معماری امعا و احشا: دروازه‌غار در عکس‌های عباس عطار

این یادداشت  در وبگاه کوبه منتشر شده‌است و در پایگاه رویدادهای معماری بازنشر می‌شود.


«Here is Farhad from Darvaazeh Qaar on Piano».

فرهاد مهراد جوان در دههٔ چهل، هنگام معرفی خود در اجرایی که در آن سعی می‌کند ادای «رِی چارلز» را دربیاورد، به «خانم‌ها و آقایان، به‌خصوص خانم‌ها»، چنین نشانی می‌دهد؛ محله‌ای که نام‌اش هویداکنندهٔ تاریخ دیرین آن است. اما دروازه غار ِ فرهاد کجاست؟‌ مسکن چه کسانی بوده و چه قشری آن‌جا می‌زیند؟ اگر به دروازه‌غار برویم چه صحنه‌هایی را می‌بینیم و آن‌جا چه تصویری در ذهن ما برجای می‌گذارد؟

با جست‌و‌جوی دروازه‌غار به گزارش‌هایی برمی‌خوریم که خواندن‌شان دردآور است. از «خاله پروانه» که بزرگ‌ترین ساقی دروازه‌غار است تا روایت معتادانی که هربار از کمپ شفق بیرون رانده شده‌اند. از روایت پدری ۳۴ ساله که دستمال‌کاغذی سر چارراه‌ها می‌فروشد و دخترش لوزهٔ سوم دارد تا لیلا که از هجده سالگی به زور به عقدی مردی ۵۵ ساله درآمده است. از شب دروازه‌غار که شبیه به شهر زامبی‌هاست تا آمار اعتیاد در این محله: بیش از پنجاه درصد!

عکس‌های عباس عطار در مجموعهٔ «دروازه غار» در تابستان ۱۳۵۸، تنها چند ماه پس از پیروزی انقلاب گرفته شده‌اند. اگر از استثناهایی مثل عکس‌های کاوه گلستان از «شهر نو» بگذریم، تصویر رایج دههٔ پنجاهی از تهران –تا پیش از پیروزی انقلاب- همان است که امروز «من‌و‌تو» مبلغ آن است: تابلوهای نئونی رنگارنگ، بلوار الیزابت زیبا، شکوه بُهت‌آورِ میدان شهیاد، دانشگاه تهرانِ پیشرو، جوانان پرجنب‌و‌جوش و خوشبخت، و جامعه‌ای پرامید که به آینده خوشبین است؛ اما عکس‌های گلستان از شهر نو و عطار از دروازه‌غار روی دیگر این تصویر دلربا را ارائه می‌دهند؛ چهرهٔ پلشت تهران که هرچند همه از آن منزجرند، اگر نبود بعید بود آن تصاویر دلربای تهران مدرن پدید بیایند.

دیدن مجموعه ‌عکس‌های «دروازه غار» از بعد معمارانه هم جالب است. تاق و قوس و خشت و حیاط‌مرکزی و کتیبه‌ای که معمولاً تداعی‌گر زیبایی و آرامش و قدسیت است در این عکس‌ها شخصیتی دهشتناک دارند. بیننده از خود می‌پرسد که آن کتیبهٔ نفیس کاشی –که مثل «برادر بزرگ» ناظر قدرت‌مند صحنه است- پشت سر این زنان ظرف‌شو چه می‌کند (عکس ۱)؟ این حیاط‌‌مرکزی‌های مخروبه مأمن چه کسانی هستند و چه اتفاقاتی را در خود می‌بینند (عکس ۲)؟ در این بافت تک‌رنگ خشتی و گلی مملوء از خانه‌های تاریخی، چرا زنان در عکس‌ها به کار و مشقت دچارند و هیچ‌گاه فراغتی ندارند؟

وجه جالب‌تر این عکس‌ها امّا «دریدگی» خانه‌ها و ساختمان‌هاست: خانه‌هایی که دیوار ندارند، اتاق‌هایی که سقف ندارند، و حیاط‌هایی که رو به کوچه خراب شده‌اند. هیچ‌گونه از آن خودبودگی و فردیتی در این ساختمان‌ها دیده نمی‌شود. ساکنان این ساختمان‌ها در معرض کنترل و نمایش‌اند و مأموران اسلحه به دست از کنار آن‌ها عبور می‌کنند (عکس ۳). در عکسی دیگر، مردی در خانهٔ بی‌دیوارش، خانه‌ای که همه‌چیزش پیداست نماز می‌گزارد (عکس ۴).

معماری دروازه‌غار در عکس‌های عباس عطار معماری «امعا و احشا»ست، اندام‌های ساختمانی زشتی که بی‌پوست، بی‌سر، و بی‌پناه شده‌اند؛ ساختمان‌هایی که خود را بالا آورده‌اند و مردمانی که لابه‌لای این تهوع غوطه‌ورند. در مقیاسی بزرگ‌تر، خود «دروازه‌غار» هم به‌نوعی «امعا و احشا»ی شهر است؛ امعا و احشای پوستین زیبای تجریش و قلهک و ظفر و برج‌هایشان. این تهوع، برون‌ریزی و عریانیِ آن‌چیزی‌ست که همهٔ ما دوست داریم هر روز فراموشش کنیم: تهران نیمی دیگر هم دارد.

 

مطلبی دیگر
وقتی از پایداری حرف می‌زنیم از چه سخن می‌گوییم؟