دکتر صارمی در کلام کاوه فولادنسب

نویسنده: کاوه فولادنسب/ معمار و نویسنده
چه تلخ شروع شد این بهمن

یک تماس کوتاه، یک خبر… «دکتر علی صارمی درگذشت.» خبر تلخ‌تر از این هم می‌شود؟ صبح شنبه دل‌گیرتر از این هم داریم؟ از لحظه‌ای که خبر را شنیده‌‎ام، چشم‌هایم شده چشمه‌ی اشک. در ماتی و محوی پشت پلک‌هایم صحنه‌هایی رژه می‌روند که شخصیت محوری‌شان دکتر صارمی است؛ توی کلاس‌های دانشکده، توی دفتر کارش، این‌طرف و آن‌طرف در سخنرانی‌ها و جلسه‌ها. در تمامشان، دکتر صارمی لبخند می‌زند، اصلاً یک آرامش عجیبی دارد، همیشه داشت؛ از آن آرامش‌هایی که در فضا پخش می‌شوند، از آن آرامش‌هایی که در دل‌ها تکثیر می‌شوند. دلم می‌خواهد دستم را دراز کنم و دستش را به گرمی بفشارم.

معمارها ستاره نیستند. حالا حتماً خیلی‌ها دکتر صارمی را نمی‌شناسند و نمی‌دانند ایشان یکی از معمارهای مهم و تأثیرگذار زمانه‌ی ما بوده‌اند -هم در حرفه، هم در نظریه، هم در آموزش-؛ از آن آدم‌های چند ظرفیتی‌ای که معلوم نیست حالا باید چقدر زمان بگذرد وابرو باد و مه و خورشید و فلک هم‌دست به دست یکدیگر بدهند تا باز یکی‌شان در سپهر معماری ایران ظهور کند.

من و هم‌نسل‌هایم چه آدم‌های خوش‌اقبالی بودیم که توانستیم سر کلاس درس امثال دکتر صارمی بنشینیم. چیزی حدود پانزده سال پیش، یکی از کلاس‌هایی که با ایشان داشتیم، طراحی معماری بود. برای ما، جوان‌های پر شروشور عصر اصلاحات، حتی هم‌نفسی دکتر صارمی هم غنیمتی بود، چه برسد به این‌که بنشینیم کنارش و او روی طرح‌هایمان خط بکشد و نظر بدهد. تا مدت‌ها به این‌که آن ترم در کلاسش بالاترین نمره را گرفته بودم، به خودم می‌بالیدم. (و حالا که اینجا نوشتمش، فهمیدم هنوز هم می‌بالم!) درستش این است که یادی هم بکنم از خانم دکتر نیلوفر محوی که آن سال‌ها دستیار دکتر صارمی بود و چند سال پیش -در جوانی- پر کشید و رفت، اما یادش هنوز هم و تا همیشه هم گرامی است. یک روز در همان کلاس، دکتر صارمی گفت «بچه‌ها اینجا نمونین. برین دنیا رو ببینین، به علم روز مجهز شین، بعد برگردین و به این کشور خدمت کنین.» وای که حرف‌های آن روزش چه تأثیری روی کاوه‌ی بلندپرواز آن روزها گذاشت. چند سالی بعد، روزی خدمتش گفتم «دکتر، کاری کردین که ما بشیم ز گهواره تاگور دانش بجوی!» لبخندی از سر رضایت روی لب‌هایش نشست، زد روی شانه‌ام و گفت «چی بهتر از این؟» واعظ غیرمتعظ نبود؛ این کاری بود که خودش هم کرده بود: رفته بود و از محضر بزرگان معماری زمانه -کسانی مثل لویی کان- بهره برده بود، اما ماندگار فرنگ نشده بود و برگشته بود تا پیام را به ما برساند و چوب دوی امدادی را بسپرد به دستمان.

دکتر جان همیشه‌خندان، با رفتنت جایی در معماری این سرزمین و جای بزرگ‌تری در دل ما -شاگردانت- خالی شد که هرگز پر نخواهد شد. من بی‌قرارم، اما تو آرامشت ابدی…

مطلبی دیگر
چرا باید دانشگاه بخشی از فضای عمومی شهر باشد؟