نویسنده: ولادیمیر بلوگوفسکی (۱۹۷۰، اودسا، اوکراین) بنیانگذار شرکت عامالمنفعهی «پروژهی موزهداری بینقارهای» در نیویورک است. تمرکز این شرکت، برگزاری نمایشگاههای معماری در سطح جهان است. او همچنین خبرنگار بخش آمریکای مجلهی معماریِ SPEECH (برلین) و نویسندهی شش کتاب، شامل «مکالمههایی با معماران در عصر شهرت» (DOM، ۲۰۱۵) و «مدرنیسم در شوروی: ۱۹۵۵-۱۹۸۵» (TATLIN، ۲۰۱۰) است.
مترجم: نیما قدرتی
اثری از حدید که مرا بیش از همهی آثارش تحت تاثیر قرار داده، مرکز فرهنگی حیدر علیاف در باکوی آذربایجان است. من فرصت بازدید از این مکان را که به نام رئیسجمهوری اسبق آذربایجان (و پدر رئیسجمهوری فعلی، الهام علیاف) نامگذاری شده است، کمی بعد از افتتاح رسمیاش در سال ۲۰۱۲ داشتهام. این سازهی شورانگیز را نمیتوان بهسادگی توصیف کرد. علاوه بر این، خود اثر نیز بسیار پیچیده است. حتی موزهدار این مرکز به من گفت که پیوسته در آن گم میشود و سپس راههای جدیدی برای حرکت در آن مییابد. آیا این نکتهی مثبتی است؟ قطعا مثبت است؛ همانطور که رنزو پیانو زمانی گفت، «موزه مکانی است که در آن فرد باید سر خود را گم کند».
به جای اینکه صرفاً ساختمان را توصیف کنم، از آن بهعنوان وسیلهای برای بحث دربارهی چندین موضوع استفاده خواهم کرد؛ و نیز دربارهی این موضوع، همانطور که ویل الساپ گفت («نه آنچه معماری باید باشد، بلکه آنچه میتواند بشود»)، صحبت خواهم کرد. پروژهی باکو بیهمتا نیست؛ در این مفهوم که یک ساختمان صرفاً یک ابژه نیست، بلکه عضوی اساسی است از محیط اطراف، چه یک چشمانداز طبیعی و چه یک شهر. حدید بارها و بارها این کار را انجام داده است. بسیاری معماران دیگر، از فردریک کیسلر تا اسکار نایمیر و تا UNStudio، نیز در این کارْ شور و ابتکار کمتری از او نداشتهاند؛ با این حال پروژهی باکو از کارهای آنها برجستهتر است؛ زیرا ابعاد و هماهنگی آن با زمین اطرافش فوقالعاده است. ساختمان جز آنچه ذکر شد، نکتهی دیگری را نیز اثبات میکند؛ این که نمیتوان معماری را کالبدشکافی کرد تا به عناصرش دست یافت، آنگونه که رم کولهاس در بینال معماری ونیز در سال ۲۰۱۴ سعی داشت انجام دهد. معماری صرفاً مجموعی از اعضایش نیست. من دقیقا به این دلیل پروژهی باکو را دوست دارم که در نمای خارجی آن بههیچوجه نمیتوان عناصر آشنایی را که باعث شوند آن را «ساختمان» خواند، یافت؛ مانند درها، پنجرهها، پلهها، نردهها، سردرها، سقفها – هیچیک؛ که به این معناست که فرد نمیتواند بداند داخل آن چیست. اما به همان میزان که پوستهی ساختمان را دوست دارم، آنچه را داخل آن است دوست ندارم. درون و بیرون این ساختمان دو پروژهی کاملا مستقل هستند. هنگامی که وارد آن میشوید، چیزهایی که استادانه در بیرون از آنها اجتناب شده است، جلب نظر میکنند: پلهها، نردهها، ستونها … ؛ یعنی آنچه آشنا و پیشبینیپذیر است. شاید بپرسید چگونه میتوان از این عناصر اساسی اجتناب کرد؟ خوب، اگر من میدانستم، مشغول معماریِ خودم بودم به عوض اینکه راجع به آن صحبت کنم. اما از این منظر برخی از داخلیهای حدید از دیگران موفقتر هستند. برای مثال در موزهی مکسی (MAXXI) رم، هیچچیز جریان کلی معماری را که باعث میشود آن را یک «واحد» بخوانیم، متوقف نمیکند. شاید این ابعادِ بسیار بزرگ ساختمان باکو بوده که این کار را چالشبرانگیزتر کرده است. اما بیایید فکرمان را مشغول ضعفها نکنیم و به محیط خارجی برگردیم؛ جایی که ساختمان بهواقع یک تندیس است و لذتی فراتر از لذت نگریستن دارد. ساختمان پیوسته شما را دعوت میکند که با آن تماس برقرار کنید یا حتی بر دوشش سوار شوید. حتی ممکن است کسی تصور کند که میتواند تا نوک آن بدود. اما با نگاهی دقیقتر دشواری این کار را متوجه خواهید شد: شیب ساختمان برای این کار بسیار زیاد است و با لگدی شما را به عقب میراند، گویی موجودی زنده است. در اینجا سوالی دیگر پیش میآید، سوالی که مدرنیستها دربارهی آن تأمل میکردند: آیا این ساختمان «صادق» است؟ پاسخ این سوال بهوضوح «خیر» است. این ساختمان در معنای مدرنیستیِ ایرادشده، صادق نیست؛ ازآنجاکه مشخصا نحوهی ساختش را پنهان میکند. هر آنچه بهطور فیزیکی در دسترس قرار دارد، از سنگِ «مایع» ساخته شده است و هنگامی که از دست بهدور باشد، این مادهی خام به گونهای بیشرمانه به صفحههای فلزی تبدیل میشود. البته این را نمیتوان تشخیص داد. از نظر دیداری هیچگونه شکافی میان یک ماده و دیگری وجود ندارد. مشابه این اتفاق در داخل هم رخ میدهد: بتن و تختهچندلای استفادهشده در کف آن بدون هیچ مشکلی به دیوارها و سقف گچی مبدل میشوند. همهچیز یکسطح است. آیا یک ساختمانِ متقلبْ چیز خوبی است؟ در اینجا باید بگویم که در معماری کلیگویی وجود ندارد. این ایده که یک ابژه میتواند «صادق» باشد بیمعناست. هر موردی نیاز به بررسی مختص به خود را دارد. برای مثال «صندلی لالهای» (۱۹۵۶) ارو سارینن را در نظر بگیرید. این طراحی آیندهگرا بسیار مشهور و کلاسیک است؛ درحالیکه بههیچوجه «صادق» نیست: پایهی آن فلزی است درحالیکه نشیمنگاهش پلاستیکی است و با وجود این، ایندو به گونهای بینقص در هم میآمیزند تا شکلی صاف و زیبا بسازند؛ بدون اینکه کسی متوجه شود که دو مادهی بالذاتْ متفاوت هستند. این به شما چه میگوید؟ در بند کلیشه نیفتید؛ به چشم خود اعتماد کنید.
منبع: [button color=”white” size=”normal” alignment=”none” rel=”follow” openin=”samewindow” url=”http://memari.hmg.ir/Home/2554″]فصلنامهی تخصصی معماری و شهرسازی همشهری معماری/ شمارهی ۳۱[/button]