باید صریح و صادقانه سخن گفت. به نظر میرسد که تحصیلات معماری در هیچ مقطعی به لعنت خدا نمیارزد و این کارخانه بزرگ برای خاموش نکردن خط تولید غولآسای آش، سالهاست که از محصولات خودش بهعنوان مواد اولیه استفاده میکند. جامعه معماری عملاً محدودشده به عدهای که معماری خواندهاند و دارند به عدهای که معماری نخواندهاند معماری میآموزند. سمینارهای طراحی، کلاسهای اسکیس ارشد، کارگاههای مقالهنویسی، کارگاههای نرمافزار و هر آنچه که به رشد سرطانی آموزشگاههای خصوصی کمک میکند. راستی چرا آموزش خصوصی داریم؟ چرا اینهمه چیز هست که باید آموخت و هیچکدام را در دانشگاه به دانشجویان نمیآموزند؟ و چرا در واقعیت بازار معماری، نه آموختههای دانشگاهی به چیزی میارزد و نه آموختههای غیررسمی؟
سالهاست که سن برنامه درسی تدوینشده برای رشته معماری، از سن برخی از دانشجویان بیشتر شده است. برنامهای که به دست افرادی دلسوز اما معدود، برای جمعیتی چندصدهزار نفری که در شهرهای گوناگون و سالهای گوناگون مهندس صدا زده میشوند تدوینشده، چقدر میتواند با نیازهای حقیقی آنها مرتبط باشد؟ سالهاست اساتید دو دانشگاه تهران و شهید بهشتی در هر سخنرانی و مناسبتی از همگونی زننده شهرهای معاصر مینالند و مدعیاند که شیراز و تهران و یزد و تبریز و مشهد نباید به یکشکل باشند. از این سردمداران آموزش معماری سؤال میکنم که چرا آموزش معماری در این شهرها باید به یکشکل باشد؟ چرا گمان میکنیم که فرآیندهای همسان قرار است خروجیهای ناهمسان تولید کند؟ و سؤال بزرگتر اینکه چطور بدون وجود حتی ۲ واحد درسی مرتبط به معماری معاصر ایران، از این مهندسان دستپرورده مستقیم و غیرمستقیم خود انتظار دارید که آگاهانه بر چهره شهرهای معاصر خط بکشند؟ و دیگر اینکه چرا این آموزشها نسبتی حتی با همین واقعیت نامطلوب ندارد؟ چرا اکثریت اعضای هیات علمی دانشگاههای برجسته معماری، آثار ساختهشدهی شناختهشدهای ندارند؟ چرا نظام اداری دانشگاهی با محبوس کردن آنها در آتلیههای دانشگاهی، فرصت فعالیت حرفهای را برای آنان چنان تنگ کرده است که ناخواسته، آموزشهای آکادمیک به سمت فانتزیهای طراحی پیش میرود و طرحها نسبتی حتی با جاذبه زمین نیز ندارد؟
در آزمون کارشناسی ارشد، رقابت بر آزمون عملی متمرکزشده اما بنا به اعتراف صریح داوران شناختهشده این عرصه، هر اثر با میانگین ۱۰ ثانیه قضاوت میشود. آیا آموختههای ۴ ساله و زحمت طراحی ۴ ساعته در چند ثانیه، قابلیت قضاوت دارد؟ حال اینکه تعداد آثار نیز در سالهای اخیر به آماری افزون از ۳۰۰۰ هزار اثر در هر آزمون رسیده است. چرا بزرگان معماری این مملکت، برای قضاوت در این باب به پایاننامههای مقطع قبلی رجوع نمیکنند؟ مگر صحت و کیفیت این پایاننامهها را همکاران خود ایشان در دانشگاههای دیگر تأکید نکردهاند؟ چه نگاه متفرعنانه ای قضاوت چندثانیهای خود را بر نظارت حداقل چندماهه و گاه یکساله یک همکار خود ارجح میداند؟ مگر آنکه بر این نظریه باور داشته باشد که ظلم به سویه، عدالت در حق همگان است! سؤال بند قبلی را در اینجا باز تکرار میکنم که چرا در آزمون اسکیس ارشد، آموزشهایی کارا هستند که در فضای عمومی دانشگاه در دسترس قرار نگرفتهاند؟ و چرا اکثر منابع کنکور که تنها نام پروفسور گلابچی را بر پیشانیدارند، در هیچ واحد درسی تدریس نمیشوند اما بیشترین بسامد را در آزمون ارشد و دکتری دارند؟
ماجرای جذب دانشجویان دکتری از این هم خارقالعادهتر است. از کسی انتظار دارند بهمثابه یک صاحب نظریه و نه حتی صاحبنظر به این دوره وارد شود، که با محدودیتهای اعمالی قرار است مردی مجرد و زیر ۳۲ سال باشد که نه کار اجرایی میکند و نه درجایی شاغل است و از جیب پدر ارتزاق میکند. اهل ماجرا میدانند که آنچه در اینجا میگویم بهعین همان سؤالهای کلیدی مصاحبه دکتری است. چرا افرادی که نه تجربه آمیختگی بازندگی را پیداکردهاند و نه تجربه کار در فضای حرفهای، مطلوبترین افراد برای نظریهپردازی در رشتهای که تا این حد بازندگی و عمل عجین شده هستند؟ چون بهتر میتوانند با تولید مقالات علمی بار ارتقای اساتید را به دوش بکشند؟ و بعد خود نیز به فردی سترون از واقعیت در پست هیات علمی یک دانشگاه دیگر تبدیل شوند؟
باید صریح و صادقانه سخن گفت. نقشه علمی معماری کشور نه نقشه است و نه ماهیت علمی دارد. سازوکاری سرطانی است که تنها به افزایش ورم این غده کمک میکند و به نظر نمیرسد که ایجادکنندگان این وضعیت، صلاحیت، دلسوزی و عزم تغییر در آن را داشته باشند.