نویسنده: اورن یفتاچل(Oren Yiftachel)
ترجمه و تلخیص: آیدین ترکمه
نویسنده در این مقاله، به جغرافیای سیاسیِ زیستهای غیررسمیِ شهری که بهطور جهانی در حال گسترش هستند میپردازد و آنها را در قالب فضاهای خاکستری، مفهومپردازی میکند؛ فضاهایی که بین سفیدیِ مشروعیت/تأیید/امنیت و سیاهیِ تخلیه/تخریب/مرگ قرار میگیرند. گسترش وسیع فضاهای خاکستری در شهرهای کنونی، نشانگر ظهور گونههای نوینی از روابط استعماری هستند که بهوسیله رژیمهای شهری مدیریت و کنترل میشوند. این رژیمها همچنین نوعی آپارتاید خزنده [۱] را به وجود میآورند. برنامهریزی، محور اصلیِ این نظم شهری است که ابزارها و فنّاوریهایی را برای دستهبندی، کنترل و مهار جوامعِ شهریِ نابرابر فراهم میکند. نویسنده با اتکای به تجربهٔ شهرهایِ جنوب شرقی، مفهوم برنامهریزی برای شهروندی [۲] را بهعنوان دیدگاهی بدیل معرفی میکند.
نیروهایی ساختاری، فضاهایی را تولید میکنند که باعث میشوند ساکنان اجتماعات محلیای که به حاشیه راندهشدهاند فقط تا حدی در اجتماع، اقتصاد و فضای شهری جذب و از عضویت در جامعهی سیاسیِ شهری محروم شوند. آنها نه جذب میشوند و نه حذف. فضاهای خاکستری، دربرگیرندهٔ گروهها، هیئتها، مسکنها، زمینها، اقتصادها و گفتمانهای بسیاری هستند که به معنای واقعیِ کلمه در سایهٔ جامعهٔ سیاسی و اقتصادِ شهرِ برنامهریزیشدهٔ رسمی قرار دارند.
معمولاً نه از طریق سیاست اصلاحی یا برابریساز، بلکه از طریق طیفی از گفتمانهای مشروعیت زدا و مجرمانگارانه، با ظهور زیستهای غیررسمیِ سرکش برخورد میشود. به این ترتیب، مرزهایی ساخته میشوند که گروههای شهری را برحسب موقعیت اجتماعیشان تقسیم میکنند؛ نوعی ادغامِ جداکننده. این چاقویِ دو لبه گرایش دارد تا فضاهای خاکستری را در نوعی موقتیبودنِ دائمی نگه دارد ــ آنها همزمان هم تحمل و هم محکوم میشوند، درنتیجه همواره در انتظار آن هستند تا اصلاح شوند. ادغام نامتوازن گروهها و فضاها، نشانگر ظهور دوبارهٔ روابط استعماری در شهرهای امروزی است.
اینجا استعماری لزوماً در پیوند با استعمار اروپایی یا روابط پسااستعماریِ متعاقب آن نیست. بلکه به فهم گستردهتری از قدرت تنظیمی برای تسهیل فرایندِ مصادره اشاره دارد. اصول اقتصاد سیاسیِ شهری این وضعیت عبارتاند از: گسترش منافع مسلط، استثمار گروههای به حاشیه راندهشده، ذاتی سازی هویتها بر مبنای نهادی کردن تفاوت و نابرابری و نیز جداکردنِ سلسلهمراتبی و اجباری.
چشمانداز شهری، در فهم نظم جدید نقشی محوری دارد زیرا گونههای کهنه و نوی روابط استعماری را درهم میآمیزد. روابط استعماری جدید بیانگر مهاجرت شهری (داخلی و بینالمللی) دائمی گروههای ثبتنشده، بهحاشیهراندهشده، موقتی یا شناوری هستند که در کلانشهرها سکونت میکنند. این روابط به فراسوی روابط دوتاییِ استعمارگر-استعمارشده کشیده میشوند.
فضای خاکستری صرفاً به حاشیهٔ شهریِ محرومْ محدود نمیشود. حاشیهها/لبههای ممتاز نیز مشمول این مقوله میشوند. زمانی که «توسعه»، «امنیت» و «نیازهای ملی» باهم درمیآمیزند، بیشترین تخلّف از ضوابط برنامهریزی «از بالا» رخ میدهد.
با عقبنشینی تدریجی حکومتها از تنظیم/کنترل توسعهٔ شهری زیر لوای این شعار که «بگذارید بازار کارش را بکند»، حالا برنامهریزی شهری بهنوعی کارگزاریِ کارآفرینانه شباهت یافته که به دنبال بیشینهسازی رشد، کارآمدی و انباشت است. برای توسعهگراییِ شهری، برنامهریزی بهطور ساختاری اقدام به دستکاری ضوابط و قوانین برنامهریزی میورزد و مدام از سیاستهای شهری تخطی میکند.
فهم فضای خاکستری بهعنوان فضایی که کل طیف را در برمیگیرد، از بسازوبفروشهای قدرتمند تا مهاجران بی زمین و بیمسکن، به ما کمک میکند تا دو پویایی همبسته را که میتوانیم سفیدسازی و سیاهسازی بنامیم مفهومپردازی کنیم. اولی به گرایش نظام به «تطهیر» فضاهای خاکستری که «از بالا» توسط گروههای نیرومند ساخته میشوند اشاره دارد و دومی بر فرایند «حل» مسئلهٔ فضایِ خاکستریِ بهحاشیهراندهشده از طریق تخریب، تخلیه یا حذف. درنتیجه میتوانیم فضای خاکستری را منطقهٔ تغییرات بالقوهٔ اجتماعی بخوانیم.
در اغلب موارد، فضای خاکستری حذف نخواهد شد، بلکه به واسطهٔ نوعی «سیاستِ به رسمیت نشناسی [۳]» و نوعی بیتفاوتیِ بهحاشیهراننده [۴] حفظ میشود. از یکسو با انکار متخصصان و سیاستمداران مواجهیم (که اساساً وجود چنین فضایی را انکار میکنند) و از سوی دیگر، با نوعی گفتمان «دیگریسازی [۵]» و اجرای گاهوبیگاه تهدیدِ تنبیهی. حفظ نسبیِ فضای خاکستری به اقتصاد محلی کمک میکند، درحالیکه طردش در خدمت منافع سیاسی و هویتی است. اینها برخی از منافعی است که باعث شکلگیری و حفظ فضای خاکستری میشوند. فضای خاکستری بین منطقهای سرمایه، حکمرانی و هویت گیر میکند.
برنامههای شهری، فضاهای سفید شهر را طوری طراحی میکنند که معمولاً هیچ راهی برای جذب/بهرسمیتشناختنِ غیررسمیترین محلات و گروهها باقی نمیگذارند. همچنین گفتمان این برنامههای شهری پیوسته غیررسمیها را خطری برای نظم شهر میداند و بدینوسیله محکومشان میکند. در چنین شرایطی، باید نا برنامهریزی گزینشی [۶] و دلبخواهانه را بهعنوان بخشی از برنامهریزی و بهعنوان شکلی از طرد آگاهانه یا مسامحهکارانه در نظر بگیریم. برنامههای شهری، انباری از مقولهها را برای تعریف فضا و پیکرههای خاکستری در اختیار مراجع رسمی قرار میدهند: «ساکن یا مهاجر غیرقانونی»، «تغییراتِ تصویبنشده»، «مسکن غیرقانونی»، «تصرف زمین» و یا از آنسویِ ماجرا: «تغییراتِ ضروری»، «نوسازیِ شهری» و یا در گفتمان استعماری: «مناطق حائل [۷]» و «ارتقای امنیت». این مقولهها، قواعد برنامهریزی را به نظامی از قشربندی مدنی تبدیل میکنند. در چنین شرایطی، برنامهریزی نوعی نظام آپارتاید خزنده/تدریجی است. چرا آپارتاید؟ زیرا عضویت در اجتماعات شهری، لایهبندی و ذاتی میشود و طیفی از شهروندی [های] شهری نابرابر را به وجود میآورد.
برخورد متفاوت با ساختوساز غیرمجاز و غیرقانونی بین توسعههای تجاری سفید/تطهیرشده و خانههای ویرانشدهٔ سیاه/بدنامشدهٔ بهحاشیهراندهشدگان، نیاز به توضیح بیشتری ندارد. برای فهم این واقعیتِ ساختاری، یفتاچل اصطلاح «آپارتاید خزنده» را نسبت به توصیفات نرمتری مانند «تبعیض» یا «شکافهای نابرابری» ترجیح میدهد. موقعیت پستترِ فضاهای خاکستریِ بهحاشیهراندهشده صرفاً نتیجهٔ «تبعیض» نیستند بلکه پیامد نظامهای نهادی، مادی و فضاییِ عمیقاً تثبیتشدهای هستند که «بستههای» نابرابری از حقوق و صلاحیتها را به گروههای مختلف اعطا میکنند، درعینحال که جدایی بین این گروهها را نیز تقویت و تحکیم میکنند.
اما چرا «خزنده/تدریجی»؟ زیرا در بیشتر موارد، نظم «آپارتاید» آشکارا نه بهطور رسمی اعلام و نه اساساٌ تأیید میشود. بلکه آرامآرام به درون حکمرانی جامعهٔ شهری نفوذ میکند و تدریجاً رژیم این جامعهٔ شهری را از طریق نهادیسازیِ فزاینده تغییر میدهد. بهمرورزمان، «نردبان» پایگاه مدنیِ شهری به واسطهٔ اجرای پیوستهٔ سیاستِ شهری، ارائهٔ خدمات و طیفی از کردار روزمرهٔ تبعیضآمیز، نهادی میشود. زمانی که این الگوها در قالب شیوهٔ پایدار مدیریت کلانشهر تثبیت میشوند، میتوانیم رژیمی شهری را تشخیص دهیم ــ نظامِ قدرتِ نهادیشدهای که فضا و جمعیت را کنترل میکند. یفتاچل از اصطلاح «رژیم شهری» استفاده میکند تا بر منطق نهادمندِ قدرت تأکید کند.
البته رژیمهای شهری بهطور مجزا وجود ندارند و جایگزین دولتها نشدهاند. آنها در جغرافیاهای قانونیِ دولتهای جهانیساز جایگیر میشوند. تأثیر آنها بهعنوان نقطههای گرهی در شبکههای دولتی و جهانی اغلب، مرزهای موجود را به چالش میکشد، اما دولتها هنوز بر خشونت سازمانیافته، کنترلهای مرزی، شهروندی و مهاجرت، مسلط هستند. انحصاری که دولتها پیشتر بر این سپهرها داشتند در حال کاسته شدن است درحالیکه قدرت سیاسی شهری در حال قدرتیابی است، اما رژیمهای شهری هنوز به واسطهٔ عرصههای دولتی و قدرت بینالمللی محدود میشوند. دیگر اینکه رژیمهای شهری، مانند دولتها با مرزهای شفاف، قوانین اساسی، نظامهای حقوقی و شهروندیِ رسمیِ شفاف، تعریف نمیشوند.
گشودگی نسبی شرایطِ شهری، به اقلیتها امکان میدهد تا برای حقوقشان، به شیوهای بسیج شوند که در سطح دولتی ممکن نیست. مثلاً در طول سالهای ۲۰۰۷ و ۲۰۰۸ مراجع رسمی شهر کلمبو پایتخت سریلانکا کوششهای بسیاری را برای اخراج پناهندگان داخلی غیرمجاز تامیل [۸] که در مسکن موقت ساکن شده بودند به خرج دادند. حدود ۷۰۰ نفر اخراج و بیرون رانده شدند، اما این کار، گروههای تامیل و حقوق بشری را تحریک کرد تا فشار شهری و بینالمللیِ گستردهای را بر ضد این سیاست بسیج کنند که درنهایت باعث شد مراجع رسمی، اجرای این سیاست را متوقف و حتیٰ بهطور رسمی عذرخواهی کنند. ساکنان کلمبو، نهفقط برای مطالبات محلی (بسیار مهم) خاص خودشان، بلکه همچنین برای ابراز شهروندِ شهری بودنشان بسیج شدند. این جنبشهای اقلیت، با اعتراض و چانهزنی دربارهٔ شرایط «سفیدسازی» فضای خاکستریشان، مدعی حق تعلق به شهر و اجتماع سیاسیِ آن شدند. این نوع بسیج، بیشتر در سطحی شهری محتمل است تا در سطح دولتی؛ یعنی جایی که دستورکارهای اقتصادی و هویتیِ دولتی بهشدت تقدیس میشوند.
فضاهای خاکستریِ بهحاشیهراندهشده هرگز صرفاً قربانیان منفعل در فرایند شهری شدن نیستند. آنها اغلب از طرد قلمرویی و/یا سیاسیشان بهمنظور پروراندن نوعی حس هویت قدرتمند و بسیجِ مبارزات مداوم استفاده میکنند.
با شهری شدن سیاست و تکثیر فضاهای خاکستری، برنامهریزی شهری به ابزار حکمرانی بالقوه قدرتمند و دوسویه تبدیل میشود که میتوان با آن به زندگیها و سوبژکتیویتههای افراد شکل داد. در مقابلِ برنامهریزی رسمی، هانری لوفور با بسط مفهوم «حق به شهر»، برنامهریزی برای شهروندی [۹] باید طیفی از تمهیدات را دربرگیرد که سیاست فضایی را به عضویت سیاسی، فرهنگی و مادی کامل در کلانشهر پیوند بزنند. برنامهریزی برای شهروندی باید بر ظرفیتهای مادی و هویت گروهی [۱۰] بهسان عرصههایی با اولویتِ بالا تمرکز کند که از شهروندیِ سطح دولتی ــ که بر هویت ملی و حقوق صوری [۱۱] پافشاری میکند ــ متمایز است.
بااینهمه، مفهوم برنامهریزی برای شهروندی فقط در صورتی کارآمد است که برنامهریزها بکوشند تا آن را در برنامهریزی و توسعهٔ شهریِ عملی جایگیر کنند. این امر نیازمند بسیج و تمایل حرفهای برای سیاسیکردنِ برنامهریزی از طریق کار با گروههای بهحاشیهراندهشده بهمنظور دستیابی به سهم شایسته و بر حقشان در شهر و نیز مبارزه با مستعمرهسازی شهر «از بالا» است. نیازمند نوعی «برنامهریزی شورشگرانه» هستیم که بر ضد منطق سلطه و استثماری عمل میکند که دقیقاً در پس ایجاد فضای خاکستریِ بهحاشیهراندهشده و غیرقانونیجلوهدادنِ [۱۲] گفتمانیاش از طریق سیاست و گفتمان شهری قرار دارد. مبارزه برای برنامهریزی برای شهروندی به معنای پیشروی/فراروی از نظم شهریِ استعماری و گشودنِ فضاهای «سفید/تطهیرشدهٔ» کلانشهر به روی تمام گروهها است. کاربستِ مفهوم برنامهریزی برای شهروندی بر فضاهای خاکستریِ بهحاشیهراندهشده بر مبارزهای دائمی بر ضد رژیمهای نوپدید آپارتاید شهری دلالت دارد.
[divider]پانوشتها[/divider]
۱. creeping apartheid
۲. planning citizenship
۳. Un-recognition
۴. Marginalizing indifference
۵. othering
۶. Selective non-planning
۷. Buffer zones
۸. Tamil
۹. Planning citizenship
۱۰. communal
۱۱. formal
۱۲. criminalization
[divider]منابع[/divider]
منبع متن اصلی: [button color=”white” size=”normal” alignment=”none” rel=”follow” openin=”samewindow” ]planning theory[/button]
منبع ترجمه:[button color=”white” size=”normal” alignment=”none” rel=”nofollow” openin=”samewindow” ]رخداد تازه[/button]