سیف رئیس کل بانک مرکزی جمهوری اسلامی به ایسنا خبر داد: اعطای وام ۳۰۰ میلیونی به واحدهای آسیب دیده ساختمان پلاسکو
شرح خبر
به تجربههای رسانهای خود نگاه کنید. اگر ساختمانی در تهران ویران شود، همه ارکانهای دولتی و نهادهای عمومی و خدماتی به کمک برمیخیزند و نظر میدهند و عمل میکنند و مملکت را به غوغاکدهای بدل میسازند. که چه شده؟ در تهران ساختمانی سوخته و فروریخته.
همین ساختمان و مشابه آن ( به نسبت مقیاس و اهمیت) اگر در شهری دیگر میسوخت و فرومیریخت، نه عزای عمومی در کار بود، نه فلان بنیاد در بازسازی آنقدر تعجیل میکرد که رئیسش سنگ بزرگ بردارد و بگوید دوساله میسازیم و میدهیم و میبریم! نه بانک مرکزی برای کاسبان آسیبدیده تسهیلات ۳۰۰ میلیون تومانی در نظر میگرفت. بیکار شدن کارگران فراوان در همه جای ایران، سالهاست که فاجعه است. اما کَکی به تنبان کسی نیفتاده/ آتش فقر و تبعیض سالهاست که شهرهای کوچک و بزرگ را میسوزاند، اما کسی را درد نیامده/ روستاهای فراوان خالی از ساکن شده، اما کسی اشکی نریخته!
گویا چنین است که تا وقتیکه بیخ گوش تهرانیها و در مرکز شهر تهران فاجعهای روی نداده، بزرگان تصمیم گیر و صاحبان اختیار مالومنال ملت، به روی خود هم نمیآورند. جنگ هم وقتی تمام شد که هواپیمای حامل تهرانیها در خلیجفارس سرنگون گردید. تا وقتیکه موشک به شهرهای خوزستان و گاه فارس و اصفهان و . . . میخورد و شهرهای آذربایجان و کرمانشاهان بمباران میشد، ادامه داشت.
اینک هم ماجرای پلاسکو یکبار دیگر این مرکز پرستی ابلهانه را پیش چشمان ما برهنه کرده است. مغالطه نکنید. ما نیز غمگینیم از این فاجعه، مانند هر انسانی و مانند همه ایرانیان. اما غمگین روستای خشکیده سیستان هم هستیم، غمگین غبار بر حلق نشسته خوزستان، غمگین دشتِ از بیآبی ویرانشده مشهد، غمگین زایندهرود تهی از آب اصفهان، و . . . دریاچههای به خاک نشسته وطن در همه جای این سرزمین ستم دیده، ماتمدار جنگلهای سوخته و بیابان شده، اندوهگین بیابانهای گسترش یابنده، نگران و گریان بر حاشیه شهرهای خطرناک و ناایمن و ناامن، آزرده از هجوم تصاویر مردمان تحقیرشده در بیکاری و بیگاری. . .
سوگوار وطنیم. و در این میانه این درد تازه نیز دردی است در کنار همه دردها و شاید همارز آنها.
قدرت رسانه است که آن را این اندازه مهم و دهشتناک نشان میدهد، و عادت ذهن خوگیر انسانی است که تصاویر تشنگی کودکان سیستان مو مدرسههای کپری در سرزمینهای مرزی و کولبرهای به دره غلتیده در کورهراههای کوهستانی و ریههای سوراخ شده از ریزه سنگهای معلق، دیگر آزارمان نمیدهد. از شدّت عادت، بیغیرت شدهایم، وگرنه قالب تهی میکردیم و جان میدادیم.
در حرفه معماری نیز مرکز پرستی به طریقی دیگر رایج است. دو نفر مثل هم که همزمان در دانشکدهای معماری در تهران، دانشجو بوده و ازآنجا بیرون آمدهاند، یکی مثلاً به شهرود مشهد یا اصفهان یا تبریز بازگشته که شهر بوده و معمار را کاری بوده، دیگری هم که از روستایی کمجمعیت آمده بوده، ناچار در تهران مانده. اینک آنکس که به شهر خود بازگشته، معماری محلی یا مدیر مشاوری محلی (!!!) است، و آنکس که در تهران مانده، معماری ملی و مدیر مشاوری ملّی (!!!) زهی بیانصافی و بیوجدانی!
نهادهای دولتی که بدون رخصت ما و بدون آنکه ما به آنها مأموریتی داده باشیم، خود را صاحباختیار شهر و دیار وزندگی ما میدانند، وقتی شهر ما را میخواهند تغییر دهند و درباره زندگی ما میخواهند تصمیم بگیرند، از همان کسانی میپرسند که در تهران مانده بودند، با این ادعا که آنان ملی هستند، و تمام دانش و فن و تجربه شهرهای را نادیده میگیرند و با لقب «شهرستانی» تحقیر میکنند.
درست همینطور که آتشسوزی در ساختمانی در مشهد را، یا نادیده میگرفتند یا آن را فقط بهانهای برای پیشگیری از ساختوساز و توسعه سرمایهگذاری میکردند و میکنند، و آتشسوزی در تهران را در بوق و کرنا میکنند و بیشتر از اندازه اهمیت واقعی آن در آن میدمند و آن را بهانهای برای هزینه کرد از بودجه ملی برای ایمنسازی تهران و ساختمانهای تهران و جبران خسارات و . . . میکنند. در مشهد یا کرمانشاه یا هرجای دیگر ایران وقتی بازار سوخت، کسی به کسی تسهیلات برای جبران خسارت نداد. وزیر و وکیل و رئیس و سردار به بازدید نیامدند، رسانه ملی تصاویر مستقیم مستمر روانه نکرد، اما همیشه تهران را طوری دیگر ارج میگذارند. همان شهری که . . .
تهران غولی شده است که دارد مملکت را میبلعد. ما به تمامیت ارضی ایران باور داریم و از جان برای آن مایه میگذاریم، اما از تهرانیها و تهران نشینها و تهران پرستها میخواهیم که ما را رها کنند و در بارهی ما تصمیم نگیرند. حیات ما از آنِ ماست.