این یادداشت به قلم زهرا اهری | استاد مرکز مستندنگاری و مطالعات معماری ایران، دانشگاه شهید بهشتی در تاریخ ۲۹دیماه ۱۳۹۶ در وبگاه آسمانه به چاپ رسیده و در پایگاه رویدادهای معماری بازنشر میشود.
این یادداشت صرفاً طرح نقطهنظری در مورد ساختمان پلاسکو و چگونگی ساخته شدن آن است تا بتوان در پرتو آن به وضعیت فعلی و راه حلهای پیش رو اندیشید.
ساختمان پلاسکو در آغاز دهه ۱۳۴۰ با سرمایۀ حبیب القانیان ساخته شد. اولین نکتهای که به ذهن میرسد این است که چرا در محدودهای که ساختمان پلاسکو قرار داشت هیچ ساختمان بلندمرتبه دیگری جز ساختمان آلومینیوم (که آن را نیز همان سازنده پلاسکو ساخت) ساخته نشد. آیا ضرورتی در ساخته شدن ساختمان بلندمرتبه وجود داشت و اگر داشت این ضرورت فقط منحصر به یک، دو ساختمان بود؟ مسئله این است که برخلاف تصور رایج، ضرورت از میل طراح و تمایل خلاقه وی به بلندمرتبه سازی آغاز نمیشود، بلکه بلندمرتبه سازی تجلی کالبدیـفضایی جریانهای اقتصادی و اجتماعی است که وقتی اولین بار در مهد پیدایشش یعنی شیکاگو ظاهر شد نشاندهنده قدرت گرفتن سرمایه صنعتی، مالی و تجاری بود که در تلاش برای حداکثر بهرهوری میل به تمرکز یافتن در مکان داشت و تجلی کالبدی آن ظهور بلندمرتبههای مکتب شیکاگو بود که مجموعهای از دفاتر و شرکتهای صنعتی و بازرگانی و اداری و عناصر مرتبط با آن مثل هتلها و غیره را در خود جای میداد. موضوعی که اسپیرو کوستوف در فصلی که در مورد ظهور مکتب شیکاگو در معماری نوشته به وضوح آشکار ساخته است، وقتی که مینویسد ابداع ساختمان اداری بلندمرتبه سومین گونه از سه مضمون در تاریخ معماری است که حاصل مساهمت آمریکایی است[۱]. اینگونه مثل دو گونۀ دیگر حاصل پویههای شهر در حال تغییر است. وقتی که حمل و نقل سریع آمد و شد را موجه ساخت، داراها به خارج از مراکز پرتراکم شهری نقل مکان کردند و طبقه کارگر را قیمتهای روزافزون مستغلات از مرکز شهر راند، و مرکز منحصراً تجاری شد. مرکز شهر که به این ترتیب خالی شده بود، به سرعت توسط کارخانهها، عمده فروشیها، ساختمانهای اداری پر شد. امری که به ویژه بر شهرهای بزرگ اثر گذاشت. سندروم شهر بزرگ خود مولود حمل و نقل مدرن بود. کاهش هزینههای فرستادن محموله به گسترش بازارهای بزرگ کمک کرد. مشاغل متکی به سفارش پستی اوج این بازار بدون مرز بود. اینک، شرکتهای بازرگانی و تولیدی میتوانستند دفتر مرکزی خود را در تعداد محدودی مراکز تجاری مثل نیویورک و شیکاگو مستقر سازند که ارتباطات خوبی داشتند. چون ذخیره زمین در این مراکز ثابت و تقاضا برای آن زیاد بود، ارزش زمین به سرعت بالا رفت و به تبع آن بر ارتفاع ساختمانها افزوده شد[۲]. سرمایهداری آزاد، به سبک آمریکایی، هیچ گونه مداخلهای در این دهههای پس از جنگ[۳] را که عصر انرژی نامیده شدهاند، تحمل نمیکرد. این، منطقی بود که براساس آن ساختمانهای بلندمرتبه ابتدا در مرکز شهرهای شیکاگو و نیویورک و سپس در سایر مراکز شهری آمریکا ظاهر شدند[۴].
ساختمانهای بلندمرتبه در شهرهای قرن بیستم در قالب دو گونه مختلف بنا شکل گرفتند: بناهای مسکونی بلندمرتبه و بناهای اداری، تجاری بلندمرتبه. گونه اول موضوع بحث این یادداشت نیست و باید در جای دیگری به آن پرداخته شود. پیدایش گونه دوم، به نظر میرسد علاوه بر ضرورتهایی که به ظهور بلندمرتبهها در نیویورک و شیکاگو انجامید، منتج از تفکر برنامهریزی شهری است که به عنوان رشتهای علمی در قرن بیستم ظهور یافت و مشخصترین نمایندهاش لوکوربوزیه بود. پیتر هال دانشور برجستۀ حوزۀ شهری در فصلی با عنوان «شهر برج ها» از این وجه سخن میگوید و نشان میدهد که چگونه به قول وی «شرّی که لوکوربوزیه به پا کرد بعد از وی باقی است»[۵]. به گفتۀ وی در جایی مثل انگلیس از ۱۹۵۹ به بعد قیمت زمین افزایش یافت و در شهرهای بزرگ که مایل به حفظ جمعیت خود بودند این امر علامتی برای متراکم ساختن و بلندمرتبه ساختن تلقی شد. به این ترتیب «از میانۀ دهه ۱۹۵۰ توسعۀ تجاری که توسط اتحادیهای از بانکداران، مستغلات سازان، حسابداران و گروهی از معماران تجاریاندیش آغاز شده بود نیروی اصلی در بازسازی لندن در بیشتر دهه ۱۹۵۰ و دهه ۱۹۶۰ شد»[۶].
با مرور این پیشینۀ بلندمرتبه سازی در مغرب زمین این سوال مطرح میشود که آیا در تهران آخر دهه ۱۳۳۰ و اوایل دهه ۱۳۴۰ شمسی (که از قضا همزمان با دهه ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ میلادی است، زمانی که ساختمان پلاسکو ساخته میشود، چنین جریان اقتصادی سرمایهداری صنعتی و مالی و به تبع آن جریان اجتماعی وجود دارد که محرک ساخت این بنا و ساختمان آلومینیوم باشد؟ و آیا معماران نوگرای ایرانی آن روزگار چنین نگرشی دارند؟ نوشتههای آن دوره نشان میدهد که سازندۀ ساختمان به دنبال ایجاد ساختمانی بوده است که دفاتر بازرگانی و تجاری را در خود جای دهد و در ابتدا هم حتی دفاتر شرکتهای فیلمسازی در طبقۀ اول جای داشته است؛ اما جز چند طبقه پایین که مغازههای تجاری باقی میمانند بقیۀ طبقات خیلی زود تبدیل به کارگاه تولیدی میشوند. کاربریای که مورد نظر سازندۀ اولیه نیست و شاید به همین دلیل هم هست که در اوایل دهۀ ۱۳۵۰ ساختمان را واگذار میکند. به عبارتی جریانهای اقتصادی و اجتماعی که ظهور و بروز خود را در بلندمرتبه سازیهای جایی مثل شیکاگو و بعد مراکز شهری دیگر در آمریکا و در دهههای اول پس از جنگ جهانی دوم در کشورهای اروپایی مثل انگلیس نشان میدهند، در ایران دهۀ ۱۳۴۰ وجود ندارند که نیاز به تبلور در قالب ساختمانهای بلند مرتبه داشته باشند. پس این پرسش مطرح میشود که اگر جریانهای اقتصادی به آن ترتیب که مطرح شد وجود نداشتند آیا فرد میتوانسته بنایی را بسازد و نیروی اقتصادیای به وجود بیاورد که در آن ظرف جای بگیرد؟ یعنی در شرایط نبود نیروی سرمایهداری صنعتی و مالی و حتی تجاری مدرن آیا این ظرف مظروف مناسبی مییافت؟ گاه گفته میشود که اینجا قرار بود جای بازار را بگیرد. نحوۀ فعالیت ساختمان پلاسکو از همان آغاز تا آخر نشان میدهد که چنین کارکردی فقط تا طبقه معینی میتوانست وجود داشته باشد. این ناشی از ماهیت چنین فعالیتی است که در هیچ مرکز خریدی هم از حد معینی از طبقات فراتر نمیرود. ضمن این که چنان که در نوشتههای دوره میبینیم قصد سازنده ایجاد دفاتر بازرگانی در طبقات بالاتر بوده است که عملی نمیشود. واقعیت این است که در آن دوره جریان بازرگانی مدرن به ترتیبی مثل آمریکا موجود نیست و اصولاً مجموعه شرایط تهران در آن روزگار طوری نیست که دفاتر بازرگانی و مالی و صنعتی نیاز به تمرکز در مکان معین داشته باشد. به همین دلیل است که میبینیم به جای ایجاد منطقه بلندمرتبه شهری ساختمان پلاسکو تک باقی میماند.
معماران مطرح آن روزگار ایران هم هرچند نوگرا هستند اما به ساخته شدن پلاسکو روی خوش نشان نمیدهند. چنان که میگویند:
چندی است که ساختن بناهای ۱۵ تا ۲۰ اشکوبۀ در خیابانها معمول شده که البته این امر نیز بیشتر دلیل بر «بیکاراکتر» بودن شهر است. برای نمونه ساختمان بزرگ خیابان اسلامبول را یادآوری مینمائیم.در این خیابان ساختمانی با اسکلت آهن که سر بآسمان کشیده بنا شده که بنا به عقیده اغلب آرشیتکتها و شهرسازان و حتی مردم تهران این ساختمان با در حدود ۵۰ متر ارتفاع دارای ظاهری زننده بوده و از لحاظ معماری شدیداً قابل انتقاد میباشد و ابداً با عرض خیابان اسلامبول و ساختمان هائی که در اطراف آن بنا شدهاند همآهنگی ندارد.
یا در جای دیگر ی اشاره می کنند که:
اشتباه نشود ما اساساً با ساختمانهای بلند و چندین اشکوبه مخالف نیستیم ولی باید حتماً جا و مکان آنرا در نظر داشت. در نیویورک فقط در دو ناحیه اجازه ساختن عمارتهای آسمانخراش داده میشود و در بخشهای دیگر بکلی ممنوع است. در شهرهای اروپا عمارتهای بلند دیده نمیشود مگر در محلههای مخصوص شهر. در اروپا ساختمانها و شهرها بواسطه اجراء قوانین شهرسازی تناسب و نظم و زیبائی خود را هرگز از دست نمیدهند. و در صورتیکه ما هم بخواهیم ظاهر طهران زیبا و فریبنده باشد هرچه زودتر باید از ادامه این وضع اسفناک جلوگیری کنیم.[۷]
بنابراین نه با وجود معماران تجاریاندیش مواجهیم که در ساختن بلندمرتبهها سهیم شوند و نه جریانهای اقتصادی و اجتماعی وجود دارد که بلندمرتبهسازی را ضروری سازد.
این مسئله وجه دیگری هم دارد و آن این است که آیا قرار بوده جایی که پلاسکو ساخته میشود مرکز اقتصادی تهران شود؟ یعنی آیا مانند اروپای بعد از جنگ جهانی دوم تفکر برنامهریزی شهری چنین اقتضایی داشت؟ البته محدوده پیرامون پلاسکو (که بخشی از محله دولت تهران در دورۀ قاجاریه بود) از دوره ناصری به بعد به تدریج با ساخته شدن خیابانهایی مثل لالهزار و شاهآباد و فردوسی مرکز فعالیتهای تجاری و اقتصادی تازه شده بود اما در شرایط رشد سریع سرمایهداری وابسته در دهۀ ۱۳۴۰ آیا پیشبینی میشد که تبلور کالبدی این جریان نوظهور اقتصادی باشد؟
وقتی به واقعیتهای اقتصادیـاجتماعی تهران در این دوره نگاه میکنیم، به نظر میرسد که جریان حیات شهری آن زمان خلاف این تصور پیش میرفته است. از اوایل دهۀ ۱۳۴۰ و حتی شاید قدری پیش از آن با بیرون رفتن دربار و طبقات مرفه از تهران و محله دولت جاهایی مثل خیابان لالهزار و میدان بهارستان و منطقۀ پیرامونش، که تا این زمان محل سکونت طبقات مرفه و مرکز تجاری و تفریحی آنها بود، به تدریج موقعیت خود را از دست می دهد. وقتی در اوایل همین دهه مسئله ساختن جاده سوم به شمیران مطرح میشود معلوم میشود که از دست رفتن مرکزیت تفریحی و تجاری جدی است. یعنی زمانی که با ساختن پلاسکو تلاش میشود نمادی از مرکزیت مدرنی برای سرمایه تجاری شکل بگیرد، گروههای اجتماعی که به نظر میرسد مخاطبان اصلی این مرکزیتاند در حال گریز از این محدوده هستند.
در پیشبینیهای برنامهای هم به نظر نمیرسد که امر مرکزیت بخشی به این محدوده از طریق سیاستهای برنامهریزی شهری دنبال میشد. بررسی طرح جامع تهران که در همان اوایل دهۀ ۱۳۴۰ توسط مهندسان مشاور عبدالعزیز فرمانفرمائیان تهیه میشود نشان میدهد که تهیهکنندگان طرح به دنبال جابجایی مرکز شهر به اراضی عباس آباد بودند[۸] و سیاست مرکزیت بخشیدن به این منطقه دنبال نمی شد[۹].
از دهۀ چهل گفته میشد که ساختمان پلاسکو را به عنوان نماد سرمایهداری مدرن میسازند. نکتۀ مهمی در این عبارت وجود دارد. به جای این که بنا در جریان طبیعی حیات خود به نماد چیزی تبدیل شود به عنوان نماد چیزی ساخته میشود. تفاوت بین این دو فرایند دقیقاً در نحوۀ جریان یافتن حیات در آن بنا و ماهیت فعالیتهای آن بروز میکند. چنان که دیدیم، با توجه به ماهیت فعالیتهایی که در پلاسکو حتی در همان دهههای قبل از انقلاب رخ میداد، این بنا نماد آن بخش از سرمایهداری مدرن نبود که نیاز به تمرکز در مکان داشته باشد و در واقع چنان سرمایهداریای به وجود نیامد که این بنا نماد آن باشد. پس در واقع «بنایی» به عنوان نماد «چیزی» ساخته میشود. توجه فقط به «ساختن» بنا و « نماد» کردن آن برای چیزی است. مسئله ای که بررسی دقیق عکسی که در همان زمان ساخت بنا از ماکت آن گرفته شده نشانگر آن است. عکس مورد اشاره از ماکت بنا، یک ابژه، در صورتی منتزع از جهان واقعی و همچون یک اثر هنری آبستره، گرفته شده که تحسینکنندگانش به دور آن حلقه زده اند، ابژهای که قرار است نماد سرمایهداری مدرن باشد. از سرمایهداری مدرن فقط صورت معمارانۀ آن، ساختمان فولادی بلندمرتبه، میراث میس فان در روهه، موجود است و بازنمایی این صورت گویی به جای روابط و فعالیتهای اقتصادی سرمایهداری مدرن مینشیند. به نظر میرسد این همان چیزی است که مایکل هیز آن را «معماری عصر گفتمان» می نامد[۱۰]. زمانی که معماری به وضعیتی رسیده است که «ابژههای آن، هر قدر هم پیچیده یا مصنوع باشند، فقط عناصر یا مجموعههای ساختمانی تفسیر نمیشوند، بلکه شیوهای برای ادراک و ساختن هویتها و تفاوتها هستند».[۱۱] یعنی به این ترتیب معماری نوع خاصی از «تولید نمادین اجتماعی» است که وظیفه اولیهاش ساختن «مفاهیم و مواضع سوژه ها است تا ساختن چیزها.»[۱۲] به این ترتیب است که میتوان فهمید چگونه ساختمان پلاسکو میتواند به عنوان نماد سرمایهداری مدرن ساخته شود بدون این که سرمایهداری مدرنی موجود باشد که ظرفیت جای گرفتن در آن را داشته باشد. به دلیل همین وظیفۀ نمادسازی معماری بوده که در سال های اخیر و به ویژه از سال گذشته که ساختمان پلاسکو در آتش سوخت و از بین رفت، از آن به عنوان نماد «مدرنیته اخیر» یا «مدرنیته متأخر» نام برده شد. هرچند مبدعان این ترکیب (مثل علی میرسپاسی) مفهوم مدرنیته را در آن روشن نکرده و از مبهم بودنش سخن گفتهاند، روشن است که وجه نمادین این نامگذاری برجسته بوده است.
تأمل مختصری بر چگونگی ساخته شدن ساختمان پلاسکو و هویت یابی آن بیشتر از آن رو بود که این مسئله مطرح شود که در شرایط کنونی چه باید کرد؟
چنان که دیدیم به نظر میرسد جنبۀ نمادسازی برای برساختن هویتی برای بنای معماری بر جنبههای کارکردی و … تفوق دارد. چون همان گونه که اغلب گفتهاند، فعالیتهایی که در ساختمان پلاسکو جای گرفته بودند، جز در چند طبقۀ اول که خرده فروشی و همچون بازار بود[۱۳]، تناسبی با این شیوۀ استقرار نداشتند و در واقع نیازی به قرار گرفتن در ارتفاع نداشتند. بنابراین اگر قرار باشد دوباره بنایی ساخته شود که همه این فعالیتها، با وجود عدم تناسب با شیوه استقرارشان در آن جای بگیرند، مسئلۀ نمادسازی است که اهمیت دارد[۱۴]. در این صورت چنین برجی در زمانه معاصر و در تهران معاصر نماد چه خواهد بود؟ نماد سرمایه داری مدرن؟ نماد مدرنیته متأخر؟ چه مفهومی از مدرنیته متأخر مدنظر است که باید حتماً شکل برج به خود بگیرد؟ در شهری که به طور کلی از نظر تعداد برجهای تجاری و اداری به حالت اشباع رسیده است و در منطقهای از شهر که طوفان برجسازی دهههای قبل آن را در ننوردیده، برج جدید نماد چه خواهد بود؟
[divider]پینوشت[/divider]
[۱] گونههای دیگر، خانه مجزای حومهای و پارک شهری است.
[۲] نکته جالب در ادامه بحث است وقتی کوستوف اشاره میکند که برخلاف آمریکا، هستههای شهرهای اروپایی شیوه کاربری مختلط خود را حفظ کردند؛ در ساختمانهای جدیدشان، اشتغال و سکونت همراه با هم بودند و طولی نکشید که محدودیتهای رسمی بر ارتفاع اعمال شد.
[۳] منظور جنگهای استقلال آمریکا است.
[۴] Spiro Kostof, History of Architecture: Setting and Rituals. N.Y.: Oxford University Press, p. 655.
[۵] Peter Hall, Cities of Tomorrow: An Intellectual History of Urban Planning and Design Since 1880. London: Wiley Blackwell,4th Ed., p. 238
[۶] Ibid.,267-269.
[۷] ه. و. «نواقص شهر تهران». در معماری نوین، ش۱ (۱۳۴۰)، ص ۴۴- ۴۶.
[۸] ر.ک. به طرح جامع فرمانفرمائیان.
[۹] البته شاید باید خدا را شکر کرد که چنین سیاستی در آن زمان دنبال نشده است که احتمالاً همین بقایای بافت تاریخی تهران را نیز میبلعید!
[۱۰] Michael Hays. Architecture’s Desire: Reading The Late Avant-Garde. Cambridge, MA: MIT Press, p.3.
[۱۱] Ibid.2
[۱۲] Ibid.1
[۱۳] نکته جالب این است که همۀ خاطرههایی که از پلاسکو (در رسانههای مختلف در طی سال گذشته) نقل شده به رویدادهایی در چند طبقه پایین اشاره دارند، جایی که نقش بازار داشت و خاطرهای ازطبقات بالا (جز سلف سرویس در طبقه آخر) نقل نمیشود.
[۱۴] به نظر میرسد اگر مسئلۀ نمادسازی اهمیت نداشته باشد، حتی اگر مسئلۀ بازگرداندن همۀ فعالیتها به همان محدودۀ استقرار بنا مدنظر باشد، به راه حلهای دیگری جز ساختن برج هم میتوان اندیشید.
[divider]منبع[/divider][button color=”blue” size=”normal” alignment=”none” rel=”follow” openin=”samewindow” url=”http://asmaneh.com/feed/5a623377e7eb83fc572af2d5″]وبگاه آسمانه[/button]