«این مسئلهی بناست كه در بنیادِ ناآرامی اجتماعی امروز خفته است - معماری یا انقلاب». قریب به یك قرن از نگارش این جمله به دست لوكوربوزیه میگذرد و بااینحال اگر كسی پا در راه تبیین نسبت معماری و امر سیاسی بگذارد، نمیتواند نسبت خود را با این ادعای اضطرابآور معین نكند: نقش معماری در ناآرامیهای اجتماعی امروز چیست؟ حد و حدود تاثیرگذاریاش تا كجاست؟ آیا معماری میتواند به معنای دقیق كلمه «انقلابی» باشد و وضع موجود را بهطور كلی تغییر دهد؟ یا در یك كلام معماری با انقلاب چه نسبتی دارد؟ مقالهی پیش رو به مصاف این سوالات رفته است. ادامه متن
هنر اجتماعی
در دههی ۱۹۹۰ بار دیگر به نظر میرسد كه حرفزدن بیپرده از تعهد اجتماعی ممكن شده است. ما معماران دیگر نباید خود را به این حماقت بزنیم كه میان كوششهای هنری و تعهد اجتماعی گسستی ذاتی وجود دارد. بیشتر جنبشهای هنر و معماری در صدوپنجاه سال گذشته بر پایهی برنامههای اجتماعی استوار بودند. حتی باید بسیار دورتر رویم و بگوییم كه باور به مسائل اجتماعی شكل ابتدایی ممكنِ معماری بزرگ است. این باور نه مانع، كه كاتالیزور خلاقیت است. پس چرا معماران امروز از ایدهی تعهد اجتماعی اجتناب میكنند؟ علتهای زیادی برای این بیباوری ما در كار است. بخش بزرگی از آنها به اسطورههایی بازمیگردد كه این حرفه با خود به همراه دارد. نوشتار حاضر این اسطورهها را به بحث میگذارد و دربارهی اینكه معماران چگونه باید از آنها فرابگذرند، پیشنهادهایی را طرح میكند تا معماری در دهههای پیشِ رو بتواند بار دیگر برای بخشیدن فرمی بصری به تعهد اجتماعی چراغی فراهم آورد. ادامه متن