[divider]پیشگفتار[/divider]
آنچه امروزه از آن با عنوان برنامهریزی شهری و منطقهای یاد میشود دستاورد بیش از ۲ سده تلاش سازمانیافته متفکرین سکونتگاههای زیستی است. در این یادداشت که بخش دوم از سلسله یادداشت با عنوان «برنامهریزی شهری در چهار حرکت» است، در چهار مرحله نگاهی خواهیم داشت به این تلاش برای دستیابی به جایگاه مستقل شهرسازی از سایر علوم مرتبط آن و همراه خواهیم شد با تکامل نظری برای رسیدن به سکونتگاههایی انسانیتر.
مرحله سوم مطالعات توسعه شهری به زمان پس از جنگ جهانی دوم و نتیجه آن یعنی تخریب وسیع بسیاری از شهرهای درگیر جنگ برمیگردد.
[divider]مرحله سوم (۱۹۷۰- ۱۹۵۰)[/divider]
در این دوره مهمترین مشخصههای برنامهریزی و طرحریزی کالبدی در ۲ عرصه مختلف به منصه ظهور میرسد:
- طرحهای توسعه شهری در قالب طرحهای جامع، حاوی برنامهای کلی و بلندمدت توسعه شهری برای دورهای بلندمدت (عموماً ۲۰ ساله)
- طرحهای تفصیلی بهعنوان ابزار اجرایی طرحهای جامع و به عمل رساندن پیشنهادهای طرح اهداف اصلی طرحهای جامع شهری و متعاقب آن طرحهای تفصیلی الهام گرفته از اصول شهرســـازی کارکردی که در چهارمین کنگره بینالمللی معماری مدرن در سال ۱۹۳۳ تدوینشده است برمیگردد.
دو اصل عمده این دوره عبارت است از به نظم درآوردن فعالیتهای عمده شهری (مسکن، کار، تفریح، ارتباطات) و استاندارد نمودن نیازهای کمی و کیفی زندگی شهری با توجه به دو هدف فوقالذکر. بنابراین شهرسازی صرفاً موضوعی زیباییشناختی و تک عملکردی نیست بلکه باید ابعاد مختلف زندگی شهرنشینان را برای رسیدن به رفاه بیشتر شامل شود.
برمبنای اهداف و مبانی نظری فوقالذکر، در نیمه اول قرن بیستم، نظریات متعددی شکل میگیرد که هرکدام بهگونهای اصول سازماندهی کارکردی و فیزیکی شهر منظم و متعادل را ارائه میکنند. از این میان نظریات منطقه بندی شهری (Zoning) و نظام سلسلهمراتب تصمیمات شهری در تحقق اصول شهرسازی کارکردی بیشتر مورداستفاده قرار میگیرند. و شهرهای بسیاری بر اساس اصول این دو نظریه طرحریزی میشوند.
[divider] مرحله چهارم (۱۹۷۰- به بعد)[/divider]
از اواخر دهه ۱۹۶۰ ناکامی طرحهای جامع سنتی در تحقق اهداف و آرمانهای طرح توسعه شهری از یکسو و رواج و گسترش دیدگاههای جدید برنامهریزی و شناخت در علوم از سوی دیگر باعث میشود که ضرورت تغییر در شیوه مطالعه طرحهای توسعه شهری به وجود آید. به همین دلیل، نخست برنامه ریزان شهری انگلستان با تأکید بر نظریه عمومی سیستمها، ضرورت کاربرد روشهای سیستمی را در برنامهریزی و طرحریزی شهری مطرح مینمایند و به دنبال آن تغییر در شیوه نگرش طرحهای جامع سنتی که به رابطه یکسویه عناصر میپرداخت (مجرد دیدن اجزای شهری و بررسی آنها بدون ارتباط با یکدیگر) به متقابل دیدن عناصر تشکیلدهنده مجموعه تبدیل میشود.
فرآیند برنامهریزی که از هدفگذاری تا نظارت بر اجرا را شامل میشود، در طرحهای توسعه شهری جایگزین جامع بینی فاقد هدف میگردد و شاید بتوان بهجرئت اذعان کرد که برای نخستین بار، طرح توسعه شهری از نقشه کالبدی به برنامه توسعه شهری تغییر مییابد.
تحولات ایجادشده در شیوههای علمی برنامهریزی از دهه ۶۰ به بعد که شهرسازی را نیز با تغییر در رویکرد مواجه مینماید، نقطه عطف جدیدی محسوب میشود. به همین دلیل در نظریات ارائهشده این مقطع که از سوی افرادی همچون پل دیویدوف، توماس راینر، آلت شولر و دیگران مطرح میشود، مقوله توسعه شهری را با نگاه جدیدی مطرح مینماید. در این راستا تجربه برنامهریزی سـنتی از نگاه جامع و فاقد هدف به انواع جدید برنامهریزی که مبتنی بر درک شرایط موجود نظام شهری است تغییر مییابد و اصطلاحاتی چون برنامهریزی تصمیم گیر[۱]، برنامهریزی روندی[۲]، برنامهریزی جزءبهجزء[۳]، برنامهریزی اجرایی و سیاست گزاری[۴]، برنامهریزی اجتماعی، و وکالتی [۵]به عرصه نظام شهرسازی وارد میشوند.
[divider]پانویس[/divider]
[۱] Decision control planning
[۲] Procedural Planning
[۳] Increemental Planning
[۴] Implmentation & Policy Planning
[۵] Advocacy Planning