زندگی پرماجرا و تغییر بیعت‌های تاج‌بخشِ پست‌مدرن: فیلیپ جانسون

نویسنده: مارک لامستر | استاد تاریخ معماری دانشگاه تگزاس
مترجم: شهاب‌الدین تصدیقی | دانشجوی مطالعات معماری ایران؛ دانشگاه تهران


با وجود شخصی مثل فیلیپ جانسون[۱]، به سختی می‌توان واژه‌ی «سابقه» را به شکل مفردش استفاده کرد؛ شخصا عمار دیگری را سراغ ندارم که چنین طیف متنوع و متضادی از «سابقه» داشته باشد. خودش هم اینطور دوست داشت. او در بهترین دوره‌های عمر ۹۸ساله‌اش، چهره‌ای مشهور و بحث‌برانگیز بود. حتی امروز هم سال‌ها پس از مرگش، او کماکان چهره‌ای مناقشه‌برانگیز است؛ همچون یک کاغذ تورنسل برای معماران. چهره‌ای به طور همزمان محبوب و فحش‌خور.

جانسون از نظر افراد متفاوت (و گاه حتی افراد مشابه!) چهره‌های متفاوتی داشت. در انظار عمومی او یک عالیجناب خاکستریِ شیک و مجلسی بود: تجلّی یک آرشیتکت جنتلمن. برای معماران زیردست، برندی باشکوه محسوب می‌شد؛ اسمی برای چسباندن بر موزاییک کف به همراه کمی برآمدگی به افتخار پرستیژ و منفعت این بِرند.

برای رفقای معمارش (یا حداقل بعضی‌ از آن‌ها) او تاج‌بخشی بود که حرفه‌ی معماری را به جان جامعه وارد کرد. مردی که سلبریتی‌ها را خلق می‌کرد و عملا او بود که طبقه‌ی «معمارستاره‌ها» را ایجاد کرد. برای بقیه ولی او نیروی سیاهی بود که مدرنیسم را از وجهه‌ی اجتماعی‌اش تهی ساخت و بعد دو دفعه‌ی دیگر هم به مدرنیسم خیانت کرد. اول به عنوان یکی از پرچم‌داران جنبش پست‌مدرن و سپس به عنوان یکی از مشوقان فرمالیسم پوچ دیکانستراکتیویسم.

اگر در تعریف شخصیت او دچار مشکل هستیم، به خاطر تضادهای بی‌پایان این مرد است. همین امر است که او را چنین جذاب و اغواگر می‌کند. او تاریخ‌گرایی بود که مسیرش را به سمت امر نو تغییر داد. یک عوام‌گرای نخبه‌گرا، ضدیهودی که با یهودیان دوست می‌شد، خیال‌پردازی فاقد تخیّل، نابغه‌ای که بی‌استعداد بودنش را جار می‌زد، نوکیسه‌ای ساختارشکن که مدافع وضع موجود بود. خاله‌زنکی خِردمند و همجنسگرایی در دنیای ضدهمجنسگرایان.

او می‌توانست به شکل سنگدلانه‌ای بی‌رحم یا به طور تکان‌دهنده‌ای سخاوتمند یا به نحو جسورانه‌ای بامزه باشد. او خودش را با بادهای متغیر زمانه با مهارت بالایی همچون یک قهرمان لیگ آمریکایی وفق می‌داد – البته به جز چند دفعه‌‌ای که نتوانست.

مدت‌ها بود که او را پیر محسوب می‌کردند، اما باید به یاد آورد که وقتی شخصیتش وجه‌ی عمومی پیدا کرد، چقدر جوان بود؛ اوایل دهه‌ی ۱۹۳۰، وقتی که مدیر نوظهور دپارتمان معماری موزه‌ی هنر مدرن [۲](MoMA) بود. جانسون در آن هنگام نه معمار بود و نه مورخ معماری و به تازگی وارد دهه‌ی سوم زندگی‌اش شده بود.

عروج جانسون محصول ثروت خودش بود. در دهه‌ی ۱۹۲۰ وقتی که دانشجوی دانشگاه هاروارد بود، با هدیه‌ی پدرش ناگهان به ثروتی رسید و این ثروت به او اجازه داد تا به آرزویش برسد و در سفری خارجی، از میس‌ فن‌ در‌روهه[۳] بخواهد آپارتمانی در نیویورک برایش طراحی کند؛ این ثروت همچنین پشتوانه‌ی زندگی‌اش به عنوان یک کارمند موزه‌ی هنر مدرن شد. همین توانست او را در برابر فشارهای جهانی واکسینه کند و اجازه داد تا در دوره‌ای که هنوز تقاضای زیادی برای خدمات معماری‌اش نبود به آزمون و خطاهای خویش بپردازد. حرفه‌ی جانسون قطعا تصویری از قدرت پول در جامعه‌ی به شدت طبقاتی آمریکا بود.

در مدت تحصیلش در دهه‌ی ۱۹۳۰، او امیدوار بود که از این قدرت نه در معماری بلکه برای تأثیر در سیاست بهره ببرد. او شغلش در موزه‌ی هنر مدرن را در سال ۱۹۳۴ رها کرد و به مدافع خستگی‌ناپذیر چهره‌های منفور دست‌راستی – من‌جمله هیتلر – بدل شد. او خودش را چیزی شبیه به یک «پیشوا»[۴]ی آمریکایی می‌دید و تنها با شکست این برنامه‌هایش بود که به معماری بازگشت آن هم نه به صورت یک مبلغ که به عنوان یک متخصص.

ارزنده‌ترین نعمت او، همان چیزی بود که او را به چهره‌ای بانفوذ تبدیل کرد. او عضو هیئت داوری‌هایی شد که آینده‌ی این حرفه را تعیین می‌کردند. سفارش‌های کاری را جهت می‌داد، از مقامش در موزه‌ی هنر مدرن استفاده می‌کرد تا انوار ملوکانه‌اش را بر بخت کسانی که سزاوار می‌یافت بتاباند و اصول حرفه را به سوی مسیرهای نو هدایت می‌کرد. فهرست معمارانی که از سایه‌ی او بهره‌مند شدند و یا به قول خودش «بچه‌ها»، به جد از شخصیت‌های موثر معماری معاصر بودند.

این رستوران طرح خودش بود، یکی از مشارکت‌هایش در برج سیگرام[۵] که کمتر به آن پرداخته‌اند. بدون او این ساختمان محل بسیار آرام‌تری می‌توانست باشد؛ و البته ای بسا به همین خاطر اصلا ساخته نمی‌شد. پیشرفت میس در ایالات متحده مأموریتی شخصی و ۱۰ساله برای جانسون بود و جانسون بود که میس و وارث سیگرام، فیلیس لمبرت[۶] را به یکدیگر معرفی کرد.


فیلیپ جانسون ۱۹۰۵-۲۰۰۵

تحصیلات

دانشگاه هاروارد؛ مدرس؛ مدیر دپارتمان معماری موزه‌ی هنر مدرن

ساختمان‌های کلیدی

خانه‌ی شیشه‌ای، کنتیکت[۷] – ساختمان سیگرام، نیویورک – Pennzoil Place، هوستون[۸] – ساختمانAT&T  ، نیویورک

جوایز

مدال طلای AIA)۱۹۷۸) – جایزه‌ی معماری پریتزکر (۱۹۷۹)


جانسون معمولا به عنوان یک معمار دست کم گرفته می‌شود و علت آن هم – اگر صریح بگوییم – به‌خاطر تعداد زیادی آثار افتضاح است که در کارنامه‌اش دیده می‌شوند؛ بخصوص در اواخر عمرش که به قول خودش «یک فاحشه» بود؛ و چون دو اثر برجسته‌ی او به شدت مناقشه‌برانگیز بودند. اول و از همه مهم‌تر خانه‌ی شیشه‌ای اوست که همیشه به عنوان تقلیدی بی‌رنگ و رو از خانه‌ی فارنزوورث میس تحقیر شده است.

مقایسه پلان‌های خانه‌ی فارنزوورث (بالا) و خانه‌ی شیشه‌ای (پایین)

قطعا این اثر متأخرتر از اثر میس بود، ولی به عنوان تمرین شخص جانسون در ترکیب‌بندی معماری مدرن و با محوطه و منظر، قطعا کاری منحصربفرد و محیط معمارانه‌ی بخصوصی محسوب می‌شود. دیگری هم ساختمان AT&T است (که اکنون به ساختمان سونی مشهور است). یکی از درک‌ناشدنی‌ترین ساختمان‌های قرن پیش. واقعا او جدی بود؟! تمام آن ساختمان شدیدا گران‌قیمت، یک شوخی معمارانه‌ی پست‌مدرن بود؟! اگر پاسخ مثبت است، چه چیزی می‌تواند این مونومنتالیتی سنگین را توضیح دهد؟ باز هم جانسون است که مثل همیشه می‌خواهد همه چیز را در آن واحد در کارش داشته باشد.

ساختمان AT&T

راحت می‌توان موفقیت‌های متعدد او را فراموش کرد: مجموعه‌های مسکونیِ مدرن اصلاح‌شده‌اش که برای دوستان اجتماعی‌اش ساخت؛ باغ مجسمه‌های موزه‌ی هنر مدرن، واحه‌ی بزرگ مرکز شهر، پاویون هنری زیبای او با سبک پیشاکلمبیایی در جنگل دومبارتون واشنگتن و ساختمان تئاتر ایالت نیویورک که ابتدا به همراه بقیه‌ی مجموعه‌ی لینکلن سنتر[۹] به سخره گرفته شد، ولی امروز همچون جواهری در شهر عزیز داشته می‌شود.

غیر از اینها آن دو آسمانخراش مثال‌زدنی‌اش قابل ذکر هستند؛ برج آی. دی . اس در مینه‌پولیس[۱۰] و pennozoil place در هوستون – شفت‌هایی شیشه‌ای با حیاط‌های پیاده‌محور. دیگری هم پاویون بانمک ایالت نیویورک در نمایشگاه بین‌المللی سال ۱۹۶۴ که در میان آثار او بی‌مانند است. آیا این پیروزی‌ها می‌توانند جبرانی بر خطاهایش باشند؟

برج آی. دی . اس
مقر پنزوئیل در تگزاس

اگر تنها یک خصوصیت بتواند به تنهایی تمام واژه‌نامه‌ی معمارای جانسون را خلاصه کند، آن «حفره» است. فضاهایی خالی که به وفور در همه‌ی آثار او با هر کارکردی یافت می‌شوند: از خانه‌ای خصوصی تا یک برج اداری تا موسسه‌ای عمومی. خانه‌ی شیشه‌ایِ او که تا همیشه معرّف شخصیت او خواهد ماند، در ذات خود کانتینری خالی است، یک اتاق باز ساده، یک فضای تهی.

جانسون آشکارا از اهمیت توالی و ترتیب در معماری سخن می‌گفت، از اهمیت حیاتی تجربه کردن ساختمان‌ها در طول زمان و مکان. گرچه آثار خود او به طور کلی با حیاطها و آتریوم‌ها و اتاق‌های باز (نقاط مکث) تعریف می‌شوند. او این فضاها را محل برهم‌کنش‌های اجتماعی می‌دانست که در حالت مطلوبشان با حضور انسان‌ها می‌توانند انرژی زیادی داشته باشند. از طرفی بدون حضور انسان دقیقا برعکس عمل می‌کنند: بایر، سترون و غیرانسانی.

این «حفره»ها بیش از هر چیزی بازتاب شخصیت جانسون هستند. او همچون آثار معماری‌اش، فلوتی بوده که باید در آن از طرف دیگران دمیده می‌شد. همین سرشت اساسی اوست که تاریخچه‌ی تغییر مواضع و علایق متغیر و سرسپردگی‌اش به امر نو را می‌تواند توضیح دهد.

[divider]پی‌نوشت[/divider]

[۱] Philip Johnson

[۲] Museum of Modern Art

[۳] Mies van der Rohe

[۴] führer

[۵] Seagram Building

[۶] Phyllis Lambert

[۷] Connecticut

[۸] Houston

[۹] Lincoln Center

[۱۰] Minneapolis

[divider]منبع[/divider]

[button color=”red” size=”normal” alignment=”none” rel=”follow” openin=”samewindow” url=”https://www.architectural-review.com/rethink/reputations-pen-portraits-/philip-johnson-1906-2005/8627000.article”]Architectural Review[/button]

مطلبی دیگر
قرارگیری مکان‌های عمومی آینده در فضای بسته