نویسنده: آندریاس آنجلیداکیز[۱] | نویسنده و منتقد معماری
مترجم: احمد افلاکیان | کارشناسی ارشد مطالعات معماری ایران، دانشگاه تهران
آتن قبلاً شهر کوچکی بود. تا این که در سال ۱۹۲۲، در پی شکست یونانیان در جنگ با ترکیه، آتن مجبور به پذیرش بخش بزرگی از۱.۲ میلیون نفر پناهنده از آسیای صغیر شد. پناهندگان در کمپهایی خارج شهر اسکان یافتند که با گذشت زمان تبدیل به حومهی شهر شدند، همگی بر اساس مکانهایی نامگذاری شدند که این یونانیان از آنجا نقل مکان کرده بودند: آیونیا[۲]، اسمیرنا[۳] و فیلادلفیا[۴]، همگی شهرهایی در سواحل ترکیه بودند. آتن تبدیل به شهر پناهندگان شد و در مسیر تقلّا برای برآورده کردن نیاز به مسکن و تبدیلشدن به شهری نوین بود که در آگوست ۱۹۲۳، دولت اولین قانون از مجموعه قوانین مربوط به ساختوسازهای غیرقانونی را اعلام کرد.
هرگونه ساختوساز که در خارج از نقشهی رسمی شهر صورت میگرفت، به صورت رسمی عنوان «آفترتا[۵]» را به خود میگرفت. با این وجود، به جای تلاش برای قانونی نگهداشتن ساخت و سازها، دولتهای یونان پس از این که فهمیدند فرایند قانونیسازی ساختمانهایی که پناهندگان برای خود ساختهاند میتواند منبع بزرگ درآمد باشد، ساخت و سازهای غیرمجاز را نادیده میگیرند و در عوض مبالغی تکمیلی برای قانونی کردن آنها تعیین میکنند. قانون «آفترتا» یکی از بخشهای قانون یونان با بیشترین میزانِ تجدید نظر است، طوری که هر چند سال وزارتخانهها از تخریب قریبالوقوع همهی ساختوسازهای غیرقانونی خبر میدهند و حتی گاهی اوقات تعدادی نیز تخریب میشوند؛ اما این امر پس از تعیین مبالغ بالاتر برای قانونیسازی این ساختمانها صورت میگرفت. در طول بحران پناهندگان در سال ۱۹۲۲ آتن تبدیل به شهر نوینِ غیرمجاز شد، یعنی ساخت و سازهای غیرمجاز و مورد تأیید دولت. شهری که در آن پناهندگان به حال خود رها شدند، شهری که در آن تا زمانی که رشوه میدادید، غیرقانونی بودن مجاز بود.
موج دوم مهاجرت پس از جنگ جهانی دوم و جنگ داخلیِ متعاقب آن رخ داد که در آن دولت یونان با حمایت نیروهای متحد آمریکا و بریتانیا توانست ارتش دموکرات مورد حمایت کمونیسم را در جنگی که ویکیپدیا از آن به عنوان اولین جنگ نیابتی در دوران جنگ سرد یاد میکند، از میدان به در کند. حومهی شهر ویران شد و گروههای جدید یونانیان در جستجوی شغل و آیندهای مناسب در پایتخت جمع شدند. به نظر میرسید آتن در فرآیند تولدی دوباره باشد. مسکن همچنان یک نیاز وخیم بود حال آنکه تا آن موقع نقشهی شهر گسترش یافته بود به طوری که تمام کمپهای حومهای پناهندگان را نیز شامل میشد. همچنانکه ساختوساز غیرمجاز بهخصوص در قسمتهای غربی ادامه مییافت، طبقهی کارگر حومهنشین، یعنی بدنهی اصلی مسکنسازی شروع به پیوستن به طرحی به نام «آنتی پاروچی[۶]» کردند، سیستمی تبادلی که از طرف دولت با سودهای مالیاتی حمایت میشد. با این سیستم، تنها لازم بود که زمین شخص در اختیار یک مهندس راه و ساختمان قرار گیرد تا یک مجتمع آپارتمانی کوچک[۷] در آن ساخته و دو واحد آپارتمانی را به وی تحویل دهد. بقیهی آپارتمانها، بین مهندس سازنده و حامی مالی تقسیم میشد. به همین شکل، خانههای تکخانواری تبدیل به چنین مجتمعهای مسکونی شدند که آمادهی پذیرش جمعیت جدید آتن بود؛ گروههای گستردهای از سرتاسر یونان سرازیر شدند و بدین ترتیب آتن تبدیل به یک کلان شهر اروپایی شد که مملو از ساختمانهای جدید مدرنیستی بر اساس اسکلتهایی به سبک لوکوربوزیه در طرحِ «دوم-اینو[۸]» شد.
در دههی ۱۹۷۰ بود که مشخص شد آتن به جای یک شهر مدرنیستی اصولی، به یک کابوس تبدیل شدهاست. با برنامهریزیهای سودجویانهی دولت، آتنیها بار دیگر به حال خود و مهندسین سودجو رها شده بودند. سیستم خانهسازیِ «آنتی پاروچی» ارزان و سریع بود. همهی ساختمانها از تکه زمینهای کممساحت و بلوکهای بسیار کوچک، نامنظم و ناهماهنگی که ناشیانه به یکدیگر چسبانده شده بودند، ساخته شده بودند. در مقایسه با دیگر شهرهای اروپایی که مدرنیسم باعث بوجود آمدن ردیفهای منظم و یکسان و هماهنگ خانهها شده بود، آتن همانند یک وصلهدوزی فولکلور از ایدهآلهای مدرنیستی بود که به صورت دیوانهوار اجرا شده بودند. کلانشهر جدید که نتیجهی پیروزی نیروهای ناتو بود، شباهتی به آمریکایی بودن یا حتی غربی بودن نداشت. برای سالها فکر میکردیم که این رشد غیرقابل کنترل شهر، تنها پیامدی از جنگ است اما تحقیقات اخیر به ما میگویند که سرمایهگذاری برنامهی جامع تقریباً به طور انحصاری در پایتخت، در واقع در جهت کشاندن جمعیت کمونیست حومهی شهر به داخل آتن برای کنترل راحتتر آنها بودهاست. یونان برای ناتو بسیار مهم بود، همانطور که ترکیه. این کشور راه دسترسی جماهیر شوروی به مدیترانه را سد میکرد. بنابراین ناتو نمیتوانست بازگشت دوبارهی یونان به اتحاد جماهیر شوروی را تحمل کند و بنابراین، پیشرفت سریع آتن به عنوان طرح و برنامهای برای جنگ سرد در چشم انداز قرار گرفت. آتن به فریب خانهسازی برای نصف جمعیت کشور در میافتد و آنتی پاروچی همراه قابهای بتن تقویت شده، تبدیل به ابزار اجرای این طرح میشوند.
آتن به شکلی که امروز میبینیم، بیشتر نتیجهی این دو بحران سیاسی است: سقوط آسیای صغیر و جنگ داخلی که هرکدام موجی از ساکنین نو برای شهر آوردند. با وجود اینکه «آفترتا» و «آنتیپاروچی» تقریباً از میان رفتهاند، تأثیر آنها بر ساختمانها و مردم آتن زخمهای عمیقی به جای گذاشته است. فرض کنید شما یک ساختمان هستید که آمادهی میزبانی از خانوادهای است که به تازگی هر آنچه داشتهاند در آتش جنگ وسیع در ترکیه از دست دادهاند و اکنون دولت به شما برچسب غیرمجاز میزند. یا فرض کنید که شما یک ویلای نئوکلاسیک یا حتی یک خانهی کوچک در احاطهی یک باغ گل هستید و یک مهندس راه و ساختمان میآید و باغ شما را با یک آپارتمان جایگزین میکند که جایی برای تجملات باقی نمیگذارد. آیا ساختمانهای آتن این داستان را به یاد میآورند؟ آنها چه آسیبهایی را در طول این گسترشهای اجباری تحمل کردند؟
قانونهای «آفترتا» و «آنتیپاروچی» منجر به برخی نتایج غیرمترقبه شدند. با این حال، «آفترتا» حتی با وجود مسخره بودنش، تبدیل به نوعی گونهشناسی ساختمان شد. به دلیل برخی نقاط ضعف در قانونگذاری، شخص ملزم به پرداخت مالیات زمین برای ساختمان ناتمام نبود و مالیات براساس مساحت ساخته شده محاسبه میشد. این موضوع باعث شد که خانوارها اسکلتهای بتنی را ساخته و فقط طبقاتی را تکمیل کنند که نیاز داشتند. هنگامی که کودکانشان بزرگتر میشدند، یعنی شاید ۱۰ یا ۲۰ سال بعد، یک طبقهی دیگر را میساختند. با گذشت زمان ساختمان به طور کامل ساخته میشد اما واضح بود که هیچ طراحیِ کاملی در ساختِ آن نبوده و ساختمان تنها نتیجهای از شرایط موجود بوده است. «آفترتا» معمولاً به عنوان نوعی وصلهدوزی مدرنیست مورد تمسخر قرار گرفتهاست، با این وجود اگر دقیقتر بنگریم، این ساختمانها بسیار شگفتانگیز و تقریباً ساختمانی بی نقص هستند! ساختمانی را در نظر بگیرید که با بروز نیازهای ساکنینش خود را کامل میکند، این ساختمانها هیچ فضایی را تلف نمیکنند و نیازی به وامها یا سرمایههای کلان ندارند. همانطور که خانوادههای ساکن بزرگتر میشوند، در حین ساخت خود به بخشی از تاریخ آن خانواده نیز تبدیل میشوند. ممکن است حتی کسی بگوید که این ساختمانها تبدیل به تابلویی شدهاند که در آن میتوان رشد کودکان و بزرگسال شدن آنها و تشکیلخانوادهدادنشان را ببینید، جزئیات یک طبقه ممکن است مربوط به دههی ۷۰ و در طبقهی دیگر مربوط به دههی ۸۰ باشد. پس میتوان دریافت که در چه زمانی کودکان بزرگ شده و طبقهای به خود اختصاص دادهاند؛ به دلیل آنکه «آفترتا» اجازه میداد که کل خانواده در یک ساختمان زندگی کنند، با گسترش ساختمان نوعی اجتماع خانوادهمحور پدید آوردند، جایی که کودکان در همان سازهی بتنی مانند پدرانشان زندگی میکنند. از همین رو میتوان گفت سیستم خانهسازی «آفترتا»، اسکلتهای بتنی تحمیل شده از جنگ سرد را گرفت و آن را تبدیل به نماد معماری در جامعهی یونانی کرد.
در همین زمان «آنتیپاروچی» شهری ایجاد کرده بود که در ابتدا به نظر فاجعهبار بود و به هم نوعان اروپایی خود شباهتی نداشت، اما بلوکهای هم شکل مدرنیست ساختمانهای اروپایی نیز به مرور سازههایی بیروح و غیرانسانی خوانده شدند. در این حین، به ناگاه مخلوط فولکلوری از بقایای مدرنیسم آتن، جذاب و حتی مورد پسند قرار گرفت.
در شانزده سال گذشته ساعتها این داستان را برای روانشناسم توضیح دادهام، برداشتهایم از«آفترتا» را شرح داده و تلاش کردهام رابطهام با آتن را درک کنم، این موضوعی است که از زمانیکه یک دانشجوی معماری بودم مورد تحقیق قرار دادهام. همانطور که در این فکر بودم که چرا دوباره به اولین تحقیقات خود دربارهی معماری غیرمجاز بازگشتهام و مجذوب این ساختمانها شده بودم، روانشناسم به من گفت:«شاید شما در کودکی نیز به نوعی غیرمجاز بودهاید.»
او به دورهای در کودکیام اشاره میکرد که چندین بار با او در میان گذاشتهام. ۴ یا ۵ ساله بودم و تصمیم گرفتم مهمانهای مادرم را با پوشیدن تجملاتیترین لباس او و وارد شدن به میان آنها غافلگیر کنم. اما برخلاف اینکه انتظار داشتم که تشویقم کنند، با واکنش وحشتزدهی آنها مواجه شدم و بعضی از آنها گفتند که من دیگر نباید این کار را تکرار کنم. مادرم مرا به اتاقی دیگر برد و به من توضیح داد که پوشیدن لباسها و آرایش او اشکالی ندارد اما مردم این که یک پسر با عروسک بازی کند و یا لباسهای دخترانه بپوشد را ناپسند میدانند. در آن لحظه بود که فهمیدم چگونه از طرف دیگران میتوان مورد تأیید بود یا نبود. اکنون آقای باکیزاوگلو[۹]، روانشناس من، میگوید که آن رفتار من دقیقاً مشابه ساختمانهایی که در مورد آنها مطالعه میکردم، غیرمجاز بودهاست. با اینکه فهمیدم این نوعی بازی با کلمات است، جرقهی این ایده را در ذهنم ایجاد کرد که خود را در یکی از این ساختمانها ببینم. آیا ساختمانها دارای شخصیت هستند؟ آیا به یاد میآورند و آیا به این خاطرات واکنش نشان میدهند؟ زمانی که به ساختمانها نگاه میکردم، آیا با آنها به عنوان آینههایی که در جستجوی بازتاب مناسب هستند رفتار کردم یا به چشم غریبههایی در جستجوی دوست یا معشوقههایی در شمایل ساختمان به آنها مینگریستم؟
تاکنون بارها به آن لحظه در ۵ سالگی بازگشتهام که فهمیدم رفتارم غیرمجاز یا «آفترتا» بودهاست، لحظهای که به نوعی مرا تغییر داد. پیش از آن در خلاقیت آزاد بودم، جذاب بود و مورد تشویق قرار میگرفتم. بعد از آن شروع به اصلاح رفتارم کردم تا در هر الگویی قرار بگیرم که به من آموخته بودند درست است. با این وجود، غرابت خود را قبول کردم و حتی از آن لذت میبردم. دلیل اینکه این موضوعات را با آقای باکیزاوغلو، روانشناسم در میان گذاشتم آن بود که تصمیماتی را بهتر بشناسم که به عنوان معمار میگیرم. سالها تلاش کردهام تا روال خاصی را طی کنم و چیزی را داشته باشم که به مثابهی شغل معماری میشناسم؛ اما بعد از یک سری اتفاقات شخصی تصمیم گرفتم آن را رها کنم و به کاری که میخواستم بپردازم. در تلاش بودم تا به این درک برسم که آنچه میخواهم آن است که همان بچهی ۵ سالهای باشم که مورد قبول است و باور دارد که پوشیدن لباسهای مادرش جذاب است.
مقایسه شدن با یک ساختمان که فکر میکردم برای یک پروژه روی آن تحقیق میکنم باعث شد به خود شهر آتن بیندیشم. مجتمعهای آپارتمانی و سیستم قانونیسازی ساختوسازهای غیر مجاز و خود شهر آتن، به نوعی کلاژهایی فولکلور از مدرنیسم هستند؛ اما آیا من نیز نبودهام؟ یک کلاژ، نتیجهی یک فرآیند تنظیم، اضافه کردن و کاستن است و آیا من نیز همین کار را با خود در این سالها نکردهام؟ من با سن تقریباً ۵۰ سال، فرآوردهی یک طراحی برق آسا نبودهام بلکه به مثابهی فرآیندی رو به جلو و در حال تطبیق با شرایط هستم. اکنون دیگر واقعاً شروع به اشتباه گرفتن ساختمانها با شهرها و مردم میکنم، من به عنوان یک ساختمان منتج از سیستم «آفترتا»، و نیز سیستم «آفترتا» به عنوان نمادی از یک خانواده یا حتی خود جامعه. این خط تفکر به کجا میانجامد؟ من به عنوان یک شهر؟ آیا ما این ویژگیها را به آن دلیل در ساختمانها میبینیم که خود میخواهیم یا این ساختمانها هستند که ما را وادار به این نگاه میکنند چون در آنها رشد کردهایم؟ آیا جوامع به دلیل ساختمانهای شهرها خانواده محور میشوند یا ساختمانها نوعی نیاز روانشناختی را پوشش میدهند که آسیبهای جابجا شدن را با جمع نگه داشتن همه ترمیم میکنند؟
بررسیهای روانشناختی اغلب توسط متخصصان آن به عنوان طراحی داخلی روح توصیف میشود. شما اسباب و وسایل درون روح خود را تغییر میدهید، جاهای خاطرات را عوض میکنید و آنچه را که به آن میپردازند. شاید شما دیوارها را برای ارتباط وقایع از گذشتههای دور تا اتفاقات اخیر از میان بردارید. گاهی اوقات تلاش میکنید تا یک فضای باز بسازید که همه چیز در آن مشخص باشد؛ گاهی نیز متوجه میشوید که بعضی از خاطرات را باید بایگانی یا حتی نابود کرد. اما اگر بررسی روانشناختی به این خوبی برای یک فضای داخلی عمل میکند، آیا میتوان آن را به معماری بسط داد؟ شهرسازی روانشناختی چه طور؟ آیا میتوانیم ساختمانها را به همان شکل که خود را بررسی میکنیم، آنالیز کنیم و آنها را در جایگاه بررسی شونده قرار دهیم؟ و اگر این کار را بکنیم آیا معمار نقش روانکاو را ایفا میکند یا به نوعی مترجم بین روانکاو و ساختمان است؟
اگر به شهری مانند آتن بنگریم، میبینیم همانقدر که سیاست شهر و ساختمانهایش را شکل دادهاست، ساختمانها نیز به تشکیل جامعهی خود کمک کردهاند. اگر در نظر بگیریم اسکلتهای بتنی به همراه واقعیتهای مالی یک دورهی خاص، خانوادهها را به زندگی زیر این سقفهای بتنی تشویق کردهبودند، پس این طبقات بتنی یک جامعهی خانواده محور را شکل دادند که در آن کودکان تقریباً هرگز خانه را ترک نمیکنند و در نتیجه هیچگاه با والدین خود مخالفت نمیکنند. این امر چگونه شهری را که اعتراض و آشوب جزئی از واقعیت روزانهی آن است توجیه میکند؟ آیا شهر این اعتراضات را به دلیل رشد کردن در چنین فضای نزدیکی با والدین و پدربزرگ و مادربزرگها انجام میدهد؟ و آیا من نیز زمانی که تصمیم گرفتم شبیه ۵ سالگیام باشم تا معماری که به آن تبدیل میشدم، شورش میکردم؟ چگونه یک نفر نسبت به ارزشهایی که به ارث برده است شورش میکند؟ آیا شما ساختمانهایی که با آنها مواجه میشوید را با خاک یکسان میکنید یا سعی میکنید به جای دیگری رفته و ساختمانهایی نو بنا کنید؟ اگر به یک شهر به عنوان یک جلسهی روانکاوی بیپایان بنگریم، آیا یک جلسهی گروهی است که مردم در مقابل یکدیگر فرو میپاشند و ضعفها و جنون یکدیگر را به نمایش میگذارند؟
با گذشت زمان آتن نیز تغییر کرد. موج سومی از مهاجرت در سالهای اول دههی ۱۹۹۰ به وجود آمد، این بار از آلبانی و کشورهای تازه آزاد شدهی اروپای شرقی، سپس مهاجرتهای بیشتر از آسیا و نهایتاً یک بحران مهاجرت دیگر در پی جنگ در سوریه. اما این اتفاقات نه منجر به ساختوساز و نه روشهای جدید در شهر شدند. مهاجرت و بحران از قبل به بخشی از ناخودآگاه شهر تبدیل شده بود، آنها تنها تکرار آسیبهای گذشته بودند. امروزه آتن، شهر اعتراضات هر روزه و بحرانهای اقتصادی بیپایان است. این شهر به طور گسترده توسط ساکنینش مورد تنفر است مگر کسانی که از نقاط گوناگون دنیا جذب دنیای هنر بینالمللی هستند. آیا کسی تصور میکرد که آتن متولد شده از اتفاقات سیاسی و شرایط بحرانی شهری خشمناک باشد؟ این شهر به یاد میآورد که اولین سازههای پناهجویانش غیرمجاز خوانده شدند و ساکنین آنها فریب داده شدند تا خانههای خانوادگی خود را رها کرده و با آپارتمانهای کوچک عوض کنند. آیا کسی تصور میکرد که این شهر تقریباً به طور کامل از مردمی پر شود که زمانی خانههای خود را از دست داده بودند؟ آیا بعد از همهی اینها، آتن شخصیت خود را یافت یعنی شخصیتی که بیوقفه در برابر آنچه میشد مقاومت میکرد و حتی دست به آشوب میزد؟ نمیتوانم به بچههای مرکز شهر فکر نکنم که تقریباً هرشب سطلهای زباله را آتش میزنند، رفتار آنها نشئت گرفته از یک الگوی تکراری است که به نوعی نشان دهندهی خشم شهری است که وادار به تبدیل شدن به چیزی میشد که نبود.
[divider]پینوشت[/divider]
[۱] Andreas Angelidakis
[۲] Ionia
[۳] Smyrna
[۴] Philadelphia
[۵] Αυθαιρετο
به معنای غیرمجاز
[۶] αντιπαροχη
[۷] polykatoikia
[۸] پلان آزاد لوکوربوزیه
[۹] Bakirzoglou
[divider]منبع[/divider]
[button color=”white” size=”normal” alignment=”none” rel=”follow” openin=”samewindow” url=”http://www.e-flux.com/architecture/positions/151178/unauthorized/”]E-Flux[/button]