مصاحبهکننده: جولیا اینگالز[۱]
مترجم: شکوفه غفاری
استیون هال، در ۳۴ سالگی بدون هیچ پروژهی تمامشدهای و تنها براساس قوت نوشتههایش [در مجله] پمفلت آرکیتکچر[۲]، مدت تدریس پیشینش در دانشگاه سیراکیوز و دانشگاه پنسیلوانیا، و شرکتش در مسابقات، برای تدریس تماموقت در دانشگاه کلمبیا منصوب شد. اما هال، با وجود استقرارش در دانشگاه، به تکمیل کردن صورتبندیهای مفهومیاش برای خلق ساختمانهایی واقعی ادامه داد که در آن استفادهی شخصیتبخش از رنگ، مفهومی «شاعرانه» میان مکانهای مادی، و پالایش دائم عقاید بنیادی معمارانهاش را ترکیب میکند.
دستکم، این برداشتی است که فرد بعد از خواندن تکنگاری کامل و جدید نشر فایدون دربارهی استیون هال پیدا میکند. این اثر را رابرت مککارتر[۳] دوست، همکار و شاگرد سابق هال نوشته است. کتاب تکنگاری «استیون هال» کار او را به پنج مرحلهی اصلی تقسیم میکند که بهترتیب زمانی از سال ۱۹۷۴ تا ۲۰۱۴ پیش میروند: کهنالگو/تجربه، ریشهدواندن/درهمتنیدن، درخشندگی/نفوذپذیری، لمسپذیری/توپوگرافی، و هپتیسیتی[۴]/شهرنشینی. مککارتر علاوهبر درنظرگرفتن فصلهای توصیفی که در حکم شرح مختصر هریک از این مراحل عمل میکنند، هر پروژهی منفرد را نیز با جزئیات توضیح میدهد، خواه ساخته شده باشد، خواه نه. نتیجهی کار، تکنگاری اندیشمندانه و دقیقی است که رشد معمارانه و هنری هال را روشن میکند و به تقدیر از ارتباط و پیوستگی مفاهیم هال میانجامد.
دستهبندی کار در این پنج مرحله، مانند شالودهفکنی اجزای یک سمفونی، به مککارتر اجازهی تمرکز بر درونمایههای تکرارشونده و تکاملیابنده در آثار معتبر هال را میدهد. بحث مفهومپردازی ابتدایی هال از تعامل ایدئال میان رنگ و فضا، که در «کهنالگو/تجربه» برجسته شده، در پروژهی آپارتمان کوهن[۵] قدرتمندانه تصویر شده است. در همین حال، خانهی مسطح[۶]، صمیمیت و گشودگیای را که در «درخشندگی/نفوذپذیری» بحث شده است، نشان میدهد؛ درحالیکه ارجاع بصری دقیقی به بازی دراماتیک رنگ در کارهای اولیهاش دارد. اگرچه هرکدام مستقلاً یک پروژهی تمامشدهاند، توالی زمانی آثار، [که] با تجزیه تحلیل نافذ جفتشده، حس پیوندی منسجم میان پروژهها را ایجاد میکند. هر اثر با دقت بر دیگری تأثیر میگذارد، گویی هر پروژه یکی از سازهای موسیقی در یک کنسرتوی همیشه در حال گسترش است.
در تماسی تلفنی با آقای هال از دفتر شرکتش در نیویورک، فرصت این را داشتم تا از او دربارهی تکنگاری فایدون، روشهای کارش، و قلمروی مفهومی غیرمتعارفی که اخیراً شرکتش در جستوجوی آن است بپرسم.
جولیا اینگالز: تکنگاری فایدونْ کار شما را بهعنوان سلسلهای بسیار بندبند از مراحل و فرآیندها ارائه میدهد. شما در اوایل سال ۱۹۷۰ با پروژههایی نهچندان مادی و نامربوط به دنیای واقعی شروع کردید، اما با عزمی جزم نسبت به جایی که میخواهید به سوی آن گام بردارید. در اوایل کار حرفهایتان این را بیان کردید که «نوشتن دربارهی معماری در بهترین حالت نشانهای از مقصودها است.» به نظر میرسد شما خیلی زیاد فقط با مقصودها شروع کردید؛ نوشتن چه میزان در زندگی روزمرهی شما نقش بازی میکند؟
استیون هال: شاید برعکس باشد. زیرا من تقریباً سعی میکنم از وضعیت رؤیا کارم را شروع کنم، نوعی مرحلهی شهودی، جاییکه سعی نمیکنید پیشفرضی برای انجام دادن تلاشی خلاق بسازید. هر صبح، تمریناتم، تقریباً مانند ورزشی ذهنی، چند ساعت به طول میانجامد و حداقل یک ساعت، برای ترسیم کردن میگذارم. برخی از آنها میتواند مرتبط با ساختمانی باشد که در حال طراحی است و برخی میتواند فقط مطالعه باشد. میبینم که چیزهای خاصی پدیدار میشوند. گاهی ابتدا کلمات به ذهن میآیند، و بعد تمام این اشکال پدیدار میشوند، سپس به نوعی متن را دوباره تصور میکنم. و بعد از آن، شاید بنشینم و برای کلاسهایم مطالب نظریتر و توصیفیتر بنویسم. اما به عنوان فرایندی روزانه، از یک قالب [مشخص] کارم را آغاز نمیکنم— آزادیای وجود دارد، نوعی راز و رمز، ناشناختهای که شاید تنها ظاهر میشود. این در واقع آن چیزی است که هیجانانگیز است.
جولیا اینگالز: این فرایند بسیار شبیه به چگونگی ساختن موسیقی است. بدیهی است که موسیقی نقش بسیار زیادی در کار شما ایفا کرده است.
استیون هال: درست است. آن کتابی را که استراوینسکی[۷] در زمان حضورش در هاروارد نوشت میشناسید؟ اسمش این بود: «بوطیقای موسیقی در قالب شش درس[۸].» کتاب بزرگی است زیرا او این تعادل میان برنامهریزی و تصادف را که برای من اتفاق میافتد، توصیف کرده است: این کار به دو روش پیش میرود. گاهی طرحی کلی برای یک قطعهی موسیقی وجود دارد. به نظرم ابتدا در مورد کلیسای جامع سن مارکو صحبت کرده و سه گنبد کلیسا ساختار قطعهی موسیقیای میشوند که او در حال نوشتن آن بود. اما در روش دیگر، این پارهها وجود خواهند داشت و او تنها آنها را به هم میچسباند و آنها تبدیل به چیزی غیرمنتظرهتر میشوند. به نظرم در کار خلاق باید از هر فرآیند ممکنی استقبال کنید.
جولیا اینگالز: این فکر به ذهنم رسید که چطور در سراسر حرفهتان، بسیار به شعر ارجاع میدهید تا فضاهایی را خلق کنید که از نظر احساسی طنینانداز هستند. بعدها در کتاب، از شما دربارهی اینکه چطور هر طراحی باید به عنوان طراحی شهری تصور شود، نقل میشود. بنابراین، اگر قرار است هر ساختمان ترکیبی از این دو مفهوم باشد، حس نمیکنید شهرنشینی تجربهی احساسی بنیادینی است؟
استیون هال: به نظرم لزوماً نه. فکر میکنم زمانیکه در برهوت هستید، هنوز میشود شدت معماریای از نوعی عنصر فشرده در فضا وجود داشته باشد. منظورم از جملهی «هر پروژه یک پروژهی شهری است» این است که با وجود هفت میلیارد آدم بر روی زمین و ضرورت واقعی برای حفظ منظرهای طبیعی تا جاییکه میتوانیم، خردمندانهتر است که چیزها را در ارتباط با زندگی بشر در یک بستهی فشرده تصور کنیم، خواه در شهرهای کوچک باشد، خواه اجتماعها یا شهرها، با ایدهی نجات هر اندازه منظر طبیعی که ممکن است.
اخیراً مشغول کار بر روی پروژهای در راینبک[۹] هستم، جاییکه زمینی به مساحت پنج جریب فرنگی[۱۰] وجود داشت که قرار بود به زمین پنج خانهی برونشهری تقسیم شود، پس زمین را گرفتیم و تمامی آنها را در یک قطعه زمین تجمیع کردیم. در میان ۲۸ جریب زمین، خانهی آزمایشی، اکتشافی و فشردهای وجود دارد که هیجانانگیز است. اما —خب، بهنوعی – وقتی میگویم همهچیز یک پروژهی شهری است، این نوعی راهبرد برای نجات منظرهای طبیعی با بخش کوچکی از معماری است، و دوباره پیوند زدن زمین و جلوگیری از تقسیم آن، پس این کار ضد-پراکندگی است، پس حسی شهری دارد، اما در واقع پناه بردن به روستا است.
جولیا اینگالز: هر چند سال یک بار کتابی منتشر میکنید که نقطهی عزیمت و مقصدی را که مایلید در آینده به سویش بروید، تجزیه و تحلیل میکند. شما نوشتهاید که: « بینشهای نظری از تجارب عملی سرچشمه میگیرند.» میتوانید در مورد چیزی که در این پنج سال گذشته کشف کردهاید صحبت کنید؟ آیا ایدهی جدیدی برای مقصد آیندهتان دارید؟
استیون هال: من کمابیش همهچیز را به نوعی در طول ماه، هفته و روز کشف میکنم. پروژهای را آغاز کردم که حدود هفت سال ادامه دارد. [میخندد] اما به موازات آن، همیشه کاری جدید وجود دارد و یکی از آنها برای گروه رقص جسیکا لنگ[۱۱] است. ما تقریباً هشت پروژهی در حال ساخت داریم، و همهی آنها عالی است. اما هریک از آنها به رسیدگی متفاوتی نیاز دارد. همین الان، همانطور که داریم صحبت میکنیم، در حال طراحی میز منشیگری در دپارتمان تئاتر دانشگاه پرینستن هستم. سعی میکنم جزئیاتی برای کار و تناسباتی برای کار بهدست آورم که با اتاق جور دربیایند. بنابراین این محدودهای جدید نیست. [بلکه] برآورده کردن قولی است که دادهام.
پروژهی ما برای گروه جسیکا لنگ صحنهای است که برای یک قطعهی رقص ساخته شده، که ما آن را «ابرمکعبها در زمان[۱۲]» مینامیم. ما به او کمک کردیم چهار صحنهی قطعهی رقص را تصور کند. اولین اجرای آن پنجم نوامبر در تئاتر هریس[۱۳] در شیکاگو خواهد بود و انجام دادن این دکورها برای رقص، حوزهای کاملاً جدید است. این رقصی برای معماری است. از یک جهت، قلمروی کاملاً جدیدی به وجود میآورد. جایی که نور و جنبش و قطعههای هنرمندی دیگر، طراحی رقصی که در میان معماری حرکت میکند، به تجربهای تمام و کمال بدل میشود. احساس میکنم که آن معماری —حرکت بدن در میان فضا— ابزار سنجش، فضا است و واقعاً نمیتوانید آن را در عکس ثبت کنید. فردا برای دیدن این چهارگوش جدید که ساختهایم به پرینستن میرویم و این اثر به خاطر فضایش خارقالعاده است —سرانجام، اکنون— نما شکل گرفته، و کار به انتهای خود رسیده است، بنابراین میتوانید تناسبات عالی این فضا را حس کنید. این [سازه] بعداً ورودی دانشگاه پرینستن خواهد شد. بسیار خوششانس هستم که چنین پروژهی مهمی را انجام میدهم. من واقعاً انرژی گذاشتم، فکر میکنم که مکان الهامبخش فوقالعادهای خواهد بود. این تماماً دربارهی تناسبات، نور و بازی ظریف حرکت است. بنابراین، با شروع رقص قطعاً آن را در وضعیتهای متفاوت خواهید دید: فکر میکنم به نوعی قلمروهای تازهای را میگشاید. من به این فکر میکنم که چطور فضاها میتوانند تغییر کنند و چطور از دیدگاه یک هنر دیگر به نحوی پویاتر پدید آیند.
جولیا اینگالز: شما در کتاب مطرح میکنید که چطور حس میکنید عکاسی هرگز فضای معماری را منصفانه و درست نشان نمیدهد؛ مهم است که آن را شخصاً ببینید تا واقعاً تجربهاش کنید. با عنایت به این نظر و با توجه به صحبتهایمان دربارهی رقص برای معماری، آیا هرگز فیلم «پینا» از ویم وندرس را دیدهاید و اگر دیدهاید، در مورد آن چه فکر میکنید؟
استیون هال: به نظرم بسیار جالب و برانگیزاننده است. عاشق کار ویم وندرس هستم. به نظرم او یکی از بهترینها است. پینا باوش[۱۴] یکی از چهرههای [هنر] تجربی بود: او میپرسد، «رقص چیست؟» این کار نزدیک شدن به تئاتر است. به نظرم این قرابت، همچنین، جایی است که جنبههای مهیج را مییابید -به سمت آینده رفتن همیشه مرز میان یک هنر و هنر دیگر را محو میکند و قلمروی جدیدی را به شما میدهد. در دانشگاه کلمبیا در کلاسی با عنوان «ساختمانشناسی موسیقی» تدریس میکنیم. نحوهی تلاقی و بههم پیوستگی همهی هنرها بسیار جذابتر است تا اینکه معماری را بهتنهایی مطالعه کنیم.
[divider]مشخصات کتاب تکنگاری آثار استوین هال[/divider]
Steven Holl by Robert McCarter: published by Phaidon, released on October 26, 2015.
[divider]پینوشت[/divider]
[۱] Julia Ingalls
[۲] Pamphlet Architecture
[۳] Robert McCarter
[۴] Hapticity
[۵] Cohen Apartment
[۶] Planar House
[۷] Stravinsky
[۸] Poetics of Music in the Form of Six Lessons
[۹] Rhinebeck
[۱۰] هر جریب فرنگی معادل ۴۰۵۰ مترمربع است. –م.
[۱۱] Jessica Lang Dance Company
[۱۲] Tesseracts in Time در هندسه، به همتای چهاربعدی یک مکعب، تِسِرَکت گفته میشود، به عبارت دیگر تسرکت یک ابرمکعب چهاربعدی است. (ویکیپدیا).
[۱۳] Harris theater
[۱۴] Pina Bausch
منبع: [button color=”white” size=”normal” alignment=”none” rel=”follow” openin=”samewindow” url=”http://archinect.com/features/article/140953853/a-dance-for-architecture-a-conversation-with-steven-holl”]Archinet[/button]