نویسنده: نیلوفر رسولی
همه چیز از آن لحظهای شروع شد که خواهرِ عزیزتر از جانِ ما پس از چندین سالِ نوری وام گرفتن و قرض پس دادن، قصدِ خریدن آپارتمان کرد؛ از شما پنهان نباشد که خوشحالی از سر و رویِ این خواهر نازنین ما بالا میرفت؛ بعد از سالها اجارهنشینی و اسبابکشی، بالاخره خانهدار میشد. چند کیلو خوشحالی و شور و شوق را با خودش از این بنگاهِ املاک به آن یکی بنگاه میبرد. ماشالله خدا به کسبوکار این بنگاههای املاک برکت بدهد که تعدادشان کمتر از تعداد مویِ سرِ آدمی نیست، خواهر ما هم قصوری نکرد و همۀ بنگاههای شهر را گشت؛ همه را. در همۀ این بنگاهها هم لیستِ طویلِ پیشنهادهای رنگارنگ روی میز ردیف میشدند: این آپارتمان نمای کامپوزیت دارد، مدلِ آپارتمانهای تهران! آن آپارتمان که در سعدی وسط است چه کابینتی دارد! کابینتهایی با امدیافِ خالخال پلنگی! کفِ این یکی سرامیکِ بنفش است، البته این تنها مزیتش نیست، سرامیک خانه با دستگیرههای در همرنگ هستند، هر روز صبح زندگیتان را با چرخاندن دستگیرههای بنفش آغاز میکنید، خیلی قشنگ است، قشنگ. این خانه در کوچهمشکی فقط یک اتاقخواب دارد آنهم تنها چهارمتر مربعی، اما نگران نباشید، به جای آن درِ گاراژش کنترلیست و البته اسم ساختمان «پرنسیکا» است؛ زندگی در ساختمانی که روی دیوارش بزرگ نوشته باشند «پرنسیکا» رویاییست، باور ندارید؟ امتحان کنید. ساختمان پرنسیکا با سنتوری یونانی و سرستونهای کرنتینی در نما، سفید و «لاکچری»، نما تماماً سنگ. خلاصه گویا شهری مثل زنجان پر شده بود از این آپارتمانهای «لاکچری» و «قشنگ». متأسفانه خواهرِ ما پولش نرسید که واحدی در ساختمانِ «پرنسیکا» بخرد، تأسفبرانگیز است؛ اما آپارتمانِ دیگری پیدا کرد، آپارتمانی به اسم «آرمیسا». با اینکه «آرمیسا» به «پرنسیکا» نمیرسید اما اشکالی نداشت، نام هر دو به «الف» ختم میشد، الفی رعنا که روی کامپوزیتهای قرمز و طوسیِ نمای ساختمان قد کشیده بودند. خواهرم واحدی در طبقۀ پنجمِ ساختمانِ آرمیسا خرید و تمام!
گفتم همه چیز از آن لحظه شروع شد که خواهرِ عزیزتر از جانِ ما قصدِ خریدن آپارتمان کرد؟ نخیر. همه چیز از اسبابکشی شروع شد. مشکلِ چندان پیچیدهای نبود، یخچال و میز و گاز از عرض راهپله رد نمیشدند. البته ایکاش مشکلِ آن راهپله تنها رد نشدنِ یخچال و میز و گاز بود. فاجعه زمانی اتفاق میافتاد که دو نفر، از بدِ روزگار و سیاهیِ بخت، مجبور میشدند همزمان و در جهت مخالف هم از آن راهپله عبور کنند، مشکل آن لحظۀ تلاقی بود! ابتدا باید نفسشان را حبس میکردند، یکی به سمت دیوار میچرخید تا عرض بدنش را کم کند، سپس آن یکی منقبض میشد و کمرش را به بیست سانتیمتر کاهش میداد تا بالاخره با هر بدبختی که شده از آن تنگنای هستی عبور کنند. همین هنرنمایی به شکلی دیگر در آسانسور دیده میشد: آسانسور برای چهار نفر جا داشت، اما چهار نفری که با صمیمیت در کنار هم بایستند، آنقدر صمیمی که آدم ناخواسته با هفتپشتغریبهاش هم خودمانی میشد! درِ آن را هم که باز میکردی باید خداخدا میکردی که مبادا کسی پشت آن ایستاده باشد! این ساختمان شاهکار دقت در اندازه بود. دقتی که مانندِ آن حتی در تراشِ سنگهای تختِجمشید هم دیده نمیشد؛ یکی از چشمههای این نبوغ درِ کوچه بود. در را که باز میکردید تا وارد ساختمان شوید، تنها به اندازۀ پنجاه سانت جا داشتید که خودتان را به هر شکلی که شده وارد حیاط کنید. پنجاه سانت آن طرفِ درِ ورودی، راهپله شروع میشد. دقتِ طراح و مهندس ناظر و سازندۀ بنا حیرتآور بود؛ بله، حیرتآور بود که درِ ورودی که باز میشد و روی لنگه میچرخید، کاملاً مماس به راهپله میرسید: دریغ از یک سانتیمتر فضای پرت. دو طرف راهپله هم رمپ بود. آن هم چه رمپی! رمپِ پارکینگ شیبی دو درجه کمتر از نود درجه داشت! در زمستانهای زنجان میشد در آن شیب اسکی رفت، بالاخره معماری بود دیگر؛ معماری، ظرف زندگی! لیز خوردن روی رمپِ پارکینگ هم میتوانست بخشی از زندگی باشد، کمِکم بچهها سرگرم
چندی پیش بود که حضرت عزرائیل از همان راهپلۀ اقتصادی! بالا رفت. البته برای من سؤال بود که چطور توانست بال و پرش را در تنگیِ آن راهپله جا بدهد و بدون اینکه نفسش بگیرد، از ارتفاع دیلاق آن پلهها بالا بیاید؛ ارتفاعی که زانو را میسابد. احتمالاً بعدِ انجامِ مأموریتش هم دوباره غرغرکنان همان راهی را که به مشقت و با پَر ریختن بالا آمده بود، برگشته و رفته است. اما ای کاش مسئله همین بود. وقتی که خواهرم دید یخچال و میزش از راهپله رد نمیشوند، آنها را فروخت و یخچال و میز کوچکتری خرید. بقیۀ زندگیاش را هم میتوانست با قیچی همان آپارتمان ببرد و کوچک کند؛ اما آن روز، بَعد از ترددِ عزرائیل از ساختمان «آرمیسا»، برانکارد برای بردن جسد شوهر مرحومش در راهپله و آسانسور جا نشد. برانکارد را نمیشد قیچی کرد، نمیشد هم نشست و دید که چطور جسد را هزار دور میچرخاندند تا از تنگی آن راهپله عبور کند.
بله مسئله خیلی سادهتر است. قبل از خرید آپارتمان، امکان تردد عزرائیل از آسانسور یا راهپلههای آن را بررسی کنید.
منبع: [button color=”white” size=”normal” alignment=”none” rel=”follow” openin=”samewindow” url=”https://t.me/koubeh”]کانال تلگرامی کوبه [/button]