در این نوشته، چند نفر از افرادی که با پروژههایی درگیر بودهاند که فرآیند ساختشان دچار وقفههای طولانیمدت شده یا نیمهکاره رها شدهاند، گوشهای از اتفاقاتی را که در آن دوران یا پس از آن بر آنها گذشته را بازگو میکنند.
در جای جای شهرهای کشورمان، پروژههای ساختمانی بسیاری هست که مراحل ساخت آنها دچار وقفههای طولانیمدت شده وبعضی از آنها مدتهاست که نیمهکاره به حال خود رها شدهاند. در این یادداشت به چرایی این پدیده نمیپردازم، بلکه قصد دارم بخش کوچکی از اتفاقاتی را که برای زیست روزمرهی چند تن از خانوادههایی که در این پروژهها درگیر بودهاند را بیان کنم.
[divider]خانهای برای جدایی[/divider]
«در اوایل دههی هشتاد به پیشنهاد برادرم در پروژهی نگین غرب در تهران خانهای را پیشخرید کردیم. پس از مدتی پروژه به مشکل برخورد کرد و درحالیکه از همان ابتدا واحدهایی را که متعلق به ما بود به ما نشان داده بودند، کار متوقف شد. شوهرم در یک مغازهی طلافروشی کار میکند. پس از شکایت برای آنکه میترسیدیم که واحدمان را از دست بدهیم، وسایلمان را از خانهای که در آن مستاجر بودیم جمع کردیم و به واحدی که پیشخرید کرده بودیم رفتیم. ساختمان نیمهکاره بود و فاقد برق، آب، گاز وتلفن. در اواسط سال تحصیلی بودیم و از آنجا که رفتوآمد به مدرسه برای دخترانم سخت بود، تا چند هفته یکروز در میان به مدرسه میرفتند. پس از مدتی مجبور شدیم مدرسهی بچهها را عوض کنیم. یکی از دخترانم در سن بلوغ بود. با ثبتنامش در مدرسهی جدید، کمکم رفتارش دچار تغییر شد و از آنجا که من وهمسرم باهم مشاجرههای بیشتری از قبل داشتیم و فشار روانی بیشتری رویمان بود نتوانستیم فضای مناسبی در خانه برای او ایجاد کنیم. این موجب شد که دخترم دست به رفتارهای پرخطری بزند. ما چند خانواده بودیم که به واحدها آمده بودیم. یک شب طبق دستوری که دادگستری داده مبنی بر خالی ماندن ساختمانها تا صدور رأی نهایی، نیروهای انتطامی به ساختمانها آمدند و ساختمانها را تخلیه کردند امّا ما و دو سه خانوادهی دیگر در واحدی پنهان شدیم و تا مدتها در ساختمان زندگی می کردیم. پس از مدتی برخی از واحدها تکمیل شد و واحدی را به ما دادند اما از آنجا که رفتوآمد برایمان سخت بود و شرایط دخترانم هم چندان مناسب نبود، واحد را اجاره دادهایم و خانهای را در نزدیکی مدرسه قبلی دخترانم اجاره کردهایم و آنجا ساکن هستیم. این واحد را به پیشنهاد برادرم پیشخرید کرده بودیم و پس از اتفاقاتی که برایمان پیش آمد، رابطهی من با همسرم رو به سردی رفت. همچنین این اتفاق دستمایهای شد تا همسرم رابطهاش را با برادرم و خانوادهاش به طور کامل قطع کند.»
[divider]مسکن شرمساری[/divider]
«در اوایل دههی نود یکی از مسکن مهرهای واقع در شهرستان جوانرود را پیشخرید کردم. من فرهنگی هستم و برای آنکه بتوانم اقساط مسکن را بهموقع پرداخت کنم، مجبور شدهام طلاهای همسرم را بفروشم و چند باری هم از دوستان و آشنایان پول قرض کردهام. اگر پول اقساط را دیرتر پرداخت میکردیم، امتیاز فیشمان کمتر میشد و واحدهایی به ما میرسید که از نظر موقعیت مکانی در سطح پایینتری قرار داشتند. پروژه چند سال دچار توقف شده بود و چهارسال دیرتر از موعد مقرر واحدها به ما تحویل شد. در این مدت هربار چند ماه زمان تحویل به تعویق میافتاد و این باعث میشد تا ماههای بیشتری را اجاره پرداخت کنم. در شرایطی قرار داشتم که بخشی از درآمدم برای هزینههای اضافه شده همچنان خرج اقساط میشد و بخشی دیگر را خرج اجارهبها میکردم. آدمهایی که از آنها قرض کرده بودم سراغ پولشان را میگرفتند و من شرمنده بودم. در مسابقهای بودم که تمام تلاشم را میکردم تا نبازم.»
[divider]خانهای که دیگر حیات ندارد[/divider]
«دوران ابتدایی را تمام کرده بودم که در یک خانهی حیاطدار در کرمانشاه زندگی میکردیم. روزی را به یاد دارم که پدرم آمد و گفت که میخواهد خانه را بفروشد و با پولش در ساخت یک مجتمع تجاری سرمایهگذاری کند. پدرم مهندس عمران است.
خانهی حیاطدار را فروختیم و به یک آپارتمان رفتیم. یک سال گذشت اما روزگار آنطور که پدرم پیشبینی میکرد پیش نرفت و پدرم مجبور شد که اعلام ورشکستگی کند. مجتمع تجاری نیمهکاره مانده بود. آپارتمان را فروختیم و به خانهی مادربزرگم رفتیم.حالا دیگر خانهای برای خودمان نداشتیم. آن روزها دیگر نمیشد با ماشین رفتوآمد کنیم؛ بیشتر پیاده میرفتیم. کمکم یاد گرفتم که تنها به چیزهای ضروری و واجب فکرکنم و باید یاد گرفت که خیلی چیزها را نخواست. موقعیت اجتماعیمان را از دست داده بودیم. پدرم خیلی کم به خانه میآمد. جروبحثها بیشتر شده بود. برخوردم با پدرم خیلی خیلی کم بود. کمکم شکاف بزرگی در بینمان شکل گرفت تا جایی که وقتی ده سال بعد پدرم تصمیم گرفت خانهای را که از خودمان داشتیم دوباره بفروشد و در یک پروژهی دیگر سرمایهگذاری کند، هیچکس با او مخالفت نکرد. نه من،نه مادرم. هر کداممان برای خودمان زندگی میکنیم. مدتهاست که دورتر از پدرومادرم بهطور مستقل زندگی میکنم و گاهی دلم برای آن خانهی حیاطدار و تاب وسط حیاطش تنگ میشود.
[divider]خانه و جایگاه دولت[/divider]
توماس هابز در کتاب لویاتان این مساله را مطرح میکند که اگر هر یک از افراد به دنبال نفع شخصی خویش باشد و تنها در راستای نفع خویش تلاش کند، آنگاه یک «جنگ همه علیه همه» در حیات اجتماعی شکل میگیرد. هابز پیشنهاد میدهد برای آنکه نظم بر حیات اجتماعی حاکم شود باید نهادی شکل بگیرد که افراد حقوق خویش را به این نهاد بدهند و آن نهاد، از حقوق افراد در برابر دیگر افراد بر مبنای قانون دفاع کند. بدینگونه است که دولت مدرن شکل میگیرد. از زمان هابز تا امروز، کار ویژهی اصلی دولت مدرن، تأمین امنیت است. دولت پاسخی است به نیاز امنیت. افراد سرمایه و آرزوهایشان را در خانهدار شدن متمرکز میکنند. اگر در این فرآیند اشکالاتی وجود دارد، پس باید به سراغ قانون و دولت رفت. از سوی دیگرچنانکه دیدیم، طولانی شدن فرآیند خانهسازی، میتواند بر روابط اجتماعی و عاطفی افراد اثر بگذارد: میتواند زمینهساز رفتارهای پرخطر از سوی نوجوانان باشد و منجر به خدشهدار شدن حس اعتماد در میان افراد شود.
صفحهی اصلی پرونده نقد معماری معاصر ایران
[divider]پینوشت[/divider]
۱ خالی ِبزرگ، خالیهای ِکوچک را می بلعد. بند ابتدایی شعر« مرگ یک دوست» از شهرام شیدایی