مقالهی پیش رو در سالهای پایانی قرن بیستم و در دورهی ترکتازی نظریهپردازان پستمدرن معماری نوشته شده است. نثر مقاله پیچیده و مملو است از ارجاعات و مفاهیم مارکسیستی و عموما ناآشنا برای مخاطب معمار. مترجم وظیفهی خود میداند از کیوان مهتدی قدردانی کند که ضمن یاری او در فهم برخی از آن مفاهیم، سخاوتمندانه بازخوانی متن را نیز بر عهده گرفت. همهی پانویسها (جز اسامی و معادلهای انگلیسی) از نویسندگان مقاله است؛ اما لیدها، تصاویر و توضیحات آنها از مترجم است که به دلیل الزامات صفحهبندی مجله، ناچار از الصاق آنها بود.
معماریکردنْ عملی است اجتماعی؛ هماناندازه که از مالیه و صنایع ساختمانی تفکیکپذیر نیست، جدای از صنعت فرهنگ هم نمیتوان تصورش کرد. معماری در مقام یکی از فراگیرترین فعالیتهای اجتماعی میان توسعهی اقتصادی و نظم ایدئولوژیک وساطت میکند و بسیاری از آنچه ما از نهادها، ساختار توزیع قدرت، مناسبات اجتماعی، ارزشهای فرهنگی و زندگی روزمره میدانیم، بهواسطهی فضاهای کالبدی معماری ممکن شده است. فردریک جیمسون این مهم را با عنوان «زنجیرهی میانجیها» توصیف میکند که از بازارهای آینده به سمت سرمایهی مالی هدایت میشود؛ «از بورسبازی زمین به زیباییشناسی و تولید فرهنگی، یا به بیان دیگر… به معماری» (۱۹۹۸، ۱۱۹). معماریکردن یعنی ساخت روابط اجتماعی و اقتصادی، تولید دانش و ساخت چشماندازی از آینده. معماریکردن، از لحاظی، یعنی مسّاحیکردنِ جهان، یعنی مداخلهکردن در آن، یعنی معنابخشی به آن. معماری عملی سیاسی است و به همین سبب، چه آن را گفتمان بدانیم چه عمل چه فرم، در محل تلاقی قدرت، مناسبات تولید، فرهنگ و بازنمایی قرار دارد؛ ابزاری است برای ساخت هویتها و تفاوتهایمان و به شکل درآوردنِ طرز تلقیمان از جهان. معماری در مرکز سیاسی سرمایهداری جهانیای در حال تحول واقع است و در گفتمان پستمدرن «امر سیاسی» جایگاهی کلیدی دارد.
در طول تاریخ، معماری در فرایند کنترل اقتصادی و سیاسی با نیروهای حاکم همدستی کرده است. معماری به حیث جزئی اساسی از مالکیت ارضی و توسعه همواره تمرکز منابع و داراییها را تقویت کرده است. معماری جزئی از کالبد انسانساخت است که در قالب نظامی از نشانهها کار میکند و، به این اعتبار، به تفوق فرهنگ مسلط نیز یاری میرساند. جنبش معماری مدرن (ائتلاف آزادی از گرایشها، سبکها و مکاتب سیاسی گوناگون) بر این پیشفرض استوار بود که میتوان با معماری مشکلات اجتماعی را درمان کرد. این جنبش قدرت استراتژیک خود را از ظرفیت اجتماعی ناشی از برتری فنسالارانهاش میگرفت. اتحاد هنر و فناوری در تولید انبوه نهتنها میتوانست نوعی زیباییشناسی مدرن پدید آورد و رفاه اجتماعی را افزایش دهد، بلکه میتوانست آگاهی دموکراتیک روشنگرانه را برای تودههای رنجدیده به ارمغان بیاورد و، بدینترتیب، در جریان پیشرفت بشری مشارکت کند. به میانهی قرن که رسیدیم، در جریان پیشرفت تردیدهایی حاصل شد و واژگان فرمالی که مدرنیستها اصرار داشتند به برابری اجتماعی منجر میشود، از سوی جنبش اصلاحات اجتماعی مورد حمله قرار گرفت، آن هم در مقام مظهر غیرانسانی سودگرایی شرکتهای بزرگ آمریکایی : سیستمهای ساختمانی مدرن به سمت تمرکز سرمایه رفتند و تنها چیزی که از معماری مدرن باقی ماند، «سبکی» بود که به وجه مشخصهی سرمایهداری جهانی تبدیل شده بود.
از فروپاشی دیوار برلینتا تا امروز، معماران زیادی وارد عرصه شدهاند که میان معماری پیشروی امروز با پروژهی اجتماعی شکستخوردهی ابتدای قرن بیستم تمایز قائل میشوند. آنها کوشیدهاند استراتژیهای سیاسی رادیکالی را برای معماری در چارچوب وضعیت سرمایهداری متاخر از نو تئوریزه کنند. میعادگاههای گوناگونی «امر سیاسی» را مضمون خود قرار دادهاند؛ فراواناند همایشهایی دربارهی «فعالیتهای انتقادی» و کتابهایی با موضوعات «سیاسی»۴. اینجا هدفِ ما شناخت بعضی از مشکلات در تئوریزهکردن معماری است؛ مشکلاتی که در [مسیر] تحلیل نقش سیاسی معماری در جامعهی کنونی و نیز در امکان تبیین استراتژیهای تازه برای بازسازی آن مانع ایجاد میکنند. اشارت مختصری به نظریهپردازان «امر سیاسی» به این تصویرسازی کمک میکند.
ما بهطورکلی در این مقاله تاکید میکنیم که شگردها و ترفندهای انتزاعی نظریهپردازان معماری پستمدرن / چپ پسامارکسیستی، رابطهی دینامیک بین تدابیر معمارانه و پیامدهای آن بر سپهر اجتماعی را به رادیکالیسمِ زیباییشناسانه فروکاسته است. این شگردهای انتزاعی که با هدف پرهیز از تکرار اشتباهات مدرنیستها به کار گرفته شد، به گونههای مختلفی از چیزی منجر شد که جیمسون آن را «گناه کبیره»ی مدرنیستی نامید : برابردانستن (یا تلفیقِ) امر سیاسی و امر زیباییشناسانه و پیشبینی دگرگونیهای سیاسی و اجتماعیای که در آینده موافق با فرایندهای فرمی تولید معماری رخ خواهند داد» (۱۹۸۵، ۷۱-۲). به عبارت دیگر، باور به این امر که تغییر اجتماعی بهواسطهی یکسانپنداشتن با دگرگونیهای رادیکال در طراحی معمارانه رخ خواهد داد.
ما فکر میکنیم که این تدابیر معمارانه به سه صورت به بازتولید همان تلفیقی میانجامد که جیمسون گفته بود : نخست ازمیانرفتن تمایز بین سازوکارهای ساخت فرم و ساخت معنا؛ دوم نقد اجتماعی زیرمجموعهی نقد معماری قرار داده میشود و سوم، تولید رادیکالیسمِ گفتاری در بطن دانشگاهْ جانشینِ کنش اجتماعی در جنبشهای تغییر اجتماعی میشود. با این تلفیقها خصلت دیالکتیکی این روابطِ پیچیده محو میشود، تمایزهای تحلیلی فرومیریزد و وجوههای انتقادی مشکلات که با هدفِ یافتنِ تدبیرهای سیاسی رادیکال در معماری مطرح شدهاند، تحتالشعاع قرار میگیرند.
ما از موضع مشخصی به این بازبینی وارد میشویم : از یک طرف ما معماران و دانشگاهیانی هستیم که دربارهی تولید فرم بهمثابه کنشی سیاسی نظریه میپردازیم، درس میدهیم و قلم میفرساییم. ما گفتمان معماری و کنش اجتماعی تولید معماری را درون دگرگونیهای جهانی اقتصاد سیاسی، فرهنگ و، بهطور کلی، پیدایش تسلط گفتمان فعالیت روشنفکرانه میبینیم – با این هدف که امکان بازسازی یک پروژهی اجتماعی جدید را بهوسیلهی معماری بررسی کنیم (Dutton and Mann 1996). از طرف دیگر و به همان اندازه بااهمیت، ما این پروژه را از جایگاهها و نقشهای مختلفمان در ایجاد جنبشهای تغییر اجتماعی در جغرافیاهای مختلفمان تئوریزه میکنیم. ما پارتیزانهای صفآراییهای شهری هستیم۵. از منظرِ ما مناسبات تولیدی که توسعههای شهری را به پیش میرانند، همان اندازه که به برنامهریزان شهری مربوطاند، پیوند وثیقی هم با انتخابهای زیباییشناسانهی هنرمندان محلی دارند. در هرکدام از این موارد، معماری بهعنوان نیرویی اقتصادی و ایدئولوژیک عمل میکند.
به این سیاق، ما میخواهیم ریشههای نظریهپردازی سیاسی را در کنار هم، چون فعالیت معماری در تاریخ اجتماعی، و نه دانشگاه، دنبال کنیم. این تاکتیک جدلی است : ما خصوصا تولید گفتمانِ «رادیکال» را در دانشگاه به چالش میکشیم؛ چون در عرصهی گفتار دانشگاهی اصطلاح امر «سیاسی» چنان به ابتذال کشیده شده و از آن سوءاستفاده شده است که بهسختی بتوان آن را بازشناخت. و باز جدلی است چون هزینهی فعالیت سیاسی در اجتماعات امروز ما بالاست و شگردهای مفهومی همین گفتمان، استراتژیهای بهاصطلاح «رادیکال»ِ فعالیتهای معماری را به پیش میرانند؛ معمارانی که نتایج کارشان موانعی بر سر راه تغییر اجتماعی قرار میدهد. دغدغهی ما این است که نظریهپردازی معماری بدون وجود پایه و اساس، به امر آکادمیک تبدیل میشود؛ جایی که هرچیزی روی کاغذ میتواند ممکن شود؛ و نتیجهی ایجاد نوعی فرمالیسم زیباییشناسانه است که چشمها را به روی آثار و پیامدهای مشخص و عینی میانجیگری معماری و امکان تغییر آن میبندد و باعث میشود هیچ چشمانداز آرمانگرایانهای از مناسبات اجتماعی جایگزین حتی به تصور هم درنیاید.
ما اینجا با تکیه بر آرای آنتونیو گرامشی و چیزی که وی «کار ارگانیک روشنفکرانه» مینامد (Gramsci 1971 5-23) معماران پیشرو و روشنفکران را به چالش میکشیم. از نظر گرامشی، ایدهی روشنفکر ارگانیک بهمثابه پاسخی مستعجل به سوال رشد آگاهی عمومی انقلابی عمل میکند. این روشنفکران توأمان هم رهبری میکنند و هم نمایندگی؛ زیرا بهعقیدهی او تئوری زمانی به بالاترین حد از شفافیت میرسد که در کنشهای جمعی خاصی تجسد یابد. پس این «نوع تازهی روشنفکری» تنها میتواند در «مدرسهی جنبشهای اجتماعی» و با هدف استراتژی سیاسی تولید شود. او در «مشکلات مارکسیسم» مینویسد: «یکی از خطاهای روشنفکر این باور است که دانستن بدون درککردن ممکن است، و حتی بدون احساسکردن و پرشوربودن. بهعبارت دیگر، گمان کند که روشنفکر میتواند از فاصله و دور از مردم-ملت، یعنی بدون درک ابتداییترین شور و اشتیاق مردم همچنان روشنفکر بماند… بدون [درک] این شور و اشتیاق هیچکسی نمیتواند تاریخ-سیاست بسازد» (۱۹۷۱، ۴۱۸). ما با تعمیم حکم گرامشی به زمینهی بحثمان معتقدیم چالش کار روشنفکرانهی ارگانیکْ تعریف کار بهعنوان امری مربوط، انتقادی و استراتژیک است (ر. ک. Dutton and Mann 1996; L. Mann 1990, 1998). عناصر اصلی این کار بازیابی دو مفهوم «مبارزهجویی اجتماعی» و «جوهر خودبازتابانه»ی اصطلاحِ «انتقادی» در مقابل ادغام فراگیر آن است؛ طرفداری استراتژیک از سیاستهای نژادی، جنسیتی و طبقاتی در برابر تئوریهای سیاسیای که امروزه بر گفتمانهای دانشگاهی و حرفهی معماری تسلط دارند و، بهنام عمل روشنفکری انتقادی، ابزارهای ساختارشکنانهای پرورش میدهند که نتایج مخربی به بار میآورند؛ و پیوندزدن فعالیتهای معمارانه با کنشهای جنبشهای اجتماعی پیشرو و سازمانهای سیاسی، نهتنها بهصورت کنشهایی خودآگاهانه که به هیئت فعالیتهایی بهصراحتْ تشکیلاتی. تمایز میان فرم و محتوای سیاسی فروپاشیده است در نوامبر ۱۹۹۴، نشریهی «پراگرسیو آرکیتکچر۶» نقد جانانهای دربارهی معمار سوپراستار، پیتر آیزنمن، بهقلم منتقد و مورخ معماری، دایان گیراردو۷، منتشر کرد که به اقتصاد سیاسی مناسبات تولید در صنعت معماری میپرداخت – دیدگاه مغفولی در گفتمان حرفهای معماری که با آن میتوان به مداخلات آیزمن تاخت. نویسندهی این مقاله بهشکل بحثانگیزی روند تولید اجتماعی خود آیزنمن را بهعنوان نظریهپردازِ خودخواندهی نظریهی «استراتژیهای مقاومت» در برابر سنت غالب در معماری، کالبدشکافی میکند. او در این مسیر، موضوع رابطهی میان ژستهای رسمی، معانی سیاسی و نقش معماری در نقد فرهنگی را پیش میکشد. گیراردو نگران بود که گرایش اخیر حرفهی معماری به سمت فرمالیسم زیباییشناسانه (بهویژه آن فرمهایی که زیر تاثیر جریان واسازی۸ در ادبیات و فلسفه شکل گرفتهاند که در اصل نقدی بر اومانیسم بورژوایی بوده است، آن هم از طریق جابهجاسازی نظامهای معنایی بورژوایی)، درواقع تصاحبکردنِ «ایدهی امر رادیکال» و مانعشدن از تحقق آن است که درنتیجه سبب بازتولید «… دنیایی فانتزی میشود که در آن ماجراجویی در ظاهر جای چالش را در ذات میگیرد» (Ghirardo1994, 73). آیزنمن در پاسخش به این انتقاد که به همراه هفده مقالهی دیگر به انتخاب خودش منتشر شد، این سوال را مطرح کرد که «آیا فرم میتواند هم در گفتار و هم در عملِ معماری وجه سیاسی داشته باشد؟»(Eisenman et al. 1995). تقریبا همهی کسانی که به این سوال آیزنمن پاسخ داده بودند، روی یک جواب اتفاق نظر داشتند؛ اکثرا عقیده داشتند که «تقریبا هر کنش بشریای وجه سیاسی دارد» یا «هیچ فرمالیسمی بدون وجوه سیاسی خاص وجود ندارد» (۸۸). بسیاری از پاسخدهندگان به قصد دفاع از پیوند گریزناپذیر میان فرم و سیاست، علیه «سنت فلسفی قابل تردیدی که فرم را از محتوا جدا میکند» هشدار میدادند یا به «ناتوانی بورژوازی در اندیشیدن بیرون از چارچوبِ مقولاتِ غیردیالکتیکی و جزءبهجزءشده» اشاره میکردند (۸۸). ما هم با این پاسخها همنظریم؛ هرچند میتوانستند بهتر از این باشند. بااینحال، وقتی عمیقتر میشویم، به نتیجهی نگرانکنندهای میرسیم. آنچه ما را نگران میکند این است که تلاش برای مخالفت با سنت فلسفی اومانیستیای که فرم و محتوای سیاسی را تفکیک میکند، به تلفیقهای خطرناکی میانجامد. یادداشت کی. مایکل هیز۹، سردبیر نشریهی اسمبلیج۱۰، شاهدی بر نگرانی ماست: «این استنباط که توجه به فرم [لزوما] به بیتوجهی به مسائل اجتماعی میانجامد، چیزی بدتر از یک اشتباه نظری است … این همان بازگویی تقابل کلیشهای و بیمزه بین نظریه و عمل است که نظریهپردازان و معماران [همیشه] وقتشان را برای حل آن گذراندهاند» (۸۸). نگرانی ما این است که این شور و شوق برای محوکردنِ تقابل میان «نظریه و عمل» به خلق تلفیقی بینجامد که در آن ساختِ فرم و ساختِ معنا به ماهیتهایی تمییزناپذیر تبدیل شوند. ما معتقدیم برای دریافتن نقش دقیق و مشخص معماری در میانجیگری بین توسعهی اقتصادی و نظم ایدئولوژیک، مهم است تمایزی نظری میان فرم و محتوا برقرار کنیم و از این طریق نفوذ هریک را در دیگری تحلیل کنیم و هرکدام را در ارتباط دیالکتیکی مشخصی ببینیم که تنها در موارد محدودی به هویت واحد میرسند. ناتوانی در تمیزدادنِ ایندو بیتردید به برابرسازی کاذب میانجامد؛ برای نمونه، فرم رادیکال ذاتا برسازندهی سیاست رادیکال پنداشته میشود. با این تفاصیل، حرف ما این است که البته که فرم همیشه سیاسی است؛ معنای سیاسی دارد؛ نتایج و عواقب سیاسی دارد؛ تحتتاثیر شرایط سیاسی عینیت مییابد و معمارانی که به دنبال تغییرات اجتماعی از طریق ژستهای فرمالاند میتوانند تاثیرات اجتماعی بگذارند؛ اما این بدین معنا نیست که تمرکز بر فرمهای «مزاحم» با شگردهای زیباییشناسانهی «رادیکال» خودبهخود تغییر اجتماعی ایجاد میکند، یا حتی لاجرم دغدغههای اجتماعی را افزایش میدهد. این که میپذیریم فرم و محتوای سیاسی مقابل هم قرار ندارند، به این معنا نیست که بگوییم آنها با هم یکیاند (Jameson 1971, 1981; L. Mann 1991, 1996; Leach 1999). ما معتقدیم نبض عمل تئوریک انتقادی، در بررسی مجموعهی مشخصی از روابط میان فرم و محتوا در آثار معماری میتپد. ارتباط میان سیاست و فرم تنها با نظریهپردازی شفاف و آگاهانه قابلفهم است. ما آن بحثهای سطحی و مبتذلی را که فقط دلمشغول همین سوالاند که «آیا میان فرم و سیاست ارتباطی هست؟ – نقطه، تمام»، رها میکنیم؛ زیرا معماران را به پیش نمیرانند و آنها را وانمیدارند بپرسند که پس کدام شکل از سیاست ارزش درگیرشدن دارد؟ یا فرم چگونه میتواند در تغییر مسیر اجتماعی مشارکت کند؟ مسئله این نیست که آیا فرم معنای سیاسی دارد یا نه؛ مسئله این است که چه میانجیهای مشخصی از روابط واقعا رخ میدهد و چه آثار واقعی سیاسیای را میتوان با مداخلات فرمال در عرصههای مشخص سیاسی صورت داد. برای مثال، در لحظههای تاریخی، کدامیک از تئوریهای ساخت فرم [معماری] میتواند «اندیشیدن را پیرامون مناسبات اجتماعی» در یک جنبش اجتماعی ضدفاشیست، ضدسرمایهداری و انترناسیونالیسی ممکن کند؟ نقد اجتماعی را ذیل نقد معماری جا دادهاند نظریهپردازان بسیاری برای آنکه از جبرگرایی اقتصادی۱۱ یا نظریههای عامهپسندانهای مثل نظریهی بازتاب۱۲ دوری کنند، خود را به حوزهی مشخص و تعریفشدهی معماری محدود کردهاند و به کنکاش سویههایی از این رشته پرداختهاند که منحصر به آن باشد. آنها این سویهها را بالنسبه مستقل از توسعهی اقتصادی، صنعت ساختوساز و فرایندهای سیاسی میبینند که ویژگیهای معماری را در درون یک «تمامیت اجتماعی» جا میدهد. این گرایشْ آنها را به سمت تمرکز بر عوامل تعیینکننده در زبان فرمال معماری سوق میدهد؛ به سمت عناصر معمارانهای که توأمان هم محصول مصالح و روشهای ساختاند و هم محصول قوانین هندسی و گونهشناسیهای متعلق به سنتهای زیباییشناسانه در تاریخ این رشته. پیشفرض این نظریهپردازان این است که انقطاع رادیکال از آن سنتهای بورژوایی، کنش سیاسی رادیکالی میسازد که مختص به رشتهی معماری است. ما البته به سازوکارهایی که بعضی از سنتهای زیباییشناسانه به مدد آنها نقش میانجیگرانهی معماری را شکل میدهند، علاقه داریم. ما به ظرفیتهای سیاسی تحلیل انتقادی اجزای مشخصی از یک تمامیت اجتماعی هم علاقهمندیم که احتمالا تنها بهمیانجی آثار زیباییشناسانهاش رؤیتپذیر است؛ و متعاقبا به استراتژیهای مقاومت درون ساحت زیباییشناسی علاقهمندیم؛ چون ممکن است روی اجزای خاصی از سرمایهداری جهانی اثر بگذارند یا حتی روند تولید بعضی مناسبات اجتماعی پیش رو را ترسیم کنند. اما چیزی که مشاهده میکنیم این است که در آن نقدها موضع پرداخت به دگرگونی اجتماعی عموما به گفتمان معماری محدود است و، بدین ترتیب، نقد جامعه به نقد اومانیسمِ معمارانه فرومیکاهد. احتمالا نظریهپردازان از ترس بازسازی ابرروایتی از سوسیالیسم برای تحلیل تمامیت اجتماعی موجود، اما نامرئی سرمایهداری جهانی، تلاشی نمیکنند و، در عوضِ آن، روی استقلالِ نسبی بخشهای مشخصی از جامعه متمرکز میشوند. آنها در این مسیر عمدتا به تئوری «نیمه-خودآیینی۱۳ حوزهها» در تفکر لویی آلتوسر تکیه میکنند. با وجود آنکه در انتقاد از اومانیسم بورژوایی با این رویکرد همداستانیم، نگرانیم که نقش اجتماعی معماری تنها به مسائلی فروکاهد که در چارچوب سنتهای نقدِ زیباییشناسانهی معماری قابلبررسی است. در عوض «منتقدان اجتماعی» که به تولید اجتماعی معماری و گفتمان آن توجه دارند، از گفتمان دانشگاهی که موضوع تحقیق آن معماری است، بیرون انداخته میشوند. آن رویکردهای آکادمیکی که نقد جامعه را جدی میگیرند و سازوکار معماری را داخل تمامیتی اجتماعی تعریف میکنند، کنار گذاشته یا فراموش میشوند و، در عوض، نقد زیباییشناسانهی معماری ادعای ورود به عرصهی تغییر اجتماعی میکند (L. Mann 1990, 1996; Ward 1996; Dutton 1996). بار دیگر مثالهایی میآوریم از شگردهایی که مشاهده کردهایم. هیئت تحریریهی نشریهی معماری «اسمبلاژ» –که خود را «نشریهای جدی در عرصهی نظریه و نقد معماری با هدف تاثیرگذاری بر فرهنگ معاصر» معرفی میکند – اخیرا در دانشگاه تولِین۱۴ از افراد دعوت کرده است تا دوباره به وجه سیاسی گفتمان معماری بیندیشند. حاصل این مباحثه در شمارهی ۲۷ آن نشریه با عنوان فرعی «مقالات تولین : سیاست در گفتمان معماری معاصر» چاپ شد و بحثها حول پاسخ به این سوال میگردد که «گسترهی سیاسی کار آکادمیک معماری تا به کجا میرود؟». طبعا منتظریم در جواب به این سوال رویکردهای نظری به «نقد» و نقش روششناسیهای «پژوهشی۱۵» در تولید گفتمان معماری جامعه بررسی شود؛ در کمال تعجب اما هیچ نشانی از زندگی سیاسی شهرها، جنبشها یا مردم درون هیچکدام از مقالات دانشوران این شماره نمیبینید. بسیاری از آنها (کماکان) وجود ارتباطی انکارناپذیر را بین معماری و سیاست تصدیق میکنند، برخی از آنان به آلتوسر ارجاع میدهند تا از ویژگی نیمه-خودآیینی در زبان و ایدئولوژی معماری دفاع کنند و آخرسر هم نتیجه میگیرند که نیاز است کارهای فکری بیشتری صورت بگیرد (و نیز راهبردهای طراحانهی بیشتری تولید شود) و بدینترتیب ایدئولوژیهای غالب درون گفتمان معماری نقد و، درنهایت، تضعیف شوند. یکی از آنها ادعا میکند «اگر حرکت معماری به سمت جامعه و درنتیجه به سمت سیاست باشد، لازمهی تبدیل آن به یک جریان، بهسوالکشیدن آن است؛ تا آن اندازه که درنهایت به افشای این وضعیت بینجامد» (Rakatansky 1995, 13). فروکاستنِ تمامیت اجتماعی به تصویری که از لنز گفتمان معماری دیده میشود، به تقلیلهای دیگری در مقالات تولین انجامیده است. نظریهپردازان تولین برای آنکه عناصر فرمال را صرفا بازتابی از ابزارهای تولید نبینند، بر محتوای ایدئولوژیک زبان فرمال معماری تمرکز میکنند؛ یعنی تلاش برای تغییر اجتماعی به عرصهی ایدئولوژیک محدود میماند. برای مثال کی. مایکل هیز در مقالهاش (۱۹۹۵) استراتژی «لطافت ایدئولوژیک» را طرح میکند و این بحث را پیش میکشد که شاید معماری در وهلهی نهایی تعیین میشود، اما نه بهوسیلهی [نیروهای] اقتصاد؛ بلکه بهوسیلهی فرهنگ و مشخصا رسانه. چنین تحلیلی، آن هم از کسی که خود را متعلق به چپ و به قول خودش «تتمهی مارکسیسم۱۶» میداند، حسابی توی ذوق میزند. این نویسنده در جایی دیگر به نظریهی آلتوسر اشاره میکند که خودآیینی نسبی فعالیتها در حدود روبنای ایدئولوژیک «در وهلهی نهایی» با نیروهای زیربنایی اقتصاد گره میخورد؛ اما با اعطای قدرت تعین به سازوکارهای روبنایی، آرای آلتوسر را وارونه جلوه میدهد. نگرانی از تاثیر نیروهای پیشبرندهی توسعهی سرمایهداری همیشه یا منفصل شده یا جذب منازعات ایدئولوژیک روبنایی شده است؛ و در این موردِ بهخصوص، این اتفاق در دنیای کوچک زیباییشناسی معماری روی داده است. بدینترتیب دیگر وضعیتی که در آن «زیربنای اقتصادی» آلتوسر متعین میشود، قابلتصور نیست. هیز با این استدلال که «لحظهی آلتوسری» گذشته است، ترفندش را توجیه میکند (۱۹۹۵، ۴۳). ما قبول داریم که با طراحی و استراتژیهای زیباییشناسانهی معماری میتوان در مقابل وحدت هارمونیکِ کاذبِ نگرش بورژوایی ایستادگی کرد و با آن میتوان زبان معماری را که استعارهای بنیادین از نظم فلسفی بورژوایی است، برانداخت؛ ما قبول داریم که استراتژیهای مقاومتی میتوانند مناسبات اجتماعیای تدارک ببینند که در برابر و فراتر از محدودیتهای وضعشده بهوسیلهی اقتصاد سیاسی سرمایهداری فراملیتی عمل کنند؛ و قبول داریم که در دوران سرکوب میتوان از تناقضات سیاسی «راهحلهای سمبلیکی» ساخت که قابلیت جذب در فضای [مرسوم] حرفه را نداشته باشند؛ اما این استراتژیها، به سیاقی که هماینک به کار گرفته میشوند، به دگرگونسازی تناقضات اجتماعی ذاتی سرمایهداری یا آکادمی نمیپردازند. آنها از مقاومت در برابر زندگی اجتماعی بورژوایی بهوسیلهی کنش اجتماعی عاجزند. به بیان دیگر، از طریق تمرکز بر استراتژیهای مقاومتی فرمال که در حوزهی فرهنگ و ایدئولوژی قرار میگیرند، محل واقعی تولیدِ معماری در اقتصاد سیاسی صنعت ساختمان به فراموشی سپرده میشود و نقد جامعه به نقد فلسفهی معماری تقلیل مییابد. درنهایت چنین استدلالهای مفهومیای به جایگاه ایدئولوژیک و اقتصادی معماری در مناسبات پیچیدهی تولید بیتوجهاند؛ همان مناسباتی که تمامیت اجتماع را برمیسازندرادیکالیسم گفتاری زیباییشناسانه به جای کنش اجتماعی در تردستی سوّمی فعالیت گفتاری نهتنها در اولویت قرار میگیرد، که تنها شکل انحصاری کنش واقع میشود، و جهان اجتماعی به گفتمان تقلیل داده میشود (به هر شکلی که بخواهد باشد). در این تلفیق، استراتژیهای مقاومت در قلمرو گفتار صوری به رویکرد ما نسبت به فعالیت در جهان اجتماعی بدل میشوند. از این منظر، «کارِ ساختهشده» بهواسطهی بُعدِ «فرمال»ش واجد ارزش سیاسی است و هرگونه مداخلهی فرمالْ محصول استراتژیهای براندازانهی گفتمان انتقادی آکادمیهای معماری و نشریاتی همچون اسمبلاژ و اِنی۱۷ فهم میشود. در این رویکرد هیچ تمامیت اجتماعیای که شامل جنبشهای تغییر مناسبات اجتماعی باشد، مجال ظهور ندارد؛ ویژگیای که این دریافت از معماری را ظاهرا از هرگونه عاملیت انسانی بری میکند (Dutton 1996; Soltan 1996; Ward 1996). ما فکر میکنیم که مقالات تولِین بهوضوح نشان میدهند که به اعتقاد آنها گفتمان معماری (و نه عمل معماری) حوزهی کنش رادیکال است. به این قضیه در کتاب «یازده نویسنده در جستوجوی ساختمان۱۸» مفصلتر پرداخته شده است. این کتاب دربارهی «مرکز آموزش دیزاین و هنر آرونوف۱۹»، واقع در دانشگاه سینسیناتی، کارِ پیتر آیزنمن است؛ و در آن بسیاری از منتقدانی که دعوت شده بودند از ساختمان تجلیل کردند [با این توضیح] که روح تازهای به زبان معماری دمیده و به آنسوی نظامهای فکری متعارفِ این رشته قدم گذاشته است (Davidson 1992). برای نمونه، میبینیم که مرکز آرونوف موفق شده است تولید خود را به نقطهی خودآیینی برساند و توانسته تا جایی به سوژهی انسان بیتوجه باشد که «معلوم نیست ارزیابی ارزشگذاری این ساختمان بهلحاظ تجربه[ی کاربران] اصلا کار درستی باشد» (Zaero-Polo 1992, 37). مفهوم «معماری بدون عاملیت انسانی» – که یحتمل کمتر افراطی است؛ اما همان اثر را دارد – توجیهی است که معمار سوپراستار، رم کولهاس، در حذف «خواست مردم» پیش میکشد؛ زیرا به باور او خواست مردم «انسجام کافی را برای هویتبخشی به خود ندارد». این نقلقولها مربوطاند به بخشی از پاسخ رم کولهاس به این سوال که «اگر ساختمانسازی اساسا کنشی سیاسی است، درک شما از نقش معماران در ارتباط با خواست مردم چیست؟» که در یکی از شمارههای ویژهی نشریهی اِنیپلِیس۲۰ از او پرسیده شده است. در این شماره تعداد زیادی نظریهپرداز-حرفهمندِ معمار جمع شدهاند تا دربارهی «جایگاه معماری در سیاست۲۱» بحث کنند (Davidson 1995, 232). این درست که فهم خواست مردم هیچوقت آسان نیست؛ بهویژه اگر جنبشهای اجتماعی سازمانیافتهای وجود نداشته باشند که نقشی برای معماری تعیین کنند؛ اما تعبیر ما از پاسخ کولهاس این است که چون نمیداند چگونه در حیات اجتماعی مشارکت کند، دلیلی هم برای تلاش نمیبیند، و حتی آن را کار درستی نمیداند. به باور او این مسئله در حدود دلمشغولیهای معماران نیست؛ زیرا آنها فقط میتوانند بیانات ایدئولوژیک خود را بهواسطهی فرم و از درونِ گفتمانهای معماری اظهار دارند. در مقام روشنفکری مردمی، کولهاس به «نزدیکی صادقانه» به منافع عمومی رضایت میدهد (۲۳۲).
ما نگرانیم؛ چون زبانی را در مقاومت رادیکال میبینیم که جدایی خود را از عمل سیاسی با حوالهکردن شور و شوق سیاسی به عرصهی حرف و گفتارْ توجیه میکند. نظریهپردازان [ ِ این زبان] به کنج آرامشِ گفتمانی که درون آکادمی تولید میشود عقبنشینی میکنند؛ آنجا که سازوکارهای ایدئولوژیکِ زبان رسمی ویژهی رشتهی معماری بهسهولت قابل واکاوی است. این عقبنشینی به سمت گفتار، جایی که در آن امور سیاسی در گرداب زبانی فرومیغلتند که هیچ قصدی برای درآمیختن با مبارزهی روزانه ندارد، خطمشی گفتمان معماری معاصر امروز را بهصراحت برملا میکند. تئوریهای مقاومتی که بر پایهی ژستهای زیباییشناسانه / زبانشناسانه استوارند، به نزاعهای ایدئولوژیک اجازه میدهند از طریق شکلگراییهای زیباییشناسانه، جای عمل رادیکال را در صفآراییهای اجتماعی بگیرند. علاوه بر این، نظریهپردازی کنش اجتماعی عینی را با «کنش» نظریهپردازی جایگزین میکند؛ فعالیتی که در خدمت آکادمی است نه در خدمت نقش ارگانیک روشنفکر؛ و همان تدابیری را بیاهمیت میسازد که آسیبرساندن به ایدئولوژیهای معماری را ابزاری برای آسیبرسانی به نظام سرمایهداری میدانستند. بدین صورت است که صنعت پرسشوپاسخ انتقادی با کنشهای ساختوسازِ انتقادی در جهان اجتماعی قطع رابطه میکند. ما فکر میکنیم که با توجه به ارتباطات اجتماعی و آرایشهای نهادی۲۲ این صنعت، درآمیختنِ این دو موضوعْ پروژهی اجتماعی معماری را به فعالیتهای گفتاری و درنتیجه به آکادمی محدود میکند. نظریهپردازان شیفتهی تولید مفهوم روابط و نسبتهای تازهاند؛ درحالیکه روابط و نسبتهای واقعی را نادیده میگیرند و معماری را از تلاش واقعی و مادی برای تغییر جهان جدا میکنند و، احتمالا بدتر از همه، چنین به نظر میرسد که نگاههای سیاسی ظاهرا پیشروی آنها که در بدنهی سیاسی، عرصهی ستیزِ سرمایهی مالی و توسعهی زمین، و نیز در جنبشهای اجتماعی ریشه ندارد، نه صرفا مقولهای آکادمیک که در لحظاتِ تاریخی صفآرایی سیاسی، عملا ارتجاعیاند. درنهایت این شگردِ مفهومی از فرایندی چشمپوشی میکند که به اعتبار آن نظریه باید در مکتب حیات اجتماعی تولید شود مکان نظریهپردازی : رابطهی نظریه / عمل برایمان غریب است که در این فراخواندنها به بازاندیشی در امر سیاسی، هیچ اشارهای به لزوم برقراری پیوند میان معماران و جنبشهای اجتماعی و سیاسی نمیشود؛ چون درآنصورت است که میشود توان معماری را در میانجیگری آزمود. چنین اختلاطی میتواند استراتژیهای مقاومت را از درون مدرسهی حیات اجتماعی تولید کند و روح تازهای به حیات فکری نظریهپردازان خودخواندهی «امر سیاسی» در معماری بدمد. اما در هیچکدام از مواردی که مطالعه کردیم، حتی یک نظریهپرداز هم به این موضوع اشارهای نکرده است.
دراینباره، حین مطالعه پیرامون «امر سیاسی» در معماری، به مسئلهای دیرین در مارکسیسم رسیدیم: رابطهی تئوری و عمل، که گرامشی هم به آن پرداخته است. اینجا بهطور خلاصه به بحثی از پری اندرسون۲۳ میپردازیم دربارهی تحول تاریخی «انحرافی» که نظریهپردازی مارکیسستی بین سالهای ۱۹۲۴ تا ۱۹۶۸ «از هر نوعی از عمل سیاسی انقلابی» پیدا کرد (۱۹۷۶، ۴۲). نظریهپردازان مارکسیست در مواجهه با رواج استالینیسم در احزاب کمونیستی و قلعوقمعِ فاشیستی حیات فکری چند مسیر را در پیش گرفتند : تعدادی به صف مبارزات مستقیم سیاسی پیوستند و زیر لوای احزاب سیاسی رسمی کمونیستیای رفتند که ایدههای پیشروی تئوری مارکسیستی را تکهتکه کرده بودند. آنها در توافقی نانوشته پذیرفته بودند که در ازای امکان ادامهی کارهای نظریشان، در برابر سوالهای مربوط به مبارزات تودهها، هرچند مبهم، سکوت اختیار کنند. گروه دیگر کلا از مبارزات سیاسی عقب کشیدند و به «آزادی» و امنیت بورژوایی موجود در آکادمی پناه بردند و نظریهپردازی را بهعنوان کنشی فینفسه [سیاسی] توجیه کردند. پری اندرسون در این میان آنتونیو گرامشی را بهعنوان تنها کسی که خود توانست به کنشی یکپارچه و هماهنگ برسد، میستاید. پری اندرسون با جزئیات شرح میدهد که چگونه «تنگکردنِ فضای کار تئوریک به راهحلهای منوط به فرمانبری سازمانی یا انزوای فردی [ ِ نظریهپردازان]، امکان هرگونه رابطهی پویایی را میان ماتریالیسم تاریخی و مبارزات سوسیالیستی فلج میکند و در برابر بسط مضامین اصلی مارکسیسمِ کلاسیک مانع ایجاد میکند» (۱۹۷۶ ،۴۵). یعنی در «موشکافی قوانین حرکت اقتصاد سرمایهداری، بهمنزلهی یکجور شیوهی تولید، واکاوی دستگاه سیاسی دولت بورژوایی، و استراتژی مبارزات طبقاتی برای برانداختن آن» (۴۴–۵). در موضع مخالفی که مارکسیسمِ گفتمان آکادمیک در قبال فعالیت انقلابی اتخاذ میکند، مسئلهی رابطهی میانجیگرایانهی میان این دو محو میشود و کنش اجتماعی به کارهای خودآیین و آکادمیک «روشنفکرانه» تنزل مییابد، که خود به فرم خاصی در معماری دست یافته است. نمونهی عالی این موضع را میتوان در مجادلهای غلط یافت که میخواهد تئوری خودآیینی نسبی آلتوسر را در حوزهی ایدئولوژیک در مقابل تئوری «نزاع هژمونی۲۴» گرامشی قرار دهد؛ درحالیکه این تقابل هیچگاه در بسط تفسیری۲۵ آلتوسر از گرامشی وجود نداشت۲۶. عجیب آنکه مفهوم «امر سیاسی» – که مارکس آن را بهلحاظ تحلیلی متمایز از «امر اقتصادی» توصیف کرده است – طوری به خدمت گرفته میشود که با فروافتادنِ مسئلهی پیشرفت اجتماعی در معماری، این دو قلمرو تحلیلی [سیاست و اقتصاد] را بیشازپیش از هم جدا میکند۲۷. همهی فعالیتهایی که سابق بر این با تعبیر «نفوذ متقابل»ِ زیربنا و روبنا در اقتصاد سیاسی شناخته میشدند، با انتقال به حوزهی روبنا «سیاسی» خوانده میشوند. صنعت پرشوروحرارتِ نظریهسازی در معماری، مستقیما وابسته به تکوین یک استراتژی فراگیر است (تو بگو یک «کلانروایت») که با عدول از نظریهی مبتذلاندیشانهی «بازتاب»، تمام سوالات سیاست را به وضعیت اقتصادی تولید (یعنی زیربنا) گره میزند. در طول سالها این استراتژی به پرورش نظریههایی انجامیده است که خود را فینفسه یک «کار» میانگارند و بدینترتیب حفظ فاصلهی نظریهپردازی از مدرسهی حیات اجتماعی و محدودشدنش به آکادمیهای آموزش بورژوایی را توجیه میکنند.
تصویری که مارکس و انگلس (و سازمانهای انقلابیای که پس از ۱۸۴۸ شکل گرفتند) از کار فکری ترسیم کرده بودند، با ایدهها و آرمانهای طبقات انقلابیای گره خورده بود که با مرگ گرامشی همگی محو شدند : عمل انقلابی و تئوری آکادمیک در مارکسیسمِ غربی رسما با هم بیگانه شدند؛ و با فروریختن دیوار برلین در ۱۹۸۹، نظریهپردازان دانشگاهی با شور و حرارتِ پسامارکسیسمِ پستمدرن، اعلام پیروزی بر انقلاب کردند. ما معتقدیم وضعیتی که آن شکاف تاریخی را تولید میکرد دیگر در غرب وجود ندارد؛ بااینحال چنین ارزشگذاریهایی هم برای قطع ارتباط میان نظریهپردازی و عمل مستقیم اجتماعی در کار فکری، بیشتر کارکردی سنتی داشتهاند تا ارگانیک. در ادبیات گرامشی، آنچه نقش روشنفکر را «ارگانیک» میکند بناکردن اساس کارِ روشنفکری بر مبارزات سازمانیافته برای تغییر اجتماعی است. از داخل کنشهای سیاسی در جهان اجتماعی است که نظریهپردازیهای مربوط به پیشرفت اجتماعی شکل میگیرند. تنها از این مسیر است که نفوذ متقابلِ گسترههای پایانناپذیرِ زیربنا و روبنای مارکس (کنشهای متقابل و پویا میان نیروهای موجود در آرایش اجتماعی) میتواند آشکار شود و ساختارِ مناسبات از طریق آثارش رؤیتپذیر شود. از این چارچوب خودآگاهی میتوان استراتژیهای مشخصی برای میانجیگری تولید کرد و به تجربیات سیاسی مشخصی در معماری دست زد. بدین ترتیب است که توانِ خودآیینی نسبی نهفته در زیباییشناسی بهطور موثر به خدمت گرفته میشود. در جمعبندی این مقاله یادآوری میکنیم که آنچه ذیل مقولهی نظریهپردازی بر آن تمرکز کردیم، «کار نظریهپردازی» بود – بهتعبیر کسانی که آن را عملی سیاسی میبینند. ما اینجا قصد نداشتیم بپرسیم که آیا واکاوی و استراتژی برای تغییر اجتماعی حیاتی است یا نه (البته که است)، یا بپرسیم که آیا ایده میتواند به نیروی مادی تبدیل شود (همه متفقالقولیم که میتواند)، یا آیا ممکن است پیشنگریهای آرمانخواهانه۲۸ به نیروهای مخالف هژمونی تبدیل شوند (بله، ممکن است). ما حتی قصد نداشتیم از تقابلها در مبارزات طبقاتی بیرون از آکادمی بپرسیم که آیا میتوانند نظریه تولید کنند یا نه (قطعا میتوانند). تمرکز ما روی اشکالات مفهومیای بود که در بعضی از نظریهپردازیها میبینیم؛ نظریهپردازیهایی که بر جروبحثهای حول رادیکالیسمِ سیاسی در معماری حاکماند. ادعای ما این است که کارهایی از این دست مجموعهی مشخصی از مفاهیم را به کار میگیرند و بقیه را وارد نمیکنند و نیز عموما محصول سلسلهی مشخصی از مناسبات اجتماعیاند. عجیب نیست که چنین ترکیباتی عمدتا درون آکادمی تولید میشوند؛ زیرا اینجا هم شناختِ نقش اجتماعی معماری غایب است – درواقع حذف شده است. ما معتقدیم که این گرایش به حذف از طریق شگردهای مفهومی، بهطور عمده حاصل کنارهگیری اکثریت نظریهپردازانِ خودخوانده از همان جهان اجتماعیای است که استراتژیهای فرمالشان بر آن تاثیر میگذارند. نظر ما این است که اگر نظریهپردازان با جنبشهای تغییر اجتماعی همدل و همبسته میبودند، احتمال بهوجودآمدنِ چنین ترکیبهایی که شناسایی کردیم، کمتر میشد. با این تفاصیل، ما مسیری را میرویم که تولیدکنندگان فرهنگ مادی رفتهاند؛ کسانی که عمیقا با سازمانهای سیاسی پیشرو و جنبشهای اجتماعی همدل و همبستهاند و از هنر و معماری برای سازماندهی و آموزش و، درنتیجه، تاثیر بر تغییر اجتماعی بهره میبرند. تلاش ما این است که تغییری در فضای اجتماعی صورت دهیم؛ پس برای عمل معمارانهی استراتژیک و انتقادی میجنگیم. اینگونه معماریای میکوشد ذهنیتها را جهت دهد و فرهنگهای اعتراضی جنبشهای اجتماعی را تصدیق کند. موانع موجود بر سر راه یک عمل ارگانیکِ موفق بعضا بیشازاندازه دشوار میشوند و نمیگذارند از همهی ظرفیتهای زیباییشناسانه استفاده و به پیشبرد هر مبارزهی مشخصی کمک شود؛ و از آن بیشتر، نمیگذارند تا در پیشنگری تغییرات آینده مشارکت کنیم. بااینحال ما کار خود را با آموختن از زندگی روزمرهی جنبشهای اجتماعی جلو میبریم – چیزی که خود در آن مشارکت میکنیم■
صفحهی اصلی پروندهی «معماری و سیاست»
[divider]منابع[/divider]
• Anderson, P. 1976. Considerations on Western Marxism. London: NLB.
• Davidson, C. C. , ed. 1992. Eleven authors in search of a building. New York: The Monacelli Press. 1995.
• Anyplace. Cambridge, Mass. : MIT Press.
• Dutton, T. A. 1999. Corporate liberalism Z Magazine, in Cincinnati. July/August.
• ــــ۱۹۹۶. Cultural studies and critical pedagogy: Cultural pedagogy and architecture. In Dutton and Mann (1996).
• Dutton, T. A. , and L. H. Mann, eds. 1996. Reconstructing architecture: Critical discourses and social practices. Minneapolis: University of Minnesota Press.
• Eisenman, P. et al. 1995. Eisenman (and company) respond. Progressive Architecture, February, 88-91.
• Ghirardo, D. 1994. Eisenman’s bogus avant-garde. Progressive Architecture, November, 70-3.
• Gramsci, A. 1971. Selections from the prison notebooks. Trans. and ed. Q. Hoare and G. Nowell Smith. London: Lawrence and Wishart.
• Hays, K. M. 1995. Architecture theory, media, and the question of architecture. Assemblage 27 (August): 41-6.
• Jameson, F. 1971. Marxism and form. Princeton, N. J. : Princeton University Press .
• ــــ۱۹۸۱. The political unconscious. Ithaca, N. Y. : Cornell University Press.
• ــــ۱۹۸۵. Architecture and the critique of ideology. In Architecture criticism ideology, ed. J. Ockman. Princeton, N. J. : Princeton Architectural Press.
• ــــ ۱۹۹۸. The brick and the balloon: Architecture, idealism and land speculation. In Anyhow, ed. C. C. Davidson. Cambridge, Mass. : MIT Press.
• Leach, N. , ed. 1999. Architecture or revolution: Contemporary perspectives on central and eastern europe. London and New York: Routledge.
• Mann, E. , et al. 1993. Reconstructing Los Angeles-and US cities-from the bottom up. Los Angeles: Strategy Center Publications.
• ــــ۱۹۹۷. A new vision for urban transportation. Los Angeles: Strategy Center Publications.
• Mann, L. H. 1990. Architecture as social strategy: Structures for knowledge for change. Ph. D. diss. , University of California at Berkeley.
• ــــ۱۹۹۱. Crossover dream: A parti(r), structures for knowledge of difference. In Voices in architectural education: Cultural politics and pedagogy, ed. T. A. Dutton. New York:
• Bergin and Garvey.
• ــــ۱۹۹۶. Subverting the avant-garde: Critical theory’s real strategy. In Dutton and Mann (1996).
• ــــ۱۹۹۸. Polemic on revolutionary education: Publication on the terrain of the bourgeois culture industry and crisis in the socialist project. In The Communist manifesto, 150 years later: International meeting in Paris from May 13-16, 1998 (Proceedings).
• Marx, K. 1963. Afterword to the second edition of Capital. In Capital, vol. 1. Moscow: Progress Publishers.
• Rakatansky, M. 1995. Identity and the discourse of politics in contemporary architecture. Assemblage 27 (August): 9-18.
• Soltau, M. 1996. Deconstruction and architecture. In Dutton and Mann (1996).
• Ward, A. 1996. The suppression of the social in design: Architecture as war. In Dutton and Mann (1996).
• Zaera-Polo, A. 1992. The making of the machine: Powerless control as a critical strategy. In Eleven authors in search of a building, ed. C. C. Davidson. New York: The Monacelli Press.
[divider]پینوشت[/divider]
۱.این متن با عنوان اصلی «Problems in theorizing “The Political” in architectural discourse» در نشریهی Rethinking Marxism (زمستان ۲۰۰۰) منتشر شده است – م.
۲. Thomas A. Dutton
۳.Lian Hurst Mann
۴.برخی از مشاجرات پرشورتر این حوزهی ارتباطی میان سیاست و معماری، ازجمله بحث دربارهی تولید اجتماعی نظریهپردازانِ سوپراستار، از این قرار است: بحثی که با دایان گیراردو در نشریهی «پراگرسیو آرکیتکچر» (نوامبر ۱۹۹۴) آغاز شد که، بعد از آن، پیتر آیزنمن و همکاران در فوریهی ۱۹۹۵ در همان نشریه جوابیهای منتشر کردند؛ شمارهی ۲۷ نشریهی «اسمبلاژ» (آگوست ۱۹۹۵) با عنوان «مجموعهمقالات دانشگاه تولِین : سیاست گفتمان معماری معاصر»؛ همایش بینالمللی اتحادیهی مدارس معماری (ACSA International Conference) در سال ۱۹۹۷ که در برلین برگزار شد؛ شهری که قبلا محل ملاقات معماران معروف قدیمی و جدید بود؛ محل تولد مارکسیسم و نازیسم و مکان جغرافیایی جداییِ اروپا به شرق و غرب زیر پتک و داس ماشین دِروی سرمایهداری اقتصاد آزاد، حالا محلی شده بود که در آن از «ساختن بهمثابه کنشی سیاسی» حرف میزدند و مباحثات نشریهی «اِنی» (Any) را تکرار میکردند.
۵. از سال ۱۹۸۱ تاکنون، توماس دوتون [یکی از نویسندگان این مقاله] با هدف باززندهسازیِ کالبدی و اجتماعی از نزدیک با اجتماعات محلیِ محلهی «بالای راین» (Over-the Rhine) در سینسیناتی کار کرده است. «بالای راین» مشخصا محلهای با درآمد متوسط و متوسطبهپایین است؛ در مجاورت مرکزیت تجاری شهر قرار دارد و در فهرست ملی اماکن تاریخی به ثبت رسیده است. با آنکه این محله در ظاهر همهی ویژگیهای بافت فرسوده را داراست، محلهی بسامانی است. تقریبا دوازده گروهِ پیشتاز در زمینههای خدمات اجتماعی، آموزش محلی، مناسبات زمین و اجاره، مذهب و مسکنِ ارزانقیمت در آن فعالاند که در ارتباط با هم شبکهای تشکیل دادهاند که به «جنبش مردم» معروف شده است. «جنبش مردم» مدام مورد حمله قرار میگیرد؛ زیرا بهطور مرتب به روند اعیانیسازیِ بافت، برونرانی بومیان، ترک اجباری خانهها، بیخانمانی و گسترش منطقهی تجاریِ مجاور اعتراض میکند و انتقادش را به سوی غفلت و عدم حضور صاحبان زمینها، بیاعتنایی بعضی از برنامهریزان و مسئولان شهری و شرکتهای تجاریِ مستغلاتی مثل «موسسهی زمین شهری» نشانه میگیرد. این جنبش ناگزیر است از یک طرف با طرحهای تهاجمیِ معمارانه و شهرسازانه که با توسعهی کاربریهای تجاری سعی در افزایش ارزش زمین دارند مبارزه کند و از طرف دیگر کمک طراحان و معماران حامی را برای بهسازی خانهها و نمایش فرهنگ خود جلب کند (ر. ک. Dutton 1999).
لیان هرست مان [نویسندهی دیگر این مقاله] موسس «مرکز استراتژی» است؛ اتاق فکر / اتاق عملی با سابقهای دهساله که در زمینهی عدالت اجتماعی فعال است. این اتاق که از نژادهای گوناگون (البته با اکثریت رنگینپوستان) تشکیل شده است، در حوزهی مسائل مهم و اثرگذار زندگی گروههای کمدرآمد، کارگران و رنگینپوستان فعالیت میکند؛ پویشهایی را با هدف برابری اجتماعی در حومهی لسآنجلس ترتیب میدهد و گروههای بزرگ را برای آن سازماندهی میکند. بهتازگی پویشی که این گروه با همکاری «اتحادیهی اتوبوسرانی» با شعار برابری در امکانات حملونقل به راه انداخته بود، توانست در دادگاه حقوق مدنی دعوایش را با «سازمان دولتی حملونقل کلانشهر» پیروز شود. به موجب حکم این دادگاه، نهتنها نرخ بلیتها کاهش مییابد که زیرساختهای حملونقل اتوبوسیِ منطقه ایمنسازی شده، توسعه خواهند یافت؛ همچنین اتحادیه این اختیار را پیدا خواهد کرد که در تصمیمات سازمان دولتی حملونقل اعمال نظر کند. حکم مذکور شکل توزیع منابع اقتصادی را عوض میکند و همزمان بافت کالبدی شهر را طوری تغییر میدهد که هنوز نمیشود درست پیشبینیاش کرد. این اتاق فکر / عملْ منابع زیادی را به فعالیتهای هنری و فرهنگی اختصاص میدهد تا از آن طریق بتواند روی آموزش و ساماندهیهای محلی تاثیر بگذارد، با حمایت از و گسترش هنرهای تجسمی، برنامهها، تولیدات و انتشارات چندزبانه. این تشکیلات اعضا و فعالانی از فرهنگها و زبانهای مختلف دارد؛ با گروههای محلی گوناگونی کار میکند، فعالیتهای آموزشی متنوعی انجام میدهد و خیلیها در سطح کشور آن را دنبال میکنند. «مرکز استراتژی» هم مثل جنبش «بالای راین» باید جلوی متخصصانی دربیاید که با اعمال نفوذ در قراردادهای طراحیْ بودجهی عمومی را به سمت پروژههای ساختوسازِ خطوط ریلی میبرند و ضمن نقض حقوق شهروندی رانندگان اتوبوس، بنگاههای مسئول حملونقل را هم به سمت ورشکستگی هدایت میکنند. «مرکز استراتژی» در کنار این اقدامات، مشغول ایجاد روابطی سازنده بین معماران و هنرمندان با رانندگان اتوبوس است تا شاخهی مقاومتی در اتحادیهی اتوبوسرانی ایجاد کند (ن. ک. E. Mann et al. 1993, 1997; L. Mann 1996; and AhoraNow, the periodical of the Labor/Community Strategy Center).
۶. Progressive Architecture
۷. Diane Ghirardo
۸.deconstruction
۹. K. Michael Hays
۱۰. Assemblage
۱۱. economic determinism
۱۲.reflection theory
۱۳.semi-autonomy
۱۴. Tulane
۱۵.scholarly
۱۶. vestigial marxism
۱۷. Any
۱۸. Eleven Authors in Search of a Building
۱۹.Aronoff Center for Design and Art
۲۰. Anyplace
۲۱.The Residence of Architecture in Politics
۲۲. institutional arrangements
۲۳. Perry Anderson
۲۴. the struggle for hegemony
۲۵. constructive development
۲۶. آلتوسر همچون گرامشی و لوکاچ از آن دسته از اعضای حزب بود که برای حفظ نفوذ خود در سیاست حزب ناچار شد به سانسور تن دهد. بااینحال از نظریه و دشواریهای حیات سیاسیاش در حزب کمونیست فرانسه برای توجیه علت استقلال از هر سازمان سیاسیای استفاده میشود.
۲۷. عبارت معروف مارکس (۱۹۶۳)، به اینجا مربوط است:
«انسانها در تولید اجتماعیِ زندگی خود همواره وارد روابط معینی میشوند که مستقل از ارادهی آنهاست؛ روابط تولیدیای که متناظرِ مرحلهی معینی از تکامل نیروهای مادی تولیدشاناند. مجموع کل این روابط تولیدی، ساختار اقتصادی جامعه را تشکیل میدهد؛ یعنی آن شالودهی واقعی را که روبنای حقوقی و سیاسی روی آن ظاهر میشوند و اَشکال معین آگاهیِ اجتماعی با آن هماهنگی دارند [و اشکال معین آگاهی اجتماعی متناظر آناند]. شیوهی تولید زندگی مادی، روندهای زندگی اجتماعی، سیاسی و فکری را بهطور کلی مشروط میسازد. این آگاهی انسانها نیست که هستی آنان را تعیین میکند؛ بلکه، بهعکس، هستی آنان است که آگاهیشان را تعیین میکند.»
۲۸.utopian anticipations
[divider]منبع بازنشر[/divider]
فصلنامهی تخصصی معماری و شهرسازی همشهری معماری، شماره ۳۶ بخش اندیشه