[divider]بیان مساله[/divider]
سالهاست که مقولههایی هم چون نواحی فرسوده، بدمسکنی و ناپایداری مسکن در نواحی فرسوده شهری به عنوان یک واقعیت مطرح است. لیکن بهرغم بحثها و نقطه نظرهای مختلفی که در کلیه سطوح تصمیم گیری و پیرامون این موضوع ابراز شده، نتوانسته پاسخگوی نیازهای واقعی ساکنان باشد. مسکن جزء نیازهای اولیه هر انسان است و به جرات میتوان گفت که ساکنان نواحی فرسوده شهری از مسکن استاندارد بهره نمیبرند بلکه تنها درسرپناهی ناپایدار زندگی میکنند، تا بدان حد که مقولهای تحت عنوان مسکن و محیط مسکونی برای این قشر تعریف نشده است.
سیاستها و راهبردهای مواجه با این نواحی به طور دقیق، کارآمد و همسو با نیازهای واقعی ساکنین تدوین نشده، این موضوع زمانی حساسیت خود را بیشتر نشان میدهد که با محیط زندگی و مسکن شهروندان ارتباط پیدا میکند، قشری که به دلیل ناتوانیهای گوناگون بالاخص اقتصادی، توانایی برخورد مناسب با معضل مربوطه را نداشته و نیازمند کمک و یاری همه جانبه (نه فقط مالی) مسئولان مربوطه میباشند. موضوع اصلی در نواحی فرسوده باید معضل مسکن و بدمسکنی باشد. درسال های اخیر موج جدیدی از تهیه و اجرای برنامههای مرتبط با نواحی فرسوده ایجاد شده که تحت عناوین گوناگونی عرضه شده است ولی متاسفانه نتوانسته مشکلات و نیازهای اساسی این نواحی را برطرف کند.
در حال حاضر یکی از دلایل تحقق پذیری پایین طرحها و برنامههای توسعه نواحی فرسوده شهری که برنامهریزی مسکن نیز یکی از مهمترین آنهاست، این است که با وجود آشکار بودن واقعیتهای موجود در شهرها درزمینهٔ برنامهریزی و مدیریت شهری، شهرسازان هنوز با الگوهای سنتیشان به تهیه برنامه پرداخته و هم چنان از تحقق ناپذیری آنها آزرده خاطرند. این در حالیست که برخی از آنها با الگوبرداری نادرست و تقلید از شیوه برنامهریزی در سایر کشورها راه حلهای غیرعملی دیگری را بدون توجه بهخصوصیات و ویژگیهای خاص محدوده مورد نظر، به عنوان جایگزین پیشنهاد میکنند که نه تنها مشکلی را حل نمیکنند بلکه بر وسعت دامنه مسائل و مشکلات نیز میافزایند.
[divider]آنالیز عوامل موثر[/divider]
عوامل و نیروهایی که میتواند در افزایش میزان تناسب برنامههای تجدید حیات شهری با تأمین تقاضای مسکن استاندارد برای قشر کم توان در ارتباط باشد:
- مقوله مسکن و محیط مسکونی استاندارد، میبایست در برنامههای تجدید حیات شهری مورد توجه خاص قرار گرفته و به عنوان هسته اصلی طرح مورد عنایت قرار گیرد. به بیان دیگر، از آنجا که مسکن و داشتن یک سرپناه مناسب جزء نیازهای اولیه هر فرد است، لذا تأمین آن نیز باید در اولویت اول در برنامههای تجدید حیات قرار گیرد. بعضاً دیده میشود که خیابان کشیهای مجدد، تعویض کف پوش وسایر اقدامات پوستهای به اشتباه جز اقدامات اصلی طرح قرار گرفته و به انجام همان اقدامات بسنده میشود.
- مسئله مهم دیگر، اختصاص مساکن نوسازی شده به ساکنان نواحی فرسوده با تسهیلات ویژه است. منظور این است که نوسازی نواحی فرسوده نباید تحت هیچ شرایطی باعث آواره شدن ساکنین محدوده شود چرا که این قشر به دلیل ناتوانی اقتصادی و با مابه ازا ناچیزی که از طرف شهرداری در ازای خرید زمین دریافت میکنند، قادر به خرید مسکن در دیگر مناطق شهری نخواهد بود و این موضوع بدون شک، تبعات اجتماعی ناخوشایندی همچون افزایش حاشیه نشینی و معضلات اجتماعی را به دنبال خواهد داشت. راه حل مناسب، در نظر گرفتن تسهیلات مالی برای ساکنین به منظور بازگشت به محله خود و خرید مساکن نوسازی شده است.
- تناسب طرحهای تهیه شده از قبیل تیپ بندی (آپارتمان، ویلایی)، گونه بندی و متراژ مساکن جدید با ویژگیهای اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی ساکنان است تا برنامه بتواند با اقبال هرچه بیشتر عموم و ترفیع تقاضای مسکن از سوی ساکنان قرار گیرد.
- پدیده پیچیدهٔ دیگری که در بسیاری از نواحی فرسوده به چشم میخورد و اجرای برنامه را با مشکل روبرو میکند، نوع برخورد متناقص ساکنان با برنامههای تجدید حیات شهری است. در طول سالیان اخیر به علت عدم موفقیت طرحها در ارائه مسکن متناسب با نیاز ساکنان این نواحی که غالباً جزء قشر آسیب پذیر میباشند، اعتماد خود را نسبت به سازمانهای اجرایی از دست دادهاند و نسبت به فروش یا هرگونه تغییر در ملک خود، ممانعت میورزند و ادامه زندگی در مسکن فعلی را به آواره شدن ترجیح میدهند. لذا میتوان گفت اعتماد سازی و استفاده از مشارکت مردمی، در همه مراحل تهیه و اجرای طرح و دخیل کردن ساکنان در بهسازی و نوسازی مساکن خود، میتواند تأثیر بسزایی در افزایش تناسب برنامه تجدید حیات با جوابدهی به تقاضای مسکن داشته باشد.
- بعد دیگری که میتواند عاملی در افزایش میزان تناسب برنامههای تجدید حیات شهری با ویژگیهای اجتماعی – اقتصادی ساکنین باشد بحث مشارکت مردمی بهصورت عملی است. بررسی و ارزیابی برنامههای موجود درزمینهٔ نواحی نابسامان شهری عمدتاً حاکی از عدم کامیابی کامل این برنامهها در دستیابی به اهدافشان است. شاید ازجمله دلایل این امر فقدان جامعیت لازم در مطالعات و کمرنگ بودن نقش مباحث اجتماعی در برنامههای مذکور و بخصوص عدم توجه کافی و جدی این برنامهها به نقش مردم و مشارکت آنها در روند برنامهریزی و اجرای برنامههای تجدید حیات در این نواحی باشد. بهرغم توجه به نقش و سهم مشارکت در سالهای اخیر، این نقش از مرز توسعههای جدید و آنهم در حد مشارکت مالی در بخش تعاونیهای مسکن فراتر نرفته است. این تعاونیها هم به اقتضای ماهیت سوداگرانه خود کیفیت را فدای کمیت کردهاند. واقعیت این است که در جوامع معاصر در عرصههای گوناگون فعالیت اجتماعی، مشارکت ذینفعان نوعی ژست دموکراتیک نیست، بلکه از ضرورتهای انجام کار است. بدون مشارکت ذینفعان معمولاً کار به سرانجام نمیرسد و هزینههای انجام کار به صورت غیر مشارکتی بهخصوص در عرصههای نوسازی گرانتر تمام میشود، محصول کار نیز غالباً باب طبع مصرفکنندگان نیست و ساکنان نیز به دلیل بیخبری و درگیر نشدن با برنامه، نمیتوانند اعتماد کافی به سازمانهای اجرایی و برنامه را در خود ایجاد کنند.