ما در میان دیوارها و پنجرهها نفس میکشیم؛ میان هرآنچه خودْ آنها را ساختهایم. لابهلای آجر و سیمان و سنگ و چوب فریاد میزنیم، خاطره میسازیم، عاشق میشویم، پریشان میشویم، فکر میکنیم و تجربهی زیستهمان را فربهتر میکنیم. اگر تقریباً همواره ما اسیر این «محیط مصنوع» خودساختهایم، چرا نباید دربارهی آن سخن بگوییم؟ چرا نباید به داوری و تفسیر و ارزیابیاش بنشینیم؟ چرا نسبت به چیستی و چگونگیاش حساس نباشیم و به آن واکنش نشان ندهیم؟ و در یک کلام، چرا نباید آن را نقد کنیم؟ادامه متن
نقد معماری معاصر ایران
سرای روشن در خیابان ناصرخسرو، به گواه تاریخ حکشده روی کاشیهایش، در سال 1311 تأسیس شده است: سالهای میانی حکومت پهلوی اول و دورهی آغوش گشودن به روی جهان مدرن از سویی، و نگریستن به جهان باستان از سوی دیگر. ساختمان سرای روشن، بالاتر از کوچهی مروی و نرسیده به خیابان صوراسرافیل، این دو گرایش متناقض را بهخوبی بازتاب میدهد: از همان بخش بالایی بنا، هم میتوانیم فرشتههای نیمهبرهنهای را ببینیم که از معماری اروپایی به بنا راه یافتهاند، و هم نماد اهورامزدا را که میراث معماری دورۀ هخامنشی است. مجسمهها و ستونها و تزییناتِ وامگرفته از معماری باروک، نشانی از نوسازی پرشتاب زمانهی خود هستند، و نماد اهورامزدا و کاشیکاریهای برگرفته از معماری ایرانی به وسوسهی گذشته گواهی میدهند. ادامه متن
اگر بزرگترین بنای فرهنگی شهر نباشد، یکی از بزرگترینهاست. معمار آن مهندس صارمی بود و ما کرمانشاهیها از اینکه بعد از مدتها پروژهای را به یک معمار دادهاند خوشحال بودیم؛ چه چیزی بهتر از این که میتوانستیم از این پس ساختمانی را از نزدیک ببینیم که تا قبل از آن آثار معمارش را فقط در مجلهها دیده بودیم. منتظر بودیم، انتظار میکشیدیم همچون اسمی که بعدها روی آن گذاشتند. بالاخره انتظارها به سر آمد و ساختمانش افتتاح شد، اما این بود بنایی که انتظارش را میکشیدیم؟! قرار بود محلی برای جمع شدن باشد، برای مشارکت، حتی برای گرفتن عکس یادگاری؛ از آن جنس ساختمانهایی که اطرافشان همیشه شلوغ است. اما باید پرسید که آیا این ساختمان در تحقق اهداف خود موفق بوده است؟ ادامه متن