چگونه مکان، سیاست ما را شکل می‌دهد؟

مصاحبه ریچارد فلوریدا با رایان اینوس نویسنده‌ی کتاب فضای میان ما (The space between us)

ترجمه: الهه اصدقی|فارغ‌التحصیل کارشناسی ارشد برنامه‌ریزی شهری


رایان اینوس نویسنده و متخصص مسائل سیاسی برای ما توضیح می‌دهد که چگونه جغرافیا می‌تواند مناقشات سیاسی را افزایش دهد.

ما شهرسازان نسبت به مکان حساسیم. بنابراین باور این موضوع برای ما سخت است که ارتباط میان فضای کالبدی و شهرنشینی، توسط اغلب علوم اجتماعی، خارج از اقتصاد شهری، برنامه‌ریزی شهری و جغرافیای شهری مورد غفلت قرارگرفته است. در حقیقت متأسفانه مکان و جغرافیا در موضوعات مهم و گسترده علوم سیاسی نیز غائب است.

به همین دلیل پژوهش رایان اینوس بسیار جالب‌توجه است. آقای اینوس، دانشیار بخش حکومت در دانشگاه هاروارد، بر روی جغرافیا و پایه‌های فضایی سیاست متمرکزشده است. کتاب جدیدش، فضای میان ما، به بررسی عمیق این مسئله می‌پردازد که چگونه مکان‌هایی که در آن زندگی می‌کنیم بر روی سیاست‌هایمان اثر می‌گذارد.

من با اینوس در مورد کتاب جدیدش و نیز نیروهای فضایی که زندگی اجتماعی و سیاسی را در ایالات‌متحده شکل می‌دهند، هم‌کلام شدم.

شما یک متخصص امور سیاسی هستید که نسبت به فرایندها و الگوهای سیاسی و اینکه مردم چگونه رأی می‌دهند، علاقه‌مندید. چرا عوامل جغرافیایی در تحلیل‌های شما و نیز در سیاست امروز ما نقش چشمگیری دارند؟

جغرافیا همیشه در سیاست و رفتارهای بشر تأثیرگذار بوده است. قسمتی از این موضوع ناشی از طبیعت سیاست است، یعنی مسابقه بر سر اینکه چه کسی چه چیزی به دست آورده است. این «چه چیزی» عموماً با موقعیت و مکان در ارتباط است و درنتیجه این مسابقه تبدیل به رقابتی می‌شود بر سر این موضوع که چه کسی کجا را کنترل می‌کند.

در یک سطح عمیق‌تر، جغرافیا یکی از پایه‌ای‌ترین راه‌هاست که ما با آن دنیا را می‌شناسیم: ما موقعیت‌ها مکان‌ها را، خوب یا بد، به این صورت که چه کسی آنجا زندگی می‌کند، تعریف می‌کنیم؛ با پرسیدن این پرسش که «آیا آن‌ها یکی از ما هستند؟» با مکان‌هایی که مردم آن شبیه به ما نیستند (شهرها در برابر حومه‌ها، ایالت‌های قرمز[۱] در برابر ایالت‌های آبی[۲]) نسبت به مکان‌هایی که مردم آن شبیه به خودمان هستند، به صورتی متفاوت رفتار می‌کنیم. این موضوع است که مناقشات سیاسی را ایجاد می‌کند.

با بررسی عمیق این موضوع، منظورتان از «فضای میان ما» چیست؟ یا اینکه شما «فضای اجتماعی- جغرافیایی» را چه می‌نامید؟ چگونه این عوامل که دارای سرشتی جغرافیایی هستند، برای سیاست و اجتماع ما دارای اهمیت‌اند؟

«فضای بین ما» فضای سیاسی میانمان است، ناتوانی ما در کنار هم جمع شدن و انجام اقدامات ضروری‌ برای ایجاد جامعه‌ای موفق، اقداماتی مانند همکاری و مصالحه. «فاصله» در فضای سیاسی، نشانه ظهور فضایی روانشناسی و غیرکالبدی میان گروه‌هاست، فضایی که در ذهن ماست. اینکه چقدر سایر گروه‌ها را نسبت به خودمان متفاوت یا مشابه می‌بینیم و بنابراین چقدر همکاری با آنان را ضروری می‌دانیم.

این فضای روانشناسی ذهنی تحت تأثیر فضای جغرافیایی است: وقتی گروه‌ها بر روی سطح زمین از هم جدا هستند (می‌توانید بگویید در قسمت‌های مختلف شهر) ذهن ما از این جدایی جغرافیایی به‌عنوان میانبری به این موضوع استفاده می‌کند که گروه‌ها باهم متفاوت‌اند. گروه‌ها در ذهن ما جدا از هم تصور می‌شوند و این بر روی رفتار ما با آن‌ها تأثیر گذاشته و ما را در سیاست از هم جدا می‌کند. این جدایی نتایجی در بردارد. اگر ما نتوانیم ازنظر سیاسی باهم همکاری کنیم، نمی‌توانیم ملزومات داشتن یک جامعه مدرن با عملکرد مناسب را داشته باشیم، نظیر زیرساخت‌ها و مراقبت از ناتوانان.

همان‌طور که این جدایی افزایش می‌یابد، نگرش‌های منفی سفیدپوستان آمریکا نسبت به سیاه‌پوستان افزایش می‌یابد و بنابراین حمایت کمتری از آن‌ها در زمان تلاش یکی از سیاه‌پوستان برای تصدی یک پست، انجام می‌دهند. ما همچنین این موضوع را می‌توانیم در آزمایش‌هایی که انجام داده‌ایم مشاهده کنیم که جدایی و تفکیک می‌تواند عدم همکاری را میان گروه‌ها القا نماید.

آیا شما ناهماهنگی جغرافیایی را (به‌عنوان‌مثال یک شهر آبی در یک ایالت قرمز) یک عامل با تأثیر نامطلوب بر شهر می‌بینید که باعث ترک شهر توسط مردم شود، یا چنین اثری با چنین شدتی وجود ندارد؟

حتی ایالت‌های لیبرال نیز ناهماهنگ‌اند. در یک محدوده خاص، این موضوع می‌تواند مردم را درصورتی‌که گزینه‌های دیگری داشته باشند وادار به ترک شهر کند. این تقسیم را می‌توان میان شهرهای بزرگ و حکومت‌های محلی که کنترل ورود منابع به آن شهر را در اختیاردارند، دید. شما این موضوع را می‌توانید در شرکت بزرگی نظیر آمازون نیز ببینید. بعید است که این شرکت به شهر بزرگی در یک ایالت قرمز انتقال یابد که حکومت ایالتی از آن شهر حمایت نمی‌کند.

متخصصان و نیز طبقه متوسط آمریکاییان کشور ما را به ایالت‌های قرمز و آبی تقسیم کرده‌اند. آیا این تقسیم‌بندی اولیه امروزه در جغرافیای سیاسی کشورمان کاربردی دارد؟

 عناصر این تقسیم‌بندی است که کاربرد دارد؛ اما جغرافیای سیاسی اجتماعی پیچیده‌تر از این حرف‌هاست. در یک ایالت قرمز، ما حومه‌های قرمزی می‌بینیم که شهرهای آبی را در بر گرفته‌اند و در یک ایالت آبی ما مناطق قرمزی را می‌بینیم که از مناطق ساحلی آبی دور هستند.[epq-quote align=”align-left”]اگر ما توسط واقعیت‌های جغرافیایی از هم جدا نبودیم، رسانه‌های اجتماعی نمی‌توانستند چنین اثری بر روی سیاست‌های ما و تبدیل ما به افرادی با تفکرات قبیله‌ای داشته باشند[/epq-quote]

اما حتی در داخل شهرهای ایالت‌های آبی، در محلاتی که تفاوت‌های سیاسی وجود دارد این تقسیم‌بندی را میان گروه‌ها شاهد هستیم. شما می‌توانید به مکانی نظیر بوستون، در یک ایالت خیلی آبی بروید و یک تقسیم‌بندی بسیار شدید بین هسته مرکزی شهر و حومه‌های آن ببینید. در این شهر ما به‌سرعت از آبی به قرمز می‌رسیم. به نظر می‌رسد که این موضوع سیاست را در مکان‌هایی نظیر این شهر تقسیم کرده است.

همه معتقدند که رسانه‌های اجتماعی ما را تقسیم‌بندی و از هم جدا کرده‌اند. اما به نظر می‌رسد شما معتقدید که این موضوع بخشی از سرشت رسانه است و بیشتر به این بستگی دارد که ما کجا زندگی می‌کنیم. مکان در نگرش ایدئولوژیک و متعصبانه چه میزان دارای اهمیت است؟

اهمیت زیادی دارد. من مسلماً مکان را در جایگاهی بالاتر از مسائلی نظیر رسانه‌های اجتماعی می‌دانم، حتی بالاتر از موضوع سن و درآمد. رأی یک فرد سفیدپوست ثروتمند بسیار به مکانی که زندگی می‌کند و افرادی که در پیرامونش ساکن هستند بستگی دارد. خواه در یک ایالت قرمز زندگی کنند، خواه آبی، چه در یک شهر همگن زندگی کنند یا در شهری ناهمگن. رأی فرد می‌تواند کاملاً متفاوت از این موارد باشد. مکان می‌تواند یکی از عوامل درجه‌یک در پیش‌بینی رفتار ما باشد.

جغرافیا یک موضوع اساسی در روانشناسی ما است و طرز تفکرمان در مورد دنیا و سایر مردم را شکل می‌دهد. اگر ما توسط واقعیت‌های جغرافیایی از هم جدا نبودیم، تصور این موضوع دشوار بود که رسانه‌های اجتماعی چنین اثری بر روی سیاست‌های ما و تبدیل ما به افرادی با تفکرات قبیله‌ای داشته باشند.

بعضی‌ها معتقدند که خصوصیات ایدئولوژیکی مکان همواره یکسان است و تغییر نمی‌کند، حتی اگر گروه‌هایی که در آن مکان هستند خارج شده و گروه‌های جدید جایگزین شوند. آیا این موضوع با آنچه شما مشاهده کرده‌اید مطابقت دارد؟

این موضوعی که بیان کردید را می‌توان در مورد ذات آزادی‌خواهانه شهر دید. گروه‌های مختلف می‌آیند و می‌روند و این سؤال جالب‌توجه پیش می‌آید که «چرا شهرها این‌قدر مصرانه آزادی‌خواه باقی می‌مانند؟» این یکی از بزرگ‌ترین سؤالات پاسخ داده نشده در علوم اجتماعی است. البته بخش اعظمی از این موضوع به خاطر این است که شهرها گروه‌ها و ترکیب‌های مختلفی از مردم را در کنار هم قرار می‌دهد و همین امر تفکر سیاسی افرادی که در شهر زندگی می‌کنند را تغییر می‌دهد. در اینجا یک فشار و یک کشش وجود دارد. مردمی که این ترکیب و اختلاط از مردم را نمی‌پسندند از شهر بیرون رانده می‌شوند؛ اما باید دانست که شهرها مردم را تغییر می‌دهند. من میدانم که تجربه زندگی در شهرهای بزرگ مرا تغییر داده است. روشی که این مکان‌ها ساخته‌شده‌اند و مردمی که در حال حاضر در آن زندگی می‌کنند، آنچه ما اکنون هستیم را شکل داده‌اند.

شما به این نکته اشاره‌کرده‌اید که نگارش کتاب خود را دقیقاً قبل از انتخابات نوامبر ۲۰۱۶ به اتمام رسانده‌اید و سپس مجبور شده‌اید با توجه به حقیقتی جدید به نام دونالد ترامپ تجدیدنظرهایی در کتابتان داشته باشید. نظریه شما چگونه ظهور ترامپ و ترامپیسم را توضیح می‌دهد؟

بله من مجبور شدم تجدیدنظر کنم. ظهور ترامپ، نظیر تمام پدیده‌های سیاسی، دارای چندین علت است. تنها جغرافیای اجتماعی می‌تواند توضیح دهد که چرا به نظر می‌رسد ترامپ در بعضی مناطق به‌طور ویژه‌ای محبوب است. یکی از مهم‌ترین عواملِ مرتبط با حمایت از ترامپ، رشد محلی در جمعیتِ لاتین آمریکاست. هر چه رشد در جمعیت لاتین بیشتر باشد، احتمال اینکه سفیدپوستان غیرلاتین به ترامپ رأی بدهند بیشتر است. این موضوع هم بیشتر توسط دموکرات‌های سفیدپوست انجام‌شده است، احتمالاً کسانی که قبلاً به اوباما رأی داده‌اند، اکنون به ترامپ رأی داده‌اند.

مهاجرت موضوع داغی در سیاست آمریکاست. شما در کتابتان در مورد حضور و دوام بیگانه‌هراسی در آمریکا صحبت کرده‌اید. به نظر شما فاصله کالبدی و روانشناسی می‌تواند این موضوع را توضیح دهد؟

متأسفانه ترس از بیگانه و مهاجرین یک موضوع همیشگی در اغلب جوامع است، حداقل برای اعضای اصلی آن جامعه و این بیگانه‌هراسی همگام با افزایش جمعیت مهاجرین افزایش می‌یابد. ایالات‌متحده، با جریان‌های عظیم مهاجرانش، بیگانه‌هراسی را تجربه می‌کند که همراه با این جریان‌ها می‌آید. این گروه‌ها تغییر می‌کنند اما ترس از بیگانه همچنان باقی می‌ماند.

نکته اصلی فهم این موضوع است که چه چیزی این بیگانه‌هراسی را کاهش می‌دهد و چه چیزی آن را تشدید می‌کند. این‌ها دو روی یک سکه‌اند. این موضوع با «جدایی و تفکیک» افزایش می‌یابد. مهاجران، چه در شهرهای بزرگ و چه در شهرهای کوچک، در محلاتی جدا افتاده از سایر نقاط شهر زندگی می‌کنند و همین موضوع باعث ایجاد فضایی روان‌شناسانه میان ما می‌شود که بیگانه هراسی را افزایش می‌دهد. همچنین این امر خود باعث عدم ایجاد ارتباط مؤثر میان افراد می‌شود، ارتباطی که به‌عنوان پادزهر برای بیگانه‌هراسی به شمار می‌رود.

شما آزمایش‌های جالبی انجام داده‌اید در مورد اینکه چگونه مکان، ارزش‌های سیاسی، هویت و ادراکات ما را شکل می‌دهند. برای ما بیان کنید که چه چیزی الهام‌بخش شما برای انجام این آزمایش‌ها بود و چه چیزهایی از آن آموختید؟

یکی از چالش‌ها در مورد فهم این‌که چگونه جغرافیای اجتماعی بر روی رفتارهای ما تأثیر می‌گذارد این است که ایجاد ارتباطات علّی امری دشوار است. راه‌حل این مشکل تلاش برای انجام آزمایش‌هایی بر روی جغرافیای اجتماعی است. بنابراین سعی کردم رشد جمعیت لاتین را بازسازی کنم تا ببینم آیا واقعاً این رشد می‌تواند موجب شود تا مردم به ترامپ رأی دهند یا خیر.

من این کار را با به کار گماشتن چندین آمریکایی که زبان اسپانیایی را همچون خود مردم اسپانیا صحبت می‌کردند انجام دادم. آن‌ها از همه نظر شبیه به مهاجرین بودند. این افراد باید در ایستگاه‌هایی از متروی بوستون در چندین روز مشخص طی ساعاتی مشخص رفت‌وآمد می‌کردند. قبل از فرستادن این افراد به ایستگاه‌های مترو، من از افراد حاضر در همان ایستگاه‌ها در مورد دیدگاهشان در رابطه با سیاست‌های مهاجرتی نظرسنجی می‌کردم.

بعدازاینکه مردم این مهاجرین را در ایستگاه متروی محل سکونتشان می‌دیدند، من دوباره از آن‌ها نظرسنجی می‌کردم. معلوم شد که پس از برخورد و مواجهه با این مهاجران، نگرش آن‌ها در مورد مهاجرت تغییر کرد: آن‌ها ترجیح می‌دادند مهاجران به کشورشان نیایند. این یافته‌ی جالب‌توجهی بود چراکه نشان می‌داد جاهایی نظیر بوستون نیز که به نظر بسیار آزادی‌خواه و لیبرال می‌آیند نسبت به بیگانه هراسی ایمن نیستند.

اگر جغرافیای اجتماعی تغییر کند، مردم آنجا نیز می‌توانند ضد مهاجر شوند، دقیقاً نظیر آنچه در سایر قسمت‌های کشور می‌بینیم. اگر جایی نظیر بوستون که ازنظر اقتصادی بسیار فعال، با مردمی تحصیل‌کرده و سرشار از تنوع‌های فرهنگی است، می‌تواند در برابر مهاجرت واکنش منفی نشان دهد، بنابراین اگر ایالات‌متحده این تنوع را ادامه دهد، چگونه نهادها و شهرهایمان را باید شکل دهیم تا موجب ایجاد هارمونی و هماهنگی شود؟

با خواندن کتاب شما می‌توان به یک نتیجه غم‌انگیز رسید، اینکه تقسیم‌بندی‌های عمیق سیاسی ما بر جغرافیای اجتماعی‌مان به‌شدت تأثیرگذار بوده است. آیا شما الگوهایی می‌بینید که هم ما را به سمت غلبه بر این تقسیم‌بندی‌ها هدایت کنند و هم راهی باشند تا از طریق آن‌ها همزیستی بهتری داشته باشیم؟

اینکه فکر کنیم تقسیم‌بندی‌های سیاسی اجتماعی اجتناب‌ناپذیرند آسان است، اما من این کار را نمی‌کنم. با نگاهی عمیق به تاریخ درمی‌یابیم که بسیاری از تقسیم‌بندی‌های سیاسی اجتماعی که روزگاری بسیار سخت به نظر می‌رسیدند، همگی ازمیان‌رفته‌اند. بسیاری از گروه‌های مهاجر به آمریکا در محلات خود جدا افتاده‌اند و به همین خاطر مورد تعصبات و تبعیض‌های زیادی قرارگرفته‌اند؛ اما با گذشت زمان توانسته‌اند در جامعه پیرامون خود حل شوند و اغلب ما فراموش کردیم که این تقسیمات و تبعیض‌ها حتی زمانی وجود داشته‌اند.

این روند را می‌توانیم به‌صورت محدود در مورد مهاجران آمریکای لاتین نیز ببینیم. من فکر می‌کنم که نیروی جاذبه شهرها می‌تواند در این زمینه کارگشا باشد. چراکه در شهرها نهادها و فرصت‌های زیادی متمرکزشده‌اند. آن‌ها مردم را در کنار هم جمع می‌کنند تا از این نهادها و فرصت‌ها بهره برند.

این موضوع باعث ایجاد ارتباط بین افراد می‌شود که پادزهری برای تقسیماتی است که به خاطر تفاوت‌های جغرافیای به وجود آمده‌اند. مردم در شهرها در کنار هم جمع می‌شوند تا باهم به انجام فعالیت بپردازند. فعالیت‌هایی نظیر کار کردن، دیدن رویدادهای ورزشی، انجام لابی‌های سیاسی و غیره و به همین سبب با سایر گروه‌ها ارتباط برقرار می‌کنند، گروه‌هایی که آن‌ها نیز آمده‌اند تا دقیقاً همین کارها را انجام دهند. همان‌طور که جمعیت بیشتری در شهرها متمرکز می‌شود، قدرت شهرها برای شکل دادن به این نوع از رفتارها نیز بیشتر می‌شود.

البته هرچقدر جمعیت بیشتری به شهرها بیایند، ادغام و ارتباطات بین افراد نیز می‌تواند اجتناب‌پذیر باشد. چیزهایی نظیر کمبود خانه‌های مقرون‌به‌صرفه این افراد را تهدید می‌کند. بنابراین نگرش ما در سیاست‌های عمومی باید به سمت حفظ و ارتقای دسترسی میان نقاط مختلف شهر و نیز ادغام و تجمیع گروه‌های مختلف مردم در شهرها باشد.

[divider]پی‌نوشت[/divider]

[۱] جمهوری‌خواه

[۲] دموکرات

 

منبع: [button color=”white” size=”normal” alignment=”none” rel=”nofollow” openin=”samewindow” url=”https://www.citylab.com/amp/article/548147/?__twitter_impression=true”]CITY LAB[/button]

مطلبی دیگر
حکومت شهری – دولت شهری: تکامل یک مفهوم