کافی است نگاهی بیاندازیم. همیشه در نزدیکی ما کسی هست که گاه گاه به آن محله ی قدیمی سر بزند. همیشه در جمعی خانوادگی که بتوان سه نسل پیاپی را در آن دید، حرف ها یک در میان به آن ایام و آن آدم ها ختم می شود. آن آدم ها کجا هستند؟ خوب که گوش تیز می کنی می بینی هیچ کدام از آن هم محله ای های قدیم، آدم های نایابی نیستند که نسلشان منقرض شده باشد. قصابی که سبیل بلندی دارد، پنبه زنی که محرم اسرار اندرونی هاست. میدانچه ای که پاهای خاکی و گاه زخمی بچه ها را به خاطره دارد. زیر گذری که سالی چندبار آذین بسته می شود در اعیاد و جشن ها، در عروسی ها و ختنه سوران ها. دکان های بازارچه و بوی همیشگی نان. نه این اصناف از بین رفته اند و نه عروسی و ختنه سوران ها. آن آدم ها با نسل های بعدشان هنوز هم هستند. اما چرا قدر آن وقت ها یافتنی و به دست آمدنی نیستند. کجا رفته اند؟ آن جا کجاست؟ آن جایی که باید آدمهای آشنا را دید و یا با غریبه ها آشنا شد کجای زندگی روزمره ی ماست. ما کجا به هم سلام می کنیم؟ کجا احوال هم را می پرسیم؟ کجا درد ها و سرخوشی های هم را به یاد می آوریم و همدلی می کنیم؟ وقتی از محله ی قدیمی مان حرف می زنیم، داریم از چه چیزی حرف می زنیم؟ مگر در جای فعلی مان، فروشگاه، نانوایی، مسجد و پارک هایی با محوطه های محصور برای بازی بچه ها نداریم. مگر هر صبح در آسانسور ها هم مسیر نیستیم و مگر لابی هر طبقه مثل یک هشتی قدیمی به چند خانه در نمی گشاید؟
با بررسی ساختار شکل دهنده شهرهای نخستین، در می یابیم که کنار هم قرار گرفتن خانه های تک واحدی تحت تاثیر عوامل متعددی بوده است. خانه ها پشت به پشت هم می داده اند یا به سوی دره ای یا رودی رو می کرده اند. گاه امنیت سبب می شده تا فضاهایی محصور به وجود بیاورند و گاه میل به ارتباط راه هایی را از میان توده های مسکونی باز می کرده است. قدرت همیشه خود را در شمایل خانه حاکم و بزرگ قوم نشان می داده. گاه نیز مذهب، بنایی را از دیگران متمایز کرده است. آیین ها و مراسم نیز هر کدام عرصه ی بازی برای رخدادهای اجتماعی شان لازم داشته اند. اگر مروری بر حاصل کار بکنیم همین اندام وارگی را در محلات قدیمی شهرهایمان نیز می بینیم. در حقیقت محله ها اگر چه از ماده ی خام خانه ها ساخته شده اند، اما صورت بندی آنان بر مبنای ضرورت هایی در مقیاس منطقه و شهر برنامه ریزی می شده است. شکل و فرم یک محله نتیجه فضاهایی خالی بوده است که خمیر بی شکل بافت مسکونی را مثل مجسمه ای گسترده تجسم می بخشیده. ورودی ها، دالان ها، گذرها و میدانچه ها، همه و همه فضاهایی عمومی بوده اند که دانه های خصوصی را انتظام می داده اند.
در دوره مدرن با مزیت یافتن انبوه سازی و بلند مرتبه سازی، بار دیگر خانه ها در نظامی نوین تجمیع شدند. اینبار خمیره ی بافت مسکونی تحت تاثیر اقتصاد، ارزش زمین و مدل های ساخت سریع و ارزان قرار گرفت. نتیجه همین پیکره های عمودی است که تحت عناوینی چون بلند مرتبه، آسمانخراش و یا برج صورت بندی می شود. در این شمایل جدید، سازه ی مجموعه که بخش اعظم هزینه های ساخت یک واحد مسکونی را شامل می شود، به عنوان یک ساختار کلی، هزینه ی کمتری را به هر واحد جزء تحمیل می کند. از سوی دیگر جمع شدن تاسیسات و تمرکز آن در یک نقطه، با آنکه انتقال عمودی سخت تر از انتقال افقی سیالات است، اما به سبب انطباق لکه های تاسیساتی در پلان های تیپ مسکونی، مزیت می یابد. همچنین به اثبات رسیده است که میزان دسترسی های شهری نسبتی معکوس با تراکم شهری دارد. به عبارت دیگر بلند مرتبه ها سیاستی برای جلوگیری از رشد مساحت شهر تلقی می شوند.
اما با همه این مزایا حال ساکنین تعریف چندانی ندارد. با آنکه خانه ها به هم نزدیک تر شده است و به جای دو یا سه همسایه ی کناری و پشتی، حالا حداقل پنج همسایه به طور مستقیم به یک واحد مسکونی اتصال دارند اما همه از هم می پرسند که آن آدم ها کجا رفته اند؟ کسی جای آن ها را بلد نیست؟ اگر بار دیگر به مقایسه دو شیوه ی بلندمرتبه سازی و محلات گسترده نگاه کنیم در می یابیم که آنچه در بلندمرتبه سازی از دست رفته است همان فضاهای خالی شهری است. همان فضاهایی که جایی برای دیدن، شنیدن و آشنایی بود. آسانسور ها و راهرو ها به جبر هندسه شان آدم ها را عبور می دهند و لابی های طبقات نیز بی نور و مبلمان و منظر فرصتی برای نشستن ایجاد نمی کند. در حقیقت باید به دنبال اندام های گشمده ای گشت که در هیولای فرانکشتین مجمتع های امروزی از دست رفته است. عاطفه، ارتباط و حس تعلق.
امروزه در بسیاری از برج های مسکونی با در نظر گرفتن فضاهایی برای ارتباطات جمعی به عنوان مرکز محله و قرار دادن کاربری های عموی مانند پارک، کتابخانه، فروشگاه و آموزشگاه، همان روابط پیشین را بازیابی کرده اند. هر چند این سیاست مشاعات ساختمان را افزایش می دهد و در جامعه ی سودازده و تقلیل گرای امروزی ما که خرید و فروش فضای انسانی را در واحد مترمربع اندازه می زند، طرح این پیشنهاد ها نوعی سانتی مانتالیزم تلقی می گردد، اما با افزایش مطلوبیت فضایی اینگونه از واحدها، رجوع مشتری به آن ها نیز افزایش یافته که جبران کاهش متراژ خالص فضاهای مسکونی را سبب می شود. پژوهش های بسیاری در این باب مطلوبیت اینگونه از فضاها را به اثبات رسانده است. واضح ترین نمونه برای ما تجربه ی کسانی است که میل به ترک اکباتان ندارند. تمایل به ترک این مجموعه بسیار پایین تر از دیگر مجموعه های مسکونی با واحد هایی حتی کمتر از اکباتان است.شکل گیری این فضاهای جمعی اطمینان بخش ترین سیاستی است که در موضوع بلند مرتبه ها مورد آزمون قرار گرفته است. آیا جامعه سازندگان تمایلی به سرمایه گذاری در راستای چنین طرح هایی دارند؟ آیا خریداران و استفاده کنندگان از مجموعه ها حاضر به پرداخت هزینه ی این فضاهای مشاع هستند؟ و آیا ضوابظ شهرسازی و معماری ما این رویکرد را در توانمندسازی محیط حمایت می کند؟ پاسخ به این سوالات می تواند محکی باشید که معیار انسانی بودن نحوه ی زیست ما را آشکار می کند.
[divider]پی نوشت پروژه ها[/divider]
Interchange Tower / WORKac
MahaNakhon / Ole Scheeren, OMA
Sky Village in Rødovre / MVRDV