حباب‌وار براندازم از نشاط،کلاه … !

نویسنده: سجاد زلیکانی/ دانشجوی کارشناسی ارشد مطالعات معماری ایران


خراشی از جنس «فلز» بر پیکره‌ی تاریخ هزارساله

چندی است صدایی مرا به‌سوی خود فرامی‌خواند. صدا آشنا و گویی از همین حوالی است. در پی صدا که می‌روم، قامت رعنای برجی تاریخی را در جوار روستایی به نام «ِسکت» می‌بینم که بر دامنه‌ی کوهی قد برافراشــته اســت و خیره به چشمانم می‌نگرد. ناگاه مجبور به سکوت می‌شوم؛ زیرا حرفی برای گفتن نمی‌ماند. هر آنچه بود و هست، مقابلم قرار دارد. باید با گوشِ جان صدایش را شنید. دردِ دل است، درد دلی آمیخته با آه و ناله؛ ناله‌ای که حکایت از غربت و فراموشی دارد. در الابه لای سکوتِ تنهایی‌اش، به ناگاه فریاد برمی‌آورد که «چه کسی حاضر است او را فریب دهم؟! چه کسی حاضر است  کلا  بر سرش بگذارم؟! آیا شما حاضر به پذیرش چنین کلاهی هستید؟!» کوه‌های اطراف که پیوندی دیرینه با برج دارند و قریب به هزار سال است هم‌نشین یکدیگرند، با پژواکی که به صدایش می‌دهند، گویی به یاری او آمده‌اند تا اگر رهگذری، آه و ناله‌اش را نشنیده، طنین آن را به گوش او برسانند. متعجب و حیران، با خود زمزمه می‌کنم که آری، حق با توست؛ زیرا رنگ رخساره‌ات خبر می‌دهد از سرِ درون. اصطلاح «کلاهی بر سر کسی گذاشــتن» کنایه از فریب، حیله و نیرنگ است؛ به‌گونه‌ای که شاید اطرافیان متوجه این عمل ناپسند نشوند. اما درباره‌ی «برج رسکت»، نه فریب است، نه حیله و نه نیرنگ؛ بلکه عین واقعیت است. کلاهی به این گشادی و بیقوارگی را همه می‌بینند! کلاهی از جنس فلز که به بهانه‌ی «کمبود بودجهی الزم برای مرمت»، سال‌هاست سنگینی آن به‌اجبار بر دوش او نهاده شده است! آیا حق دلخوری و شکایت از ما را ندارد؟! آیا حق ندارد سرزنشمان کند؟! آیا استادان و معماران و هنرمندانی که چنین یادگار زیبایی را برایمان به ارث نهاده‌اند، حق ندارند دلسرد و ناامید شوند؟! آری، در کنارش که بایستی، متوجه خواهی شد شعری آشنا از شاعری نام‌آشناتر را با خود زمزمه می‌کند:

از دشمنان برند شکایت به دوستان چون دوست دشمن است شکایت کجا بریم/ سعدی

 کلاه، چه از نوع فریب و حیله باشد و چه از نوع واقعی و عینی، در هر صورت اثراتش بر آن شخص دیده خواهد شد. اگرچه کالهِ فریب و نیرنگ شاید در مبحث ما نگنجد، اما کلاه واقعی، یعنی کلاهی همانند آن چیزی که اکنون بر سر برج تاریخی رسکت نهاده شده است، را می‌توان اینگونه تفسیر کرد: فرض کنید در یک روز سرد زمستانی برای مراقبت از خود در برابر سرما، باد و نزوالت جوی، کلاهی گرم و پشمی بر سر می‌کنید؛ اثر مثبت این کلاه آن است که شما را در مقابل عوامل یادشده حفظ می‌کند اما موهای سر شما را هم که شاید ساعت‌ها برای مرتب‌کردن و حالت‌دادن به آن‌ها وقت صرف کرده‌اید تا زیبایی ظاهری خود را حفظ کنید، به‌کلی به‌هم می‌ریزد و از حالت مناسب خود خارج می‌کند! حال کلاهی که بر سر این برج قرار داده‌ایم، اگرچه شاید به‌ظاهر اثرات منفی باد و نزوالت جوی و سرما بر برج را به حداقل رسانده یا خنثی کرده باشد، صد افسوس که این بنای زیبا را از شکل و فرم طبیعی خود خارج کرده است؛ تا جایی که می‌توان گفت این اثر امروز از اصالت هنری خود خارج شده است! بنایی این‌چنین زیبا را که با ذوق هنری و مهندسی دقیق ساخته شده است، با قراردادن عنصری نامتعارف، چندین سال است به تمسخر گرفته‌ایم! اگر محققی، هنرمندی یا معماری از دیگر نقاط جهان در سیر تحقیقات و مطالعات خود به برج رسکت رجوع کند و این صحنه‌ی رقت‌بار را ببیند، چه ذهنیتی نسبت به ما پیدا خواهد کرد؟! آیا هم‌اکنون حاضر خواهیم بود تصویری از وضعیت فعلی برج را در مجامع معتبر جهان به نمایش درآوریم بی‌آنکه سرافکنده شویم؟! آیا چنین وضعیتی از سوی نهادهای معتبر علمی دنیا پذیرفته خواهد شد؟! آیا سرزنش آنان را نخواهیم شنید؟! آیا نمی‌توان از تجربیات مشابه در دیگر نقاط این کره‌ی خاکی برای ساماندهی بناها، استفاده کرد؟! آیا هیچ راه‌کاری جز این روش برای بهبود وضعیت برج وجود ندارد؟! یا شاید ما در این مورد کوتاهی می‌کنیم؟! مصیبت‌بارتر آنکه اگر و باز هم اگر امید به آن داشته باشیم که در آینده کلاهی فلزی برداشته شود و مرمتی اساسی و علمی صورت گیرد، با این اوصاف چندان دور از ذهن نیست روزی را متصور شویم که حین برداشتن کلاه، آجرها و تزئیناتِ ردیف به‌ردیفِ برج، آسیب ببینند. البته این کلاه شاید تاکنون نیز آسیب‌هایی را بر پیکرهی برج وارد کرده باشد. به‌هرروی این بنای زیبا و درعین‌حال مظلوم، چشم‌انتظار همان دستانی است که کلاه را بر سرش گذاشتند تا این بار نوید دهندهی آن باشند که آمدهایم تا بسازیمت. بی‌شــک تا آن روز در خلوت و جلوت خود این چنین زمزمه می‌کند:

حباب‌وار براندازم از نشاط، کلاه اگر ز روی تو عکسی به جام ما افتد/ حافظ

معرفی اجمالی برج رِسکت برج رسکت در استان مازندران، ۶۵ کیلومتری جنوبِ ساری، بخش دودانگه، منطقه‌ی تاریخی فَریم و در نزدیکی روســتایی به همین نام قرار دارد. برج بر دامنه‌ی کوه و به فاصله‌ی اندکی از درهای به نام شهســوار، به صورت مدوّر، از جنس آجر و با گنبد مخروطی‌شکل، ساخته شده اســت. یکی از اولین کســانی که در دهه‌ی ۱۹۳۰ میلادی گزار‌شهایی علمی از آن ثبت کرد، معمار نام‌آشنای فرانســوی، آندره گدار بود که بحث او دراین‌باره در کتاب آثار ایران به چاپ رسیده است. استاد منوچهر ستوده نیز در کتاب از آستارا تا استرآباد به معرفی این برج پرداخته و نصرت‌اله مشکوتی در کتاب فهرست بناهای تاریخی و اماکن باستانی ایران توضیحی دربارهی آن داده است. این بنا از نگاه تیزبینِ استاد محمدکریم پیرنیا نیز دور نمانده و ایشان در کتاب سبک‌شناســی معماری ایرانی از آن یاد کرده‌اند. مهم‌ترین ویژگی برج رسکت، همانند برج الجیم، وجود کتیبه‌ی کوفی و پهلوی در کنار یکدیگر است که این دو بنا را به‌عنوان نمونه‌های عینی و شاهدان ملموسِ هم‌جواری دو فرهنگ پیش و پس از اسلام در قالب یک اثرِ معماری، معرفی می‌کند. تاریخ ساخت بنا با توجه به خوانش آندره گدار از کتیبه‌های آن، مربوط به اوایل قرن پنجم، یعنی سال  ۴۰۰ هجری قمری است. به‌طور کلی پژوهشگران، برج رسکتِ فریم را یادمانی چندمنظوره می‌دانند. اما به‌نظر می‌آید اصلی‌ترین دلیل ساخت آن، کاربری آرامگاه‌ی باشد؛ زیرا آندره گدار معتقد است این بنا آرامگاه یکی از امیران خاندان «باو» بوده است. باوندیان یا «اسپهبدان باوندی» حکومتی محلی در طبرستان بودند که از دودمان شاهان ساسانی به شمار می‌رفتند. برج رسکت در تاریخ ۹/۵/۱۳۱۲ به شماره‌ی ۱۹۳ در فهرست آثار ملی ایران به ثبت رسیده است.


منبع: فصلنامه‌ی تخصصی معماری و شهرسازی همشهری معماری

مطلبی دیگر
لوئیس باراگان؛ معمار سکوت و آرامش