در جست‌وجوی گذشته‌ی از دست رفته | مدرسه‌ی انوشیروان دادگر

نویسنده: میلاد دارایی | منتقد و پژوهشگر سینما


این سلسله‌یادداشت‌های کوتاه، اگر وقت و وسعی برای تداوم‌شان باشد، از علاقه‌ای شخصی و ضرورتی عمومی ناشی می‌شود: پرسه در تهران و بازدید از بناهای آن (گاه مشهور و گاه مهجور)، و به دست دادن روایتی از بنا که، ضمن بازگویی تاریخچه‌ی خود آن، گریزی به تاریخ تهران هم می‌زند. نخستین یادداشت این مجموعه، به‌اختصار، به مدرسه‌ی انوشیروان دادگر می‌پردازد.

دبیرستان دخترانه‌ی انوشیروان دادگر (یا آن‌طور که روی تابلوی ورودی آن درج شده، نوشیروان جی تاتا)، به‌تنهایی می‌تواند بخشی از تاریخ یک قرن اخیر ایران (و تهران) را بازنمایی کند: تاریخ احداث آن به سال ۱۳۱۵ بازمی‌گردد، سبک به‌کاررفته در معماری آن شباهت بسیاری با برخی بناهای هم‌دوره‌ی خود دارد، و البته به دست زرتشتیان بنا شده است. بی‌نیاز از گفتن است که دوره‌ی حکومت رضاشاه (۱۳۲۰-۱۳۰۴)، برهه‌ی پا گرفتن باستان‌گرایی غلیظی بود که، به‌واسطه‌ی میل هم‌زمان حاکمیت و گروهی از اهل فکرِ آن دوره به ایران پیش از اسلام، به‌تدریج هواداران فراوانی یافت. بر همین اساس، علاقه به کیش زرتشتی (در وجه اعتقادی) و الگوبرداری از بناهای به‌جامانده از آن دوران (در وجه هنری) به یکی از مشخصه‌های فرهنگی عصر پهلوی اول بدل شد.

مدرسه‌ی انوشیروان دادگر، همچون مدرسه‌ی فیروزبهرام (همتای پسرانه‌ی آن)، حاصل چنین فضایی است: ساخته‌شده به پیشنهاد و کمک بانو بامجی راتن بایی تاتا[۱] که از زرتشتیان ساکن هندوستان بود، بناشده بر زمین اهدایی انجمن زرتشتیان ایران، و با معماری الگوگرفته از بناهای ایران باستان، و مشخصاً تخت جمشید، که در همان سال‌ها به‌وسیله‌ی گروه باستان‌شناسی هرتسفلد مورد کاوش و پژوهش قرار گرفت. ستون‌ها و سرستون‌ها کاملاً به شیوه‌ی تخت جمشید طراحی و ساخته شده‌اند، و حتی روی کاشی‌های به‌کاررفته در بنا، نقش‌ها و حجاری‌های تخت جمشید بازآفرینی شده است (تشخیص تأثیر معماری ایران باستان، و مهم‌تر از همه تخت جمشید، بر بناهای هم‌دوره و همسایه‌ی مدرسه‌ی انوشیروان کار دشواری نیست: مدرسه‌ی گیو در مجاورت آن، کاخ شهربانی [وزارت امور خارجه‌ی فعلی] در میدان مشق و شرکت سهامی فرش در خیابان فردوسی، چند نمونه از این بناها هستند). از معماری داخلی بنا اطلاعات چندانی وجود ندارد (عکسی که از نمای بیرونی مدرسه می‌بینید، در بازدیدی تصادفی و کمابیش مخفیانه برداشته شده)، اما از وضعیت اسف‌بار آن اطلاعات جسته‌گریخته‌ای وجود دارد که اصلاً مایه‌ی تعجب نیست: سقف‌ها نم و برخی دیوارها ترک برداشته، بخش‌هایی از مدرسه طی آتش‌سوزی از بین رفته، و در کل بیش‌تر از آن‌که مناسب تحصیل باشد، به کار سازندگان فیلم‌ها و سریال‌های «الف ویژه‌»ی صدا و سیما می‌آید.

وقتی مدرسه در حوالی سال ۱۳۱۵ ساخته شد، با سنگ‌ها و ستون‌های حجیم و عظیمش، قرار بود یادگاری از شکوه گذشته‌ی ایران باستان باشد. چهل سال بعد، در سال ۱۳۵۵، وقتی بهرام بیضایی «کلاغ» را می‌ساخت، سراغ این مدرسه رفت و بخشی از تهران سحرانگیز و حسرت‌آمیزِ پیرزن فیلم را در آن بازسازی کرد. حالا، در سال ۱۳۹۶، بازدید از مدرسه ممکن است حسی مشابه را در برخی بینندگان ایجاد کند: شکوهی که روزگاری بوده و دیگر نیست، شوکتی که از دست رفته و برگشتنی نیست.

پی‌نوشت: دو سال بعد از انقلاب، در سال ۱۳۵۹، داریوش مهرجویی از فضای مدرسه‌ی انوشیروان دادگر استفاده‌ی دیگری کرد. «مدرسه‌ای که می‌رفتیم» فیلمی آشکارا تمثیلی بود که تقابل ظالم و مظلوم، و طغیان دومی و تسلیم اولی، را در قالب رابطه‌ی دانش‌آموزان و مدیر مدرسه‌ی «عدل آفاق» بازآفرینی می‌کرد. گویی آن نگاهِ -به باور مهرجویی- استبدادمحور و اقتدارگرایی که، در نیمه‌ی اول قرن حاضر، به شکل‌گیری این بنا (و بناهای مشابه) منجر شده بود، در پایان فیلم فرومی‌ریخت و نابود می‌شد.

صفحه‌ی اصلی پرونده‌ نقد معماری معاصر ایران

[divider]پی‌نوشت[/divider]

[۱] – نکته‌ای ساده که نشان می‌دهد حتی در ضبط و حفظ ساده‌ترین امور هم دچار مشکل هستیم: نام این بانوی نیکوکار در کاشی‌کاری سردر مدرسه به همین شکل درج شده (البته تشخیص «بایی» یا «بانی»، با توجه به ارتفاع ساختمان، به چشم مسلح نیاز دارد)، اما در تابلویی که بیرون از مدرسه و برای معرفی این اثر ملی نصب شده، به فاصله‌ی دو خط، دو شکل مختلف ثبت شده: راتن بانجی بایی (تاتا)، رتن بانی تاتا. جست‌وجو در منابع اینترنتی، وضع را پیچیده‌تر هم می‌کند: راتن بایی بانجی (جی تاتا) و راتن بانجی بابایی (تاتا) از دیگر پیش‌نهادهای مطرح‌شده هستند.

 

مطلبی دیگر
سیستان: سرزمینی با بهترین بادها