نویسنده: کامیار صلواتی/ دانشجوی مطالعات معماری ایران در دانشگاه تهران
دنیای بیرحمِ «واقعی»، درست از لحظهای آغاز میشود که پایم را از دنیای رنگارنگ «هنرهای زیبا» و سردرِ معروف «پنجاهتومانی» بیرون میگذارم. آنچه جلوی سردر میگذرد همیشه یکسان نیست؛ گاهی –مثل چند روز پیش- دو نفر دیده میشوند که در فضای جلوی سردر ایستادهاند. یکیشان دوربینش را رو به «نماد آموزش عالی کشور» گرفته و دیگری میکروفن به دست، چهرهها را میپاید و سعی میکند لابهلای صدای موتور و بوق، از آنهایی که برای پخش «موجهتر» بهنظر میرسند مصاحبه بگیرد. پشت به این دوربینِ کنجکاوِ گزیدهگر، جایگاه تراکت به دستهاست؛ آنهایی که یا تبلیغ کافهای را میکنند که چند درصد تخفیف برای دانشجویان دارد، یا تبلیغ کلاسهای «آیلتس» و «تافل» برای آنهایی که رفتن را مناسبتر میدانند. اگر مقصدتان به سمت میدان انقلاب باشد، بعد از گذر از صدای ناکوک ساز پیرمردی که برای شنیده شدن سازش لابهلای موتور و بوقْ آمپلیفایر به سهتارش بسته، تازه میرسید به میعادگاه «آیاسآی» فروشها. دختری جوان جلوی متروی انقلاب داد میزند «مقالهٔ آیاسآی، پایاننامه، پروژه»، و در دالان تمام نشدنی مترو، دختربچههای فال به دست لای دستوپا میلولند.
با اینحال، اگر به سمت چهارراه ولیعصر بروید، اوضاع اندکی فرق میکند. مسیر کمی جذابتر است. از شلوغی و نوفهٔ میدان انقلاب خبری نیست. در میانهٔ راه به جلوهٔ سفید-صورتی «کیک استودیو» برمیخورید و –اگر جولان موتورها در پیادهرو را بهسلامت بگذرانید- میتوانید از پشتِ نرده به خرابهٔ ویلایی که «مارسل دوبرول» ساخته نظر کنید. تا وقتی که به نزدیکیهای ایوان «کافه گودو» برسید، اوضاع غیرقابل تحمّل نیست. امّا از هماننقطه است که کمکم متوجه ازدحامی عجیب میشوید. اگر به این مسیر آشنا نباشید، ممکن است فکر کنید که شاید عدهای تجمع کردهاند تا به چیزی اعتراض کنند. خودتان را که به جمعیت میرسانید، متوجه میشوید بر خطا بودهاید و این سیل بینوای جمعیت، فقط میخواهند از خیابان رد بشوند! شما هم باید وارد این جدال بزرگ شوید، چون راه دیگری ندارید. باید در یک صف طولانی و فشرده قرار بگیرید، مواظب تنهٔ خواسته و ناخواستهٔ دیگران باشید، حواستان به وسایلتان باشد، و محضر همشهریهایتان را از فاصلهٔ چند میلیمتری درک کنید تا فقط بتوانید از خیابان رد شوید! صف «زیر گذر چهارراه ولیعصر» چنان طولانی و عریض است که راه را بر سایر رهگذران هم میبندد. از لابهلای هیاهوی جمعیتی که از فرط فشردگی مدام به یکدیگر برخورد میکنند و هر آن مثل بمب ساعتی ممکن است به جان هم بیفتند، نگاه عاقلاندرسفیهِ ساختمان یادمانی «تئاتر شهر» بهزحمت پیداست؛ ساختمانی که در وضع موجود یک تناقض است: دورش خالی است تا دیده شود، امّا جز آنانی که از کنار آن میگذرند، از زوایای دورتر مجال دیده شدن ندارد؛ چون همهٔ رهگذران، همهٔ آنهایی که میخواهند به هریک از شش خروجی چهارراه بروند، و همهٔ آنهایی که میخواهند سوار مترو شوند، مجبورند به هزارتوی زیرگذر «چهارراه ولیعصر» وارد شوند. اگر از این زیرگذر عبور نکنید، یعنی مثلاً عجله داشته باشید، یا پیرسال یا معلول باشید، ناچارید از روی نردههای چهارراه بگذرید و تبدیل به «متخلف» شوید. بله! در چهارراه ولیعصر شما با انجام عملی مثل عبور از خیابان در سر چهارراه و پشت چراغقرمز تبدیل به یک شهروند متخلف میشوید!
تمام گذرندگان این نقطهٔ شلوغ و مرکزی شهر، به زیرزمین تبعید شدهاند. بعد از پایان گرفتن جدال «تلاش برای وارد شدن به زیرگذر»، نوبت به مرحلهٔ بعد میرسد. میشود حدس زد که وقتی شش صفِ شلوغ مدخل زیرزمینِ چهارراه ولیعصر به هم میپیونند، آن زیر چه خبر میشود. در زیرگذر چهارراه ولیعصر «صف» هیچوقت تمامی ندارد: صفِ بالا رفتن از پلهبرقیهای مترو یکی از این صفهای پرتعداد است که صبحها طولش به بالای پانزده متر هم میرسد. انگار طراحان و برنامهریزان این فضای مریض، هیچ تصوری از مقیاس و تعداد استفادهکنندگان آن نداشتهاند. البته جای شکرش باقی است که عصرها این صف از بالا به پایین است و شما میتوانید از پلههای عادی که بار ترافیک پلهبرقی را کمتر کردهاند استفاده کنید.
اگر در خیابان و پیادهرو عبور و رفتن به سمت مقصد عملی بود که در عینحال به شما آزادیای برای دیدن مغازههای گوناگون، استفاده از هوای آزاد، دیدن آسمان وچیزی خوردن میداد و –بهقول یان گِل- پیادهروی را آمیخته با «فعالیتهای انتخابی» میکرد، در این فضا شما هیچ وظیفهای جز دویدن به سمت مقصد خود – یا بهعبارت دیگر انجام دادن«فعالیتی ضروری»- ندارید. فضای زیرزمین چهارراه ولیعصر ساخته شده است تا کسی در چهارراه نماند، از حضورش در شهر لذت نبرد و هرچه زودتر شهر را خالی کند. فضایی که میتوانست به راحتی یکی از پویاترین و سرزندهترین فضاهای شهری تهران باشد، عملاً کُشته شده است و برخلاف رویهٔ موجود در دنیا، بهجای اینکه ماشینها به زیر تبعید شوند تا پیادهها شهر را مالِ خود کنند، این پیادهها هستند که به زیرزمین کوچانده شدهاند. بماند که این ترفند نبوغآمیز هم کارگر نیفتاده و چندان از بار ترافیکی آن منطقه نکاسته است. زیرگذر چهارراه ولیعصر نچسبترین و بهیادنماندنیترین فضای آن مرکزِ پرهیاهوست.
تمام این رنجها وقتی تمام میشود که شما بالاخره به ایستگاه مترو میرسید، به خطّ مورد نظرتان میروید و متوجه میشوید که قرار است پانزده دقیقه منتظر قطار بعدی بمانید. بهتر است بهجای غر زدن گاهی نیمهٔ پر لیوان را هم ببینید. پانزده دقیقه به انتظار قطار بعدی ماندن یعنی پانزده دقیقه فرصت نشستن روی صندلیهای ایستگاه، پیش از آنکه به فکر آمادهشدن برای جدال بعدی باشید: تلاش برای چپاندن خود در قطار!
منبع: [button color=”white” size=”normal” alignment=”none” rel=”follow” openin=”samewindow” url=”https://t.me/koubeh”]کانال تلگرامی کوبه [/button]