[divider]بسط مفهوم[/divider]
مفهوم اصلی این دیدگاه در مجله ادبی و فرهنگی آتلانتیک مونثلی تحت عنوان «پنجرههای شکسته: پلیس و امنیت محلی » منتشر شد. ویلسون و کلینگ (۱۹۸۲) عنوان کردند که همانطور که یک پنجره شکسته در یک ساختمان رها شده نشانهای است که هیچکس از آن ساختمان مراقبت نمیکند و پنجرههای شکسته بیشتری را میطلبد، بینظمی و اختلالات رها شده نشانهای است که هیچکس مراقبتی نسبت به آن ندارد و به ترس از جرائم، صرفنظر از مکانهای عمومی، کاهش کنترل جوامع محلی و جرائم خطرناکتر سوق داده میشود. استعارهی پنجرههای شکسته ضمیمهای عقلانی از پژوهشی است که در دهه ۱۹۶۰ توسط روانشناسی به نام فیلیپ زیمباردو هدایت شد. وی در یافتههایش به این نکته اشاره میکند، زمانی که یک اتومبیل در یک محله ظاهراً پایدار و امن رها میشود فقط چند ساعت زمان میبرد تا این اتومبیل که اولین پنجره آن توسط محقق شکسته بود بهطور کامل تخریب شود درحالیکه هفتهها قبل از شکسته شدن اولین شیشه کسی به آن دست نزده بود؛ و برعکس، اتومبیلی که در محلهای که بزهکاری بر آن حاکم است در مدت ۱۰ دقیقه موردحمله قرار گرفت. تحقیق زیمباردو نگاه اجمالی بر روانشناسی زندگی شهری داشت. فرض بر این بود که افراد زمانی به گمراهی و انحراف کشیده میشوند که شواهدی از عدم وجود کنترل در برابر علائم ایمنی وجود داشته باشد و این مسئله حاکی از آن است که در چنین شرایطی بروز رفتارهای مجرمانه قابلقبول است. مسئله غافلگیر کننده این نبود که اتومبیل رها شده در محله مستعد جرم در مدت چند دقیقه تخریبشده بود بلکه نشانههایی از وقوع جرم در آن محلهها نیز وجود داشت. آموزندهتر از آن تأثیری بود که اتومبیل رها شده در محله متعادل و امن داشت. زمانی که یکی از پنجرهها شکسته شد، نشانهی این موضوع بود که موانع عمومی برای جلوگیری از ارتکاب جرم از میان برداشته شده است.
مطالعات گوناگونی طی دهههای ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ به دنبال آزمون فرضیه پنجرههای شکسته بودند. اسکوگانز میگوید مطالعه ۴۰ شهر پشتوانههای تجربی را برای دیدگاه پنجرههای شکسته فراهم میکند. او به یک رابطه معنیدار آماری بین ترس، بینظمی و بزهکاری دست یافت. این رابطه تغییراتی در اقدامات پلیس نیویورک طی دهه ۱۹۹۰ به وجود آورد. در اوایل دهه ۱۹۹۰ در متروها و سپس در اواسط دهه ۱۹۹۰ در سرتاسر شهر مراقبت و کنترل پنجرههای شکسته قسمتی کامل از کل راهبرد پلیس شهر و بزرگراهها و بهمنظور کاهش جرائم و برقراری نظم در فضاهای عمومی تبدیل شد. ویلسون و کلینگ بر این باور بودند که بینظمی و اختلال به ترس و جرائم خطرناک منجر میشود. کلینگ و کولز در کتاب خود با عنوان «تثبیت پنجرههای شکسته: بازگرداندن نظم و کاهش بزهکاری در جوامع ما» این ایده را بسط دادند. ماهیت بحث پنجرههای شکسته این است که بینظمیهایی که با آنها برخوردی صورت نمیگیرد منجر به افزایش ترس از جرائم میشود. این ترس فزون یافته سبب میشود که ساکنان محلی، از استفادهی مکانهای عمومی صرفنظر کنند و مقادیر متفاوتی از حفظ و حراست را اتخاذ کنند. بهعنوانمثال، شهروندان ممکن است به طرف دیگر خیابان حرکت کنند هنگامیکه جوانان شرور به آنها نزدیک میشوند یا صاحبخانهها ممکن است نردههایی را روی پنجرهی خانههایشان برای امنیت بیشتر قرار دهند و از استفاده از ایوان جلویی بهمنظور تجمع خودداری کنند. ازاینرو این مسئله، کنترلهای اجتماعی غیررسمی را که توسط افراد، کسبه و دیگر محافظان محلی اجرا میشود را کاهش دهد. همچنین احتمال اینکه شهروندان بهطور غیررسمی افراد را به خطر رفتارهایشان سرزنش کنند و یا هشدار دهند را کاهش میدهد.
[divider]هشت ایده اصلی پنجرههای شکسته[/divider]
سوسا و کلینگ هشت ایده اصلی پنجرههای شکسته را به شرح زیر مطرح نمودهاند:
- بینظمی و ترس از جرم به شدت به یکدیگر مرتبط هستند.
- پلیس قوانین خیابان را مورد تبادلنظر قرار میدهد. مردم خیابان نیز در مذاکرات راجع به آن قوانین درگیر هستند.
- محلههای مختلف، قوانین مختلفی دارند.
- تخلفات پرخاشگرانه و نامنظم به کاهش کنترلهای اجتماعی منجر میشود.
- در مناطقی که کنترل اجتماعی کاهش یافته، این مناطق در مقابل هجوم جرائم آسیبپذیر هستند.
- ماهیت نقش پلیس در برقراری نظم، تقویت مکانیسمهای کنترل غیررسمی خود جامعه است.
- مشکلات از تخلفات فردی اشخاص خیلی به نظر نمیآید درحالیکه از گروه بزرگی از افراد متخلف حاصل میشود.
- محلههای مختلف ظرفیت متفاوتی برای مدیریت بینظمی دارند.
[divider]پانویس[/divider]
برای مطالعه بیشتر به کتاب شهر و احساس امنیت نوشته مجید روستا، سودابه هراتی و محمدکاظم جباری، انتشارات فرماندهی نیروی انتظامی استان لرستان در سال ۱۳۹۵ مراجعه نمایید.