نویسنده: دایان سوجیچ |مدیر موزه طراحی لندن و استاد دانشگاه کینگزتون
مترجم: فریبا شفیعی
سوجیچ که اکنون مدیر موزه طراحی لندن است و تجربه مدیریت بیینال ۲۰۰۲ ونیز را نیز داشته است پیش از این ستوننویس معماری روزنامه «آبزرور» بود. این یادداشت یکی از نوشتههای آن ستون به مناسبت تولد ۷۰سالگی آیزنمن است که بیرحمانه در انتقاد به شخصیت آیزنمن نوشته شده است. سوجیچ معتقد است که تشکیل گروه پنج معمار نیویورکی بیشتر از آنکه بنمایه اندیشمندانه داشته باشد رفتاری تبلیغاتی برای جلوه یافتن این چند معمار بوده است.
پیتر آیزنمن سالروز ۷۰ سالگیاش را در این تابستان با یادداشتهای تبریکی از صدراعظم آلمان و یک کارت از شاه کارلوس اسپانیا جشن گرفت (این یادداشت به سال ۲۰۰۲ برمیگردد). چگونه من از اینها مطلعام؟ او این موضوع را در یک کنفرانس مطبوعاتی که در ونیز فراهم آمده بود بیان کرد؛ برای پرده برداری از پروژهی مرکز فرهنگی سانتیاگو دکامپوستلا، رویدادی که بر حسب اتفاق، شاهد حضور کارکنان سه تلویزیون و وزیر فرهنگ گالیسیا نیز بود. آیزنمن به وضوح در آلمان سر زبانها افتاد، با آن کار یادمانیاش در برلین؛ عرصهای وسیع پوشیده از قطعههای بتنی در یک اردوگاه مدفون نزدیک دروازهی براندنبرگ و البته کاری که با پیتر کولکا پیش میبرد، برنامه ریزی برای زیر ساختهای کشور به منظور آمادهسازی برای المپیک احتمالی بعدی . او البته در اسپانیا مطرح تر شد؛ پروژه کامپوستلا که شامل حفاریای تقریبا در ابعاد یک کوه کامل برای ساختن مجموعهای از خانه های اپرا، موزه ها و کتابخانه ها در مقیاسی نزدیک به مرکز لینکلن؛ پروژه ای که اجرایش در هر جایی می تواند جاهطلبانه باشد اما در یک شهر ۲۵۰۰۰۰ نفری می تواند به شکل خطرناکی تداعی کننده تفرعنی گستاخانه باشد. اما آیزنمن داستان نامهی ریاست جمهوری را برای این بازگو نکرد که بگوید آلمانها فکر میکنند او آدم خیلی مهمی است، بیان این داستان بازتابی از عدم اعتماد به نفس بود تا اعتماد به نفس و البته وقتی از او در مورد ساختمانهایی که در آمریکا ساخته است پرسیدند دیگر خبری از این اِهِن و تُـلُپ ها نبود، از سکوت آنی او پر واضح بود که جورج دبلیو بوش نه تنها روز تولد آیزنمن را از قلم انداخته بلکه حتی هرگز چیزی درباره معماری به نام پیتر آیزنمن هم نشنیده است.
همه معمارها، از فرانک گهری تا دیوید چیپرفیلد و البته به شکل باورنکردنی نورمن فاستر تقریبا از این که در کشور خودشان پروژههای مهمی اجرا نمیکنند عذاب میکشند و با این حال و علیرغم آنکه پیتر ایزنمن در حال حاضر بر پروژههایی کار میکند که از همه پروژههای پیشینش مهمتر و عظیم تر بودهاند، چنین واکنشهایی این سوال را پیش میآورد که شاید او با بحران عدم اعتماد به نفس رو به روست. شاید این واکنش ها به زمان های سختی بر میگردد که او در استودیوی کوچک و نه چندان شیکش در منهتن می گذراند، زمانی که برای چهره ای مثل آیزنمن اصلا روزگار راحتی نبود، زمانی که او تازه به امریکا برگشته بود؛ یک دانشجوی فوق لیسانس در کمبریج در سال ۱۹۶۳. او مدتی مشغول کاری در موسسهی مطالعات معماری و شهرسازی شد، که خودش هم در راه اندازیاش به سال ۱۹۶۷ دخیل بود، موسسهای که به شکل ناگهانی، زمانی که پولی در بساط نداشتند درش را بستند و البته به همراه آن مجله «آپزیشنز» (مخالفان) هم تعطیل شد، مجلهای که او نزدیک به ده سال سردبیرش بود. البته شهرت او به خانههای هوشمندانهاش در دههی ۱۹۶۰ نیز برمیگردد، خانههایی که علیرغم غیرمترقبه بودنشان، شایستگی او برای عضویت در گروه پنج معمار نیویورکی را به اثبات رساند. البته باز هم به دلایلی که فهمش سخت است گروه پنج معمار نیویرکی نیز همچنان تلاشی بود برای پر سر و صدا بودن و شهرت طلبی، چنانچه به نظر میرسد که آنها می خواهند بزرگترین اتفاق پس از اکسپرسیونیسم انتزاعی باشند، آن هم با تلاش برای ترکیب شهامت جهان جدید و اعتبار عقلانی جهان قدیم، که البته نمی توان بیانصاف بود، آنها، قطعاً، شخصیت های غالب دو دههی بعد بودند، حداقل تا زمانی که فرانک گهری آمد و گوی سبقت را از آنها ربود، اما واقعیت این است که آنها هرگز یک گروه نبودند. حالا که نگاه می کنیم، میبینیم تصور زمینهای مشترک بین مایکل گریوز و ریچارد میر یا چارلز گواتمی و جان هیداک خیلی سخت است، یا حتی میان پیتر آیزنمن و هر یک از آنها به استثنای هیداک مرحوم، اما در آن زمان آنها به عنوان گروهی فوقالعاده از معماران همه جا حاضر بودند، به ویژه آیزنمن که در تمام عکسهای آن دوره با اِفه هایی اندی وارهولی در عکس ها ظاهر می شد ـ یک بچه شیک پوش با پاپیون و بندِ شلوارهای معروفش، آیزنمن در آن دوره به عنوان پیوند حیاتی مابین احساسات آمریکایی و اروپایی به نظر میرسید. سایه گروه پنج معمار نیویورکی هنوز بر سر اعضایش بلند است، سه تا از چهار بازماندهی آنها پاییز امسال برای مسابقهی سایت دوقلوهای مرکز تجارت جهانی دوباره کنار هم آمدند و البته مانند هر بازماندهی قابل احترام دههی ۶۰ آنها به یک درامر جدید نیاز داشتند، برای رسیدن به این هدف استیون هال جای مایکل گریوز، قربانی پست مدرنیسم، قرار گرفت.
اینکه استیون هال کنار آیزنمن به صف شد خود گویای این واقعیت است که آیزنمن هنوز برای خودش کسی است. در واقع، احتمالاً، او مهمتر از آن چیزی است که تاکنون انجام داده است. او تمام اعتبار حرفه ای اش را برای اثبات این گزاره صرف کرده است که معماری خیلی بیش از آنکه تلاشی مادی و عینی باشد، تلاشی فکری و ذهنی است. اما در این برهه از زندگیاش او باید با چالشی جدید مواجه شود، ساختن بناهایی که فقط از جنس فکر و حرف و نظریه نیستند، بلکه بن مایههای فیزیکی هم دارند. در هر صورت ممکن است هنوز [رئیس جمهور وقت امریکا] جرج بوش او را نشناخته باشد، اگرچه، احتمالا، این وضعیت با طرح پیشنهادیای که او برای مسابقه زمین صفر ارائه میکند تغییر خواهد کرد، طرحی که می تواند به ترسناکی طرح پیشنهادیاش برای روزنامه نیویورک تایمز باشد؛ دیوارهای از آسمانخراشهایی که طراحی شدهاند تا همچون صفحهای به نظر رسند که گویی سیبل انفجار بودهاند و البته تمام این روایت فشرده از پیتر آیزنمن آمد تا خاطر نشان شوم که او به هیچ رو نباید از این که خوش شانس نبوده شکایت کند.
[divider]منبع[/divider]
[button color=”white” size=”normal” alignment=”none” rel=”follow” openin=”samewindow” ]فصلنامه همشهری معماری شماره ۲۱[/button]