نویسنده: کامیار صلواتی/ دانشجوی مطالعات معماری ایران در دانشگاه تهران
۱- جلال ستاری در فصل اوّل کتابش، «اسطورهی تهران»، هرآنچه سفرنامهنویسان دربارهی تهران قاجاری نوشتهاند را گردِ هم آورده است. در روایت ستاری –که خود مبتنی بر گزارشهای دست اوّل گوناگونی است- تهران کثیف، فاسد و سیاه، پر از درد و ناله و زجر، و سست و شکننده است. امّا در میان تمام آن گزارشهای سیاه، ستاری به نویسندهای ایرانی اشاره میکند که تهران را چنان آرمانشهری دلربا توصیف کرده، توصیفی که شباهت قابل توجّهی با متون ادبی و شاعرانهای دارد که در بعضی وقفنامهها و تاریخنامهها میخوانیم. ستاری پرسیده که این نویسنده به اتکای کدام منفعت و رابطه و مناسبتی این تهران مخوف را ندیده و برجایش بهشتی برین نشانده است؟
۲- شاه اسماعیل اشعار عرفانی-مذهبی فراوانی دارد، شعرهایی لطیف که انگارنهانگار که آنها را همان شاه اسماعیلی سروده که نیمی از مردم تبریز را از دم تیغ گذرانده است. محمود سریعالقلم، این رویکرد رایج در ایران را واکنش و سرپوشی بر آنچه در جامعه و سیاست و شهرهای ایرانی میگذشته میداند: تمام آن سیاهیها با این اشعار خیالانگیز به پستویی میروند و از نظرها پنهان میشوند و شاه قاتل بدل به عارف خوشقلب و خداجوی میشود. فارغ از اینکه تحلیل سریعالقلم چقدر صحیح است، باید تکلیف خودمان را با این سؤال ابتدایی روشن کنیم که چگونه باید متنهای تاریخی را خواند؟ مورخان چقدر به جملات ادیبانه و سرشار از تحسین تاریخنامهها اتکا میکنند که ما در جایگاه مورخ هنر و معماری چنین فریفتهی این جملات میشویم؟
۳- اگر کتابهای کشیشان و عالمان مدرسی قرونوسطی را بخوانیم و سخنانشان را بشنویم و تنها به خواندن رویهی این اسناد بسنده کنیم، احتمالاً باید مانند بعضی سنتگرایانْ عصر تاریکی را روشنترینِ اعصار قلمداد کنیم؛ امّا چه کنیم که شواهد تاریخی زیادی از فساد نهاد کلیسا و ظلم و ستم آنان بر «بره»ها یا همان مردمان زیردست خود در دست داریم. آیا میتوانیم به اتّکای متون و اسناد مذهبی و زاهدانهی قرونوسطی، کشیشان را همانطور پاک و پالوده ببینیم که در متون آن دوره تصویر شدهاند؟
۴- نیازی نیست بیش از این مثالهای متعدد تاریخی بیاوریم. دریافتن این مسئله که گفتار و لایهی بیرونی بسیار غیرقابل اتکاست دشوار نیست. در بسیاری از موارد، همین گفتار و لایهی بیرونی، کارکردی عکس آنچه را دارد که در ظاهرش میخوانیم؛ ولو این افراد خود را سالک بدانند یا حقیقتاً انسانهایی پاک دست باشند.
***
امروزه نوشتن آزاد است. برای آنکه دست به قلم ببریم و افکارمان را به گوش دیگران برسانیم، نیازی نداریم که کسی حامیمان شود و به اتکای قدرت و ثروت و امکانات او بنویسیم؛ کافی است با هزینهای ناچیز –اگرنه تماماً بدون هزینه- سایت یا وبلاگی داشته باشیم، یا در فیسبوک و تلگرام بنویسیم، و اگر اینها هم نشد مطلبمان را به رسانهای دیگر بفرستیم تا آنجا منتشر شود. امکانات چاپ، وسیع، سریع، گسترده و فراهم است، و هر گونهای از نوشتن، هر اسلوبی را برگزیدن، و هر رویکردی را پیش گرفتن، انتخابی است از میان انبوهِ انتخابها. نویسندهها و خوانندهها متنوع هستند، هم فقیر و هم غنی و هم قدر و هم بیقدرت؛ هم معترض و هم دوستدار.
امّا این تغییر از کِی در ایران رخ داد؟ احتمالاً از دوران مشروطه، یا کمی پیش از آن، از دورانی که چاپ سنگی وارد معرکه شد. دیگر اغلب صداهایی که شنیده میشد، صدای متونی نبود که به امر پادشاهی یا به امید صلت حاکم و سرداری نوشته شود. کتابتْ دیگر عملی پرهزینه و زمانبر نبود تا کاتب و مؤلف برای نوشتن نیاز به حمایت شخصی متمول و قدرتمند داشته باشد، و بنابراین، روایتهای مخالف و جایگزین (Alternative) همانقدر مجال بروز یافتند که روایتهای معطوف به قدرت. ناگهان میبینیم که «باغهای فردوسنشان» و «بساتین دلگشا» و بناهایی که «رشک فردوس برین» بودهاند و در بسیاری از موارد متون مرتبط با آنها کارکردی شبیه به آگهیهای معاملات املاک امروزی یا حتّی تبلیغات دولتی داشتهاند، جز در چند سندی که اتفاقاً در ارتباط مستقیم با قدرت و ثروت -معمولاً- بانیاند، در میان انبوه گزارشهای گونهگون که روایتهای بسیار متفاوتی را ارائه میدهند گم میشوند. این اتفاق البته پیشتر از آنهم رخ نمایانده بود، امّا نه تحت لوای آزادیهای عصر چاپ سنگی؛ که در هنگامهای که سفرنامهنویسان اروپایی به ایران آمدند و بیآنکه دغدغهها و انگیزههای کاتبان و مؤلفان ایرانی را داشته باشند، دست به گزارش و تحلیل وضعیت جامعه و معماری در ایران زدند. احتمالاً به همین دلیل است که این تناقض و تضاد در روایتهای تاریخی غالباً (و نه تماماً) شاعرانه، متملقانه و معطوف به قدرت با روایتهای دگرگون از زمان اولین گزارشهای اروپاییان در ایران آغاز میشود؛ آنجا که کلاویخو مینویسد تیمور بر بالای دیوار و در بحبوحهی ساخت مسجدی در سمرقند، برای معمارانی که با دستان دراز طلب غذا میکنند، گوشت و سکّه پرتاب میکند.
از دوری و اجتناب در دخیل کردن نگاههای امروزی در داوریهای تاریخیمان بسیار شنیدهایم. حال به نظر میرسد که بعضی از ما به طرزی غیرمستقیم مبتلابه این آفت هستیم. گاه این متون شاعرانه را چنان متنی امروزی تفسیر میکنیم و آن را مانند متنی میخوانیم که در میان امکانات و رویکردهای گوناگون، آگاهانه و از روی اختیار برگزیده شده و نوشته شده است. در این نوع نگاه، تمام پیچیدگیهای تفسیری و کارکردی این متون، و آنچه «بین خطوط» جریان دارد، به نفع انجام دمدستیترین تفسیرهای مطلوب محققان نادیده انگاشته میشود. کافی است جایی در این متون اشارتی به واژهها و کردار و نگاههای مذهبی و عارفانه شده باشد تا این پژوهشگران بار خود را ببندند و به اتکای این لایهی عرفی و ظاهری متون تاریخی، دست به تفسیر بزنند. در این تفسیرها گویی متون در فضایی منتزع نوشتهشدهاند: نه ساخت جامعه، نه ساخت قدرت و نه نقش اقتصاد در خوانش این متون لحاظ نمیشوند و انگار متن تنها به خواست و ارادهی راوی و منتزع از هرچه بیرون از ذهن اوست نگاشته میشود.
علاوه بر اینها، گاه به نظر میرسد –در خوشبینانهترین حالت- که این محققان نمیخواهند ببینند و بگویند که اصولاً آنچه در این میان اهمیت دارد نه سالک بودن یا نبودن صنعتگران، که «کارکرد» این عارفانگی ظاهری و عرفی است؛ کارکردی چنان غریب و گاه مضر که «تیمور» خونخوار را هم به عارفپروری میکشانده است. روایتسازیهای نوستالژیک و مرتجعانه به امید بازگشت به آن دوران موهوم عارفمسلکی، خود نشانهای از مطلوب قلمداد کردن کارکرد این عارفانگی است.
گذشته از این مسائل، چنین تحلیلها و روایتهایی، ازآنجاییکه خود را محدود به بحثهای اخلاقی غیرقابل رد یا قبول دربارهی ذهنیات معماران و وجوه اخلاقی عمل آنان میکنند، بهزحمت میتوانند ابزاری کارا برای تحلیل تاریخ معماری –که بهشدت تحت تأثیر برآیندی از مسائل درهمتنیده و چند سویهی اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی است و تازه نقش معمار در آن چندان مانند امروز پررنگ نبوده- در دست دهند. صحبت از اخلاقیات در تحلیل تاریخی یک جامعه نمیتواند جایی داشته باشد و طبعاً آنچه معماری و بسیاری دیگر از وجوه فرهنگی مردمان را میسازد بیش از هر چیز تحت تأثیر ساخت اجتماعی، اقتصادی و سیاسی یک جامعه است؛ بماند که اصولاً صحبت از اخلاقیات و داوری کردن امروزین دربارهی نیات درونی سازندگان یک اثر آنهم در دوران تاریخی تقریباً ناممکن است. شاید بتوان با اندکی بدبینی و اغراق چنین داوری کرد که گاه این نوع تحلیل اخلاقمداری، بسان صورت اندکی علمیتر شده تحلیلهای ذاتباورانه و سادهدلانهای است که در کوچه و بازار و در خلال مباحثات پرحرارت تاکسیها میشنویم: آنها [اروپاییها] خوبند، دزد نیستند، منظمند، درستکارند و ذاتشان خوب است؛ امّا ما چنینیم و چنان! به همین سادگی، در تفسیر تاریخ معماری نیز میتوان تمام مسائل پیچیدهی مرتبط با معماری را به گزارههایی اخلاقی و قائل به فرد تقلیل داد و دلگرم از تمجیدهای مَدرَسی یاران موافق، در قامت پیغامبرانی خود خوانده، دیگران را به این طریقت موهوم و تخدیری فراخواند.
*عنوان این یادداشت برگرفته از شعر «بنام گل سرخ» محمدرضا شفیعیِ کدکنی است: در این زمانهی عسرت به شاعران زمان برگ رخصتی دادند، که از معاشقهی سرو و قمری و لاله، سرودها بسرایند ژرفتر از خواب، زلالتر از آب.
منبع:[button color=”red” size=”normal” alignment=”none” rel=”follow” openin=”samewindow” url=”https://telegram.me/koubeh”]کانال تلگرامی کوبه[/button]